به نام خدای گلهای قشنگ
لوکیشن: تهران، محله امامزاده یحیی، باغبان، فرشته دهقانزاده سهیلا عابدینی فرشته دهقانزاده هر جایی که میرود و خانه میگیرد، از در و دیوار خانه گل و گیاه میآویزد و نشانه خانهاش همین میشود. از سرکوچه دنبال آدرسش باشی، میگویند برو جلو، یا بپیچ به راست، به اینور به آنور، هرجای کوچه یک خانهای را دیدی که از پنجرهاش از در و بالکنش گل و...
لوکیشن: تهران، محله امامزاده یحیی، باغبان، فرشته دهقانزاده
سهیلا عابدینی
فرشته دهقانزاده هر جایی که میرود و خانه میگیرد، از در و دیوار خانه گل و گیاه میآویزد و نشانه خانهاش همین میشود. از سرکوچه دنبال آدرسش باشی، میگویند برو جلو، یا بپیچ به راست، به اینور به آنور، هرجای کوچه یک خانهای را دیدی که از پنجرهاش از در و بالکنش گل و گیاه زده بود بیرون، همان زنگ را بزن، خانهاش همانجاست. خانم جوان خوشگفتاری است که از عشق و علاقهاش به گل و گیاه و زمین و کشت و بذر و آبیاری و کشاورزی و پرورش میگوید. همان اول که صدایش میکنم، درباره نام فامیلیاش میگوید: «اونموقعها که شناسنامه میدادن و نام فامیلی تعیین میکردن، میرن سراغ پدربزرگم که سرِ زمین در حال بذرپاشی بوده و بهش میگن اگه یه شاهی بدی فامیلیات رو مینویسیم بذرافشان، اونم میگه ندارم، نمیدم. اونا هم میذارن میرن و فامیلیاش رو هم مینویسن دهقانزاده.» کلا همه قصههای فرشته دهقانزاده به زمین و کشت و رویش میرسد.
خب، فرشته خانم دهقانزاده از این عشق به گل و طبیعت بگو!
من این عشق را از همان کودکی داشتم. پدرم کشاورز بود و شاید این عشق را پدرم به من هدیه داده است، چون از همان کودکی با پدرم میرفتم سر زمین و مشغول کشاورزی میشدیم. البته از من هم کمک میگرفت تا من هم چیزی یاد بگیرم و کمکی باشم برایش. هرچند کم.
چه کمکی میکردی به کشاورزی پدر؟
پدرم همیشه باغچه کوچکی را در اختیارم میگذاشت و میگفت این باغچه تو، منم روی زمین خودم کشاورزی میکنم. ببینیم باغچه کی قشنگتر میشه. منم تشویق میشدم به درست کردن باغچه کوچک خودم. اولش با سنگ محدوده خودم را درست میکردم و دورتادور باغچه را آفتابگردان و گوجه و خیار میکاشتم.
حالا واقعا این باغچه واقعی میشد، یا برای سرگرمی بود؟
نه. واقعی بود. من هر روز با عشق و علاقه به باغچهام رسیدگی میکردم. هرکاری که پدرم میکرد، من هم همان را برای باغچه خودم انجام میدادم. خوب یادم هست که مادرم همیشه از باغچه سبزیجات من استفاده میکرد. با این کارش مرا هم تشویق میکرد.
کدام شهر زندگی میکردید؟
ما در شهرستان چناران بودیم، استان خراسان. وقتی هم که به تهران مهاجرت کردیم، من 9،10 ساله بودم. احساس میکردم مرا از بهشت به قفس انداختند.
در تهران چه کار کردی؟
تهران هم مانع عشق من به گیاهان نشد. وقتی دیدم نمیتوانم دیگر کشاورزی کنم، روی آوردم به گل و گلدان. شروع کردم به کاشتن و تحقیق در مورد گلهای مختلف. اولین گلی که در سن 10 سالگی کاشتم، نخل یوکا بود، دومین گل پتوس بود.
فرشته دهقانزاده آرزویش این است که گلخانه داشته باشد. این آرزو را از همان 10 سالگی با خودش داشته تا الان. در 17 سالگی پدرش را از دست میدهد و خیلی از این بابت غصه میخورد. انگار که دیگر رویای گلخانه از دست رفته باشد. یک سال بعد ازدواج میکند و با همسرش زندگیشان را در یک اتاق 20 متری شروع میکند. این اتاق پنجرهای نداشته و برای او قفس به معنای واقعی بوده، چون در آن یک سالی که در آن خانه بوده، تمام گلهایش خراب میشود. یک سال بعد به او پیشنهاد میکنند که خادم مسجد محله شود و او هم میپذیرد و وسیلههای زندگیاش را با خودش میبرد و ساکن مسجد میشود. برای او اینجا، جای بزرگی بوده با نور مناسب.
با گلکاری در بزرگسالی چه کردی؟
وقتی در سن 19 سالگی شدم کوچکترین خادم زن، دوباره شروع کردم به کاشتن گل. این دفعه محکمتر و قویتر از همیشه. روی پشتبام مسجد جعبههای خاک گذاشتم و برای خودم مثل بچگیهام باغچههای نیممتری درست کردم و در هر جعبه هم یک نوع سبزی کاشتم. در جعبههای دیگر هم گوجه فرنگی و طالبی و خیار و… یعنی اینجوری به شما بگویم که پشتبام مسجد را برای خودم روستایی کوچک کردم. اتاقها را هم مثل باغ گل درست کرده بودم و همه نوع گل داشتم دیگر.
چند سال آنجا بودید؟
تقریبا 13 سال در آن مسجد زندگی کردم. هرروز بیشتر در مورد گلها تحقیق میکردم که اطلاعاتم بیشتر شود. کمکم دوستانم از اینور و آنور به من پیشنهاد دادند که برای آنها هم گل بکارم و به آنها آموزش بدهم.
پس یک جورهایی وارد بازار کار شدی!
بله، تقریبا اینطوری شد که منبع درآمد کوچکی برای خودم درست کردم. هر سال برای عید تقریبا حدود 300 تا سبزه میگذاشتم و میفروختم. خیلی از خانمهایی که مسجد میآمدند و گلهای مرا میدیدند، مرا به دیگران معرفی میکردند. من حتی مواردی بود که رفتم حیاط خانهها را بیل زدم و درخت کاشتم. نهالهایی کاشتم که درخت شدند و میوه دادند در این سالها. البته این را هم بگویم که برای بعضیها عجیب بود که یک باغبان خانم ببینند، ولی من این کار را میکردم.
درآمد این کار چطور است؟
راستش را بخواهم بگویم، اینکه من روی کارم قیمت نمیگذارم. اصلا اگر روی گل قیمت بگذارم، شاید مادی شود و خوشش نیاید. فکر کنم این گل و گلدان فلان قدر قیمت دارد و اگر خراب شود چه، اگر بزرگ نشود چه، اگر این شود و آن شود چه… کار خوب نمیشود. من به خود گل اهمیت میدهم که خوب پا بگیرد و رشد کند. من به سفارش کسی برای آن گلی که خواسته، میروم از بازار گل آن را تهیه میکنم و در گلدانی میکارم و کارهایش را میکنم و وقتی آماده شد، به مشتری میگویم این کار برای من اینقدر تمام شده، حالا شما هرچقدر خواستی، روی این قیمتِ تمامشده دستمزد مرا هم حساب کن. دیگر او یا پول خوبی برای دستمزد من میدهد، یا اینکه نه، خیلی زحمات مرا حساب نمیکند. این هم زیاد مهم نیست واقعا.
الان برنامهات برای ادامه کار و تاسیس گلخانه چیست؟
ولله امسال عذر من را از مسجد خواستند و چون هیئت امنا و اینها عوض شده بود، مرا هم از مسجد بیرون کردند. الان خودم و دو تا پسرهام و همسرم در یک خانه 50 متری زندگی میکنیم که نور ندارد. من برای دیگران گل میکارم و سفارش میگیرم و به آنها آموزش میدهم. دیدم ممکن است دوباره با این تغییرات که برای گلکاری مناسب نیست، فاصلهای بیفتد بین کارهام، تصمیم گرفتم که تمام تلاشم را بکنم تا یک جایی را در همین حوالی بگیرم و گلخانهای درست کنم و کمکم مجهزش کنم و گسترشش بدهم. امیدوارم دفعه بعد که همدیگر را دیدیم، در گلخانه باشد. یعنی اینطوری به شما بگویم که به امید روزی که هرکس باغ گل کوچکی برای خودش داشته باشد.
خانم دهقانزاده زن جوان 35 سالهای است که به دلیل مسائل اقتصادی فقط تا کلاس دوم ابتدایی مدرسه رفته، ولی به قول خودش تلاش کرده و خودش به خودش درس داده و سطح سوادش را بالا برده که الان وقتی میگوید تا کلاس دوم درس خوانده، کسی باور نمیکند، چون نه خطش این را میگوید و نه نوشتارش و نه گفتارش. در حال حاضر هم تنها چیزی که میخواهد، این است که یک گلخانه کوچک تامین کند که گل پرورش دهد و به دیگرانی هم که دوست داشته باشند، آموزش دهد. او در محله امامزاده یحیی با کمک دفتر توسعه محله دنبال گرفتن یک جایی هرچند کوچک برای این کار است. خیلی امیدوار است که امسال هم سبزه عید درست کند و گلهای بیشتری را در یک گلخانه پرورش دهد و ارائه کند. ما هم امیدواریم دستهای سبز او به پرورش و باغبانی دلخواهش برسد.
چلچراغ۸۴۸