داستان کوتاه و پندآموز حاکم و خدمتکار باهوش!
داستان های کوتاه به دلیل اینکه حجم کمتری نسبت به رمان و داستان های بلند دارند و وقت زیادی از خواننده را نمی گیرند بیشتر مورد توجه هستند.داستان ها به ما تجربه ها و درس های بزرگی را در زمانی کوتاه می آموزند.
حاکم و خدمتکار باهوش - داستان های کهن ایرانی
در زمان یکی از پادشاهان حکومت ساسانیان، حاکمان شهر معمولا بعد از انجام کارهای روزمره خود مشغول نوشتن و کتابت بودند، یکی از همین روزهای همیشگی حاکم شهر در اتاق خودش در قصر نشسته بود.
کنار دستش مرکب و کاغذ بود و چیزی می نوشت و مشغول کارهای روزمره خود بود، ظهر بود و موقع ناهار. خدمتکار ظرف های غذا را یکی یکی میآورد و توی سفره می چید. در همین حال، ناگهان پایش به گوشه فرش گیر کرد و ظرف غذا از دستش به زمین افتاد. غذا روی زمین ریخت و مقداری هم به لباس های حاکم پاشید. خدمتکار با ترس و لرز به حاکم نگاه کرد. حاکم هم عصبانی شد و با اخم به خدمتکار نگاه کرد.بعد یکی از سربازها را صدا زد و گفت: این خدمتکار د بی عرضه را ببرید و تنبیهش کنید.
هنوز سرباز به خدمتکار نزدیک نشده بود که خدمتکار بلند شد و ظرف غذا را برداشت و به سمت حاکم آمد. بعد تهمانده غذا را روی سر حاکم خالی کرد! حاکم عصبانی تر شد و داد زد: این چه کاری بود کردی؟خدمتکار گفت: اگر به خاطر آن خطای کوچک که تقصیر من نبود و عمداً آن کار را نکرده بودم، من را مجازات می کردی، همه تو را سرزنش می کردند و می گفتند یک نفر بی گناه را مجازات کردی. به همین خاطر عمداً همه کاسه را روی سر شما خالی کردم تا اگر مجازاتم کردید، همه بگویند به خاطر گستاخی خدمتکار او را مجازات می کند. چون من دوست ندارم بقیه فکر کنند شما ظالم هستید!
حاکم که اخم هایش در هم بود، با شنیدن این حرف لبخند زد. او فهمید که نباید با یک خطای کوچک این قدر عصبانی شود و چون قدرت دارد، یک آدم بی گناه را مجازات کند.حاکم به خدمتکار که درس بزرگی به او داده بود گفت: برو، تو را بخشیدم. اما از این به بعد بیشتر مواظب باش.
داستان پندآموز حاکم و خدمتکار باهوش
در مجله دلگرم بشنوید و لذت ببرید 👇🏻
تهیه و تولید ، اختصاصی مجله دلگرم