نقاشیهای دیوید لینچ؛ منطق کابوس
دیوید لینچ نقاشی را در دانشگاه یاد گرفته است، در آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا
میگویند زمانی منتقدی، وقتی شنیده بود اندی وارهول قصد دارد فیلم بسازد، گفته بود: «خدای من! دیگر نقاشی جوابگوی جنونش نیست.» احتمالا باید برای دیوید لینچ هم چنین اتفاقی افتاده باشد که سراغ نقاشی رفته است. البته اگر معتقد باشیم سینما کار اول اوست.
لینچ شبیه آدمهایی نیست که چیزی را از دانشگاه یاد گرفتهاند، ولی نکته عجیب این است که نقاشی را دقیقا در دانشگاه یاد گرفته است، در آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا. خود او هم معتقد است علیرغم فاصله گرفتن از نقاشی، ودیعه جایی در درون او همیشه منتظر بازگشتنش است. «وقتی نقاشی نمیکشم، دلم برای نقاشی کشیدن تنگ میشود.» این را در زندگینامه خودنوشتهاش «جایی برای رویا» گفته است.
برای دیدن تصویرها در اندازه بزرگتر، روی آنها کلیک کنید
نقاشیهای لینچ لااقل به لحاظ بصری شباهت زیادی به فیلمهایش ندارند. فیلمهای او از خوشعکسترین فیلمهای سینمای معاصرند. پر از نور و ترکیبهای نوری و رنگی غنی. در عوضش نقاشیهایش معمولا فضاهایی ساده، تاریک و کمرنگ دارند.
بااینحال، میشود خط فکری ثابتی را میان فیلمها و نقاشیهایش پیدا کرد؛ تلاش برای نزدیک شدن به منطق کابوس یا منطق رویا! آن هم وقتی کابوس و رویا چندان فرقی ندارند. تأثیر خوان میرو بر موضوع و فرم نقاشیهای لینچ محسوس است. علاوه بر آن، دستکم از نظر تکنیکی نمیشود تأثیر نقاشیهای وحشیانه فرانسیس بیکن را هم بر او نادیده گرفت.
نقاشیهای دیوید لینچ
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۵۸