در جستوجوی تابستان
قصهای بر اساس یک عکس – عکسی از Gregg Vigliotti
جمعمان جمع است. روی میز ناهارخوری پر شده از برشهای هماندازه میوه و پنیرهای رنگی و شیرینیهای کوچک و نوشیدنیهای رنگارنگ. از تراس بوی گوشت تفتدادهشده با سیر و پیاز و آبلیمو میآید که نرمنرمک روی اجاق میپزد. توی سالن، زیر صدای همهمه و قهقهه مهمانها، کریس ریا «در جستوجوی تابستان» را میخواند و بوی عطر مردانه وود راهرو را پر کرده.
تو دست پسرک را گرفتهای و همپای او با طمانینه از پلهها پایین میآیی. پسرک تازه از خواب بیدار شده و مسحور صدا و بو و رنگ و نور است. دل توی دلش نیست که از پلهها پایین بیاید و به خوراکیها ناخنک بزند و با آهنگ برقصد و ستاره جمع شود. دو تا از مهمانها قربان صدقه بچه میروند که خداوندگار خوشیهای کوچک است و تو توی دلت قند آب میشود. این را از لبخند پهن روی لبهایت میفهمم و انگشتهای پهن و کشیدهات که دست نازک پسرک را کمی محکمتر از قبل فشار میدهد.
در زمان درستی از دنیا ایستادهایم. جزئیات اتفاقها و آدمها و اشیا به شکلی فراموشنشدنی زیباست؛ پیراهن مشکی سهدکمه تو و آستینهای بالازدهات و لبخندی که چینهای ریز انداخته گوشه چشمهایت، شلوارک راحتیِ چهارخانه پسرک و لبهای غنچهاش که با ذوق از هم باز شده، دست کوچکش در دست بزرگ تو، قاب عکس خانوادگی روی دیوار، زنها و گوشوارهها و لبخندهایشان، مردها و عطرها و صداهایشان، دیس پر از گوشت برشته که از درِ تراس دست به دست میشود و وسط خوراکیها روی میز ناهارخوری جا خوش میکند، آدمها که از گوشه و کنار خانه بشقاب به دست به سمت میز ناهارخوری میآیند و کریس ریا که رفته سراغ آهنگ بعدی و میخواند: «میتوانم صدای قلبت را بشنوم.»
***
خانه سوت و کور است؛ آنقدر که صدای قلبت را میشنوم که روی کاناپه خوابیدهای و نای تکان خوردن نداری. قاب عکس روی دیوار آنقدر خاک گرفته که چهره آدمها را بهسختی میشود شناخت. تلفن زنگ میخورد. چشمهایت یک آن باز میشود و چروکهای عمیق پای چشمت انگار عمیقتر.
تکان نمیخوری و دوباره چشمهایت را میبندی. نمیدانم خوابی یا بیدار. تا خودم را پای تلفن برسانم، سه بار دیگر هم زنگ میخورد. صدای مردانه پسرک از آن طرف دنیا گوشم را قلقلک میدهد. از آبوهوای سرد آنجا میگوید و درسها و امتحانها و پیراهن و ژاکتی که توی چمدان دوست مسافرش چپانده و فردا میرسد دستمان. میخواهد با تو حرف بزند. میگویم خوابی، بماند برای فردا. از فردا خبر نداریم، اما جزئیات امروز به شکلی فراموشنشدنی زیباست.
صدای زنگ تلفن و بوی غذای شبمانده که ریزریز روی اجاق گرم میشود و کریس ریا که هنوز «در جستوجوی تابستان» را میخواند و تنهایی دونفرهمان و دستهای درشت و چروکافتاده تو که مثل تابستان، گرم است.
متنهای اینستادرام را میتوانید در لینک روبهرو بخوانید: مطلبهای اینستادرام
نویسنده: مریم عربی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۶۳