مروری «چلچراغی» بر مثلثهای عشقی
سه گوشهای از رقص و رنج و رسوایی
سه گوشهای از رقص و رنج و رسوایی
مثلث یکی از اشکال هندسی باثبات است. در ظاهر آن، سه ضلع را میبینیم که کنار هم آرام نشستهاند و تصویری از تعادل را به نمایش گذاشتهاند. اما اگر این شکل هندسی، مربوط به یک رابطه عاشقانه باشد، به یکی از متزلزلترین و بیثباتترین شکلهای جهان بدل خواهد شد. یک ضلع با احساساتش دستوپنجه نرم میکند و بالاخره جایی با بروز احساسات، شاهد فروپاشی آن مثلث متعادل خواهیم بود. همهچیز به جادوی عدد سه در رابطههای رمانتیک و عاشقانه مربوط میشود. عددی که وقتی سر از رابطه دونفره درمیآورد، داستان ویرانی عشقی را آغاز میکند؛ داستانی که به آن میگویند: «مثلث عشقی».
معمولا قصهها با «یکی بود یکی نبود» شروع میشوند، اما قصه مثلث عشقی زمانی شروع میشود که «دو تا بودند، ولی سه تا شدند». مثلثهای عشقی به دلیل اینکه با خود کشمکشهای بیرونی و درونی میآورند، خوراک خوبی برای قصه و داستان فراهم میکنند. به همین خاطر است که بسیاری از قصهها و فیلمهای جهان از یک مثلث عشقی آغاز میشود. مثلثهای عشقی و نبرد عاشقانه درون آنها فرصتی برای خلق درامهای خواندنی و دیدنی فراهم میکنند. البته هر مثلث عشقی الزاما دیدنی و خواندنی نیست؛ مثلثهای عشقی کمی وجود دارند که ماندگار شدهاند. سه گوشههایی که رقص و رنج و رسوایی عشاق را به تصویر کشیدهاند.
قصه از وقتی شروع شد که…
بعید است بتوانیم نخستین قصه مثلث عشقی جهان را پیدا کنیم. احتمالا قدمت این قصهها به نخستین روزهایی بازمیگردد که آدمیان پا به زمین گذاشتند. حتی برخی میگویند احتمالا میان انسانهای غارنشین هم قصه مثلث عشقی روی داده، اما صرفا داستانشان در طول تاریخ گم شده است. مروری بر قصههای قدیمی و حتی عامیانه نشان میدهد مثلث عشقی همیشه بخشی از قصهها و داستانها را به خودشان اختصاص دادهاند. از کتابهای مقدس گرفته تا افسانههای یونان و بسیاری از قصههای تاریخی، همهجا میتوان رد مثلثهای عشقی را پیدا کرد.
ویلیام شکسپیر یکی از اسطورههای خلق مثلثهای عشقی در ادبیات است. او در قرن شانزدهم قصههایی
نظیر «رومئو و ژولیت» را خلق کرد که بر پایه مثلث عشقی بنا شده بود. نویسندههای کلاسیک نظیر الکساندر دوما، جین آستین و امیلی برونته هم با خلق داستانهایی که بر پایه مثلث عشقی بنا شده بود، توانستند به شهرت برسند. همانطور که قصههای مثلث عشقی به ادبیات راه پیدا کردند، به محض آفرینش سینما، روی پردههای سینما هم به نمایش درآمدند. از همان ابتدای ابداع پرده نقرهای، بسیاری از فیلمهایی که ساخته میشدند، مضمونی با مثلث عشقی داشتند. این ماجرا به سریالهای تلویزیونی هم راه پیدا کرد.
ماجرای مثلث عشقی همیشه برای مردم جذابیت داشته، به همین خاطر است که در میان ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینما، بسیاری از آنها حاوی یک قصه مثلث عشقی هستند، مثل «بربادرفته»، «تایتانیک» و «دکتر ژیواگو». این فیلمها نشان میدهند که مثلث عشقی همیشه هوادارانش را دارد.
چرا مثلث عشقی مخاطبپسند است؟
کسانی که استاد نویسندگی هستند، همیشه میگویند که قصههای کمی در جهان وجود دارند و یکی از آنها قصه مثلث عشقی است؛ قصهای که طبق چهارچوبهای داستانپردازی، برای جذب مخاطب ایدهآل است. رابطهای عاشقانه که با حضور نفر سوم از تعادل خارج میشود. گاهی نفر سوم با حسادت، عشق را ویران میکند. گاهی عشقش را برای خودش نگه نمیدارد و آن را با طرف دیگر در میان میگذارد. گاهی یکی میمیرد و بههرحال همیشه یک اتفاق رخ میدهد و تعادل را در رابطه عاشقانه بر هم میزند. درواقع مثلث عشقی نوعی عدم تعادل در رابطه ایجاد میکند و از این مسیر، کشمکشی به وجود میآورد که طرح داستان را میریزد. فرد امکان دارد دچار کشمکش بیرونی و درونی شود و از این طریق داستان شکل میگیرد.
درواقع مثلث عشقی، سوخت لازم را برای خلق داستان فراهم میکند. در مثلثهای عشقی مخاطب داستان بهناچار باید طرف یکی را بگیرد و به این ترتیب گروهها خلق میشوند. این یعنی مخاطب روی شخصیتهای داستان عاشقانه سرمایهگذاری میکند و همین امر جاذبه آن داستان را بیشتر میکند. اما درکل، مثلثهای عشقی به این دلیل جواب میدهند که میتوانند موقعیتهای دراماتیک خوبی را ایجاد کنند. از آنجا که چاشنی عشق هم وارد ماجرا شده، قصه برای مخاطب جذابیت بیشتری پیدا میکند. اما جاذبه ماهیتی و درونی آن باعث نمیشود دنبال کردن هر مثلث عشقی برای مخاطب جاذبه داشته باشد. درواقع، پرداخت داستان باید به گونهای باشد که آن را متفاوت از سایر قصهها کند. گاهی حتی به مضامین عمیقتری نیاز است تا مثلث عشقی برای مخاطب جذاب به نظر بیاید.
کازابلانکا، یک مثلث عشقی متفاوت
فیلم «کازابلانکا» یکی از معروفترین قصهها با طرح مثلث عشقی است. در این فیلم کلاسیک یک درام رمانتیک روی پرده رفته است. این فیلم که در سال ۱۹۴۲ ساخته شده، داستانی را نشان میدهد که در آن مردی عاشق زنی میشود، اما زن ظاهرا شخصی دیگر را دوست دارد.
آنچه قصه مثلث عشقی «کازابلانکا» را متفاوت کرده، این است که تمرکز روی زن نیست و تصمیمگیرنده نهایی مردی است که عاشق زن شده. او باید تصمیم بگیرد که عشقش را با زن در میان بگذارد، یا سکوت کند. در واقع قصه با تصمیم مرد شکل میگیرد. این در حالی است که معمولا در مثلثهای عشقی، زنی که میان دو عاشق گرفتار شده، تصمیم میگیرد یکی را انتخاب کند، یا مردی که میان دو زن قرار گرفته، یکی را برمیگزیند. اما در «کازابلانکا»، ضلع سوم تصمیمگیرنده نهایی است. این ماجرا باعث شده «کازابلانکا» یک مثلث عشقی موفق و متفاوت باشد.
قصهای که مخاطب از آن خسته نمیشود
شاید با خودتان فکر کنید بالاخره مخاطب یک جایی باید از قصههای حاوی مثلث عشقی خسته شود. اما اینطور نیست. کافی است نویسندگان خلاقیت خود را وارد داستان کنند، مثلث عشقی همیشه جواب میدهد. البته کلید موفقیت عمدتا در این است که قصه را با مثلث عشقی اشباع نکنید. یعنی چه؟
نویسنده نباید طوری قصه را با مثلث عشقی بنویسد که گویی هدف اصلی در داستان، حل این معماست. البته چیزهای مهمتر نباید روی مثلث عشقی سایه بیندازند و از آن مهمتر شوند. صرفا باید طراحی به گونهای باشد که مخاطب تصور نکند داستان به جز حل معمای مثلث عشقی، کار دیگری ندارد. این همان چیزی است که هنر نویسنده را نشان میدهد.
هرچند مثلث عشقی میتواند کشمکش ایجاد کند، اما همیشه باید به دنبال تنشها و معناهای دیگری باشید که به عنوان چاشنی به قصه مثلث عشقی اضافه کنید تا برای مخاطب جذابتر شود و با ولع بیشتری قصه را دنبال کند. این مسئله نهفقط در مورد قصه، بلکه باید در مورد شخصیتهای داستان هم همینطور باشد. یعنی باید به دغدغههای شخصیت اصلی داستانتان چیزهایی را اضافه کنید.
اگر شخصیت اصلی داستان فقط در یک مثلث عشقی گرفتار باشد، تصمیمگیریاش همهچیز را حل خواهد کرد. شاید در گذشته چنین شخصیتی جذاب بود، اما حالا با خلق صدها هزار قصه با مضمون مثلث عشقی، باید چیزهای دیگری به کاراکتر اصلی اضافه کرد. مخاطبان امروزی از کاراکتر اصلی داستان انتظاراتی بیش از درگیری در یک مثلث عشقی دارند.
برای اینکه شخصیت اصلی داستان در مثلث عشقی جذاب شود، باید علاوه بر مشکل مثلث عشقی، نیازها و خواستههای شخصی هم داشته باشد، اهداف غیررمانتیک را هم دنبال کند و انگیزههای دیگری هم وجود داشته باشند که مسیرش را تعیین کنند و حتی بتوانند روی تصمیمش در جریان مثلث عشقی اثر بگذارند.
درنهایت، در داستانی که بر پایه مثلث عشقی طرحریزی شده، مسائلی باید وجود داشته باشند که تصمیمگیری را پیچیده کنند. مخاطب نباید توانایی حل ماجرا را داشته باشد. شرایط باید به قدری پیچیده شود که تصمیمگیری را برای همه دشوار کند. اگر تصمیمگیری ساده باشد، قصه مثلث عشقی بیاثر خواهد شد. در یک داستان مثلث عشقی مطلوب، نویسنده از قبل همه انتظارات مخاطب را پیشبینی کرده و هر یک از آنها را به طریقی کنار زده است. درنتیجه مخاطب درنهایت، غافلگیر خواهد شد. اما اگر نویسنده از قبل پیشبینی نکرده باشد، قصه جذابیتش را برای مخاطب از دست میدهد.
مثلث عشقی همیشه میتواند روشی خوب برای خلق یک درام جذاب باشد. اما سادگی آن باعث شده بسیاری از نویسندگان در دام کلیشهها گرفتار شوند و نتوانند قصهای ماندگار در این زمینه خلق کنند. خلق داستانی با مثلث عشقی ظاهرا سخت نیست، اما ایجاد شاهکاری مانند «رومئو و ژولیت» یا «کازابلانکا»، فرایندی زمانبر است که به نویسندهای خلاق و آیندهنگر نیاز دارد؛ نویسندهای که همه گوشههای این مثلث را میشناسد.
نویسنده: نسیم بنایی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۵۰