اندر حکایت اکبر اسماعیلی و گل‌دوزی لباس ابراهیم

منبع خبر / طنز / 15-06-1401

آن اوایلی که من صفحه محرمانه را دست گرفته بودم، این صفحه خیلی متنوع‌تر از حالایش بود

نام تمام مردگان… چیز چلچراغی‌ها ابراهیم است

آن اوایلی که من صفحه محرمانه را دست گرفته بودم، این صفحه خیلی متنوع‌تر از حالایش بود. اسم‌های زیادی تویش دخیل بودند. آدم کیف می‌کرد از بس که همه بچه‌ها سوتی می‌دادند و توی صفحه حاضر می‌شدند. بعد آرام آرام هی صفحه تنک‌تر شد. یعنی اسم‌ها یکی یکی حذف شد. یعنی بچه‌ها یکی یکی به بلوغ فکری و عملی رسیدند و دیگر هیچ‌کدامشان گاف خاصی نداشت که بار طنز داشته باشد تا در این صفحه ازشان حرف بزنیم…

مزخرف گفتم. بچه‌ها یکی یکی بهشان برخورد و هی با من قهر کردند و من مجبور شدم دیگر اسمی ازشان نبرم تا رسیدیم به وضعیت فعلی. یعنی الان کلا دو نفر و نصفی توی مجله هستند که دو نفرشان آماده نشسته‌اند من اسمشان را توی این صفحه بیاورم تا لب وربچینند و قهر کنند. کلا از دار دنیا یک اکبر اسماعیلی برایم مانده است، یک ابراهیم قربان‌پور.

از آن‌جا که آقای اسماعیلی خودش شخصا آدم محترمی است، می‌ماند ابراهیم قربان‌پور. برای همین من مجبور می‌شوم کارهای همه را به اسم ابراهیم بنویسم. این است که اگر مثلا از این به بعد من درباره رنگ روسری ابراهیم، یا چه می‌دانم گل‌دوزی لباسش، یا حتی شوهر کردن و حامله شدنش حرف زدم، شماها تعجب نکنید. از این به بعد ابراهیم ممکن است اسم مستعار هر کسی باشد. بله! حتی شما دوست آماده به قهر عزیز.

آخرین نسل برتر

بالاخره هر آدمی یک روز تصمیم می‌گیرد به فکر ارتقا و بالا رفتن بیفتد. این را من به چشم خودم دیده‌ام. هیچ‌کس نیست که تا ابد به جای خودش راضی باشد. حتی آقای اسماعیلی با همه فروتنی و وارستگی‌اش بالاخره تصمیم گرفته است ارتقا پیدا کند. یعنی می‌خواهد بعد از یک عمر ارائه تحلیل‌های سیاسی بدیع سرانجام خودش وارد کار سیاسی شود. فکر می‌کنم به انتخابات مجلس هم نظر دارد، چون اخیرا خیلی با دقت اخبار سیسمونی خانواده‌ها را دنبال می‌کند. در راستای این ورود حماسی پریروز به ابراهیم پیشنهاد داد که جلد یکی از شماره‌های پیشِ رو عکس قدی خودش باشد با کراوات و تشکیلات.

آقای اسماعیلیآقای اسماعیلی و ابراهیم قربان‌پور در یک قاب!

ابراهیم که معمولا این‌طور وقت‌ها خیلی تعهدش قلمبه می‌شود، گفت: «آقای اسماعیلی، فکر نکنم از تصویر شما خیلی استقبال بشه.»

آقای اسماعیلی همین‌طور که داشت قندش را می‌زد توی چای، گفت: «چرا، اتفاقا از نسل ما خیلی استقبال می‌شه بین جوون‌ها. شما همین بهروز وثوقی رو ببین چه جلد خوبی شد.»

و به این ترتیب، بار دیگر دهان ابراهیم دوخته شد.

فواره ذوق بشری

یکی از رازهای تحریریه چلچراغ که دوست دارم حتی شده یک روز به آخر عمرم بفهمم، این است که صفورا بیانی راستی راستی از ابراهیم سؤال می‌کند برای نوشته‌هایش پیشنهاد سوژه دارد، یا سر کارش گذاشته که به ریشش بخندد. واقعا هر دفعه دارد همین سؤال را از ابراهیم می‌پرسد و ابراهیم هر دفعه یک‌طوری مزخرف جواب می‌دهد که آدم با خودش می‌گوید دفعه بعدی دیگر مرتکب همچین خبطی نخواهد شد و بعد باز از نو… این‌ها تعدادی از پیشنهادهای ابراهیم برای چند شماره اخیر است:

بالا رفتن قیمت نفت در پی تهاجم اوکراین به خودش

به خطر افتادن نسل فلامینگوهای صورتی در پی کم‌رنگ شدن میگوهای دریای سیاه

سفر آقای ابوترابی نماینده محترم نجف‌آباد و تیران و کرون به حوزه انتخابیه

محاکمه امبر هرد در پی شکایت جانی دپ

ریزش سهام تسلا به دنبال واگذاری بخش‌هایی از سهام ایلان ماسک

حالا بدبختی این‌جاست که وقتی صفورا این‌ها را نادیده می‌گیرد، ناراحت هم می‌شود. خدایا خودت این آدم را از برق بکش.

نیمکت ذخیره‌ها

خانم محمدطاهر قبلا که مطالب را ویراستاری می‌کرد، معمولا دو سه دفعه به من زنگ می‌زد و یک چیزهایی می‌پرسید. مثلا می‌گفت این‌جا منظورت چی بوده تا من جمله درستش را پیدا کنم، یا همچین چیزهایی. اخیرا چند وقتی است که دیگر به من زنگ نمی‌زند. شماره قبلی با اعتمادبه‌نفس خیلی زیاد بهشان گفتم: «فکر کنم یواش یواش داره نگارشم بهتر می‌شه. دیگه مطالب رو خوب می‌رسونم. بهم زنگ نمی‌زنید.»

خانم محمدطاهر خیلی خون‌سرد و آرام گفت: «نه دیگه. تازگی فقط واسه مطالب مهم مجله زنگ می‌زنم. بقیه رو خودم درست می‌کنم بره.»

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۵۸



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

جملات تولدت مبارک پسرم (جملات زیبای تبریک تولد مادر به پسر)