هزارویک شب، قشم

منبع خبر / طنز / 21-09-1401

وبلاگ چلچراغ ۸۷۲ – یادداشتی از محمدعلی مومنی

مشتاق دیدار «قشم» شده‌ام با این کتاب. احساس می‌کردم دارد بخشی از جغرافیای قصه‌های هزارویک شب را نشان می‌دهد. انگار آن‌جا که قصه‌ها به کشتی و دریا می‌رسند، در قشم اتفاق افتاده باشد. در آمد و رفت کشتی‌ها و لنج‌ها و هوزاری از هند و آفریقا. در آمدن گلاب‌دان‌ها و زیورآلات هندی و صندوق‌هایی از چوب آبنوس که به آن «نُگومی» می‌گویند. نامی که بر همین کتاب هم نشسته و به پژوهش و قلم عبدالرضا دشتی‌زاده از سوی نشر سمت روشن کلمه منتشر شده.

حتی وقتی فکر می‌کنم قشمی‌ها برآمده از آمیختگی هندی‌ها، آفریقایی‌ها و عرب‌ها در ظرف «ایران» هستند، دوستان قشمی و جنوبی برایم جذاب‌تر هم می‌شوند. با لباس‌های زیباشان، به‌ویژه لباس زن‌ها و زیورآلاتی که رو به هند دارند. یا وقتی ضرب‌آهنگ‌های آفریقایی موسیقی‌شان را می‌شنوم. کتاب به موزه‌های این جزیره می‌پردازد و موزه هم که می‌دانید پر است از وسایل و ابزارهایی که هر کدام چند کتاب قصه دارند. جالب این‌که هر روستای قشم یک موزه دارد؛ مردمی و خصوصی، که خود اهالی ساخته‌اند.

یکی دو نفر آستین همت بالا زده‌اند و اقوام و خویشان و اهالی هر چیز که تاریخچه قشم را بازگو کند، به موزه بخشیده‌اند، که فرهنگ و تاریخ روستایشان محفوظ بماند: خال رو به همسرش رقیه کرد و به خنده گفت: اول من نمی‌دانستم معنی دقیق موزه چیست. کلمه موزه را بعدها از شما یاد گرفتم. عرب‌ها به موزه می‌گویند مَتحَف. وقتی در امارات زندگی می‌کردم، متحف‌های راس‌الخیمه و شارجه را دیدم. دیدم آن‌ها چقدر برای فرهنگ خود زحمت می‌کشند.

جزیره قشمجزیره قشم، عکس از محمدمهدی قدیمی

در اوایل کارم بیش از ده سال پیش، تنها دوست داشتم فرهنگ جزیره‌ام از بین نرود و به فکر موزه نبودم. فقط برای دل خودم چند صندوقچه چوبی «نگومی» قدیمی را تعمیر کردم. آن زمان راستش چندان متوجه اهمیت کارم نبودم. وقتی هر سال روزهای عید بچه‌های اقوام به خانه ما می‌آمدند و مدام از من درباره وسایل قدیمی می‌پرسیدند، متوجه شدم چقدر بچه‌های جزیره با فرهنگ خود بیگانه هستند. آن ‌وقت بود که برای راه‌اندازی موزه (خالو صالح روزبه در روستای تولا) بسیار جدی شدم.

این موزه‌ها فقط راوی تاریخ زندگی جنوبی‌ها و کشتی و لنج‌سازی‌شان نیستند. پای بعضی از وسیله‌ها که امروز در خانه‌های ماست، از همین جزیره و سفرهای دریایی تاجرها به هند، آفریقا و کشورهای عربی به خانه‌های ما باز شد. مثل گلاب‌دانی که ما در خانه داریم و تصویرش را در همین کتاب دیدم و فهمیدم از هند آمده است! قشم یا هر کجای دیگر را باید از منظر تاریخ و فرهنگ مردمش شناخت. به قول خالو صالح روزبه، اهل روستای تولا: «امیدوارم کرونا برود و گردشگران به این‌جا (موزه‌های مردمی) بیایند تا بفهمند فرهنگ بومی جزیره را نمی‌توان در بازارهای لوکس قشم و درگهان درک کرد.»

این الگویی خوب برای شهرهای دیگر است که موزه‌های مردمی راه بیندازند. کلی وسایل قدیمی در خانه‌هاست که می‌تواند در موزه بنشیند. شاید هر کدام از این موزه‌های مردمی، بخشی از قصه‌های هزارویک شب باشند که روزی در سینه مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها بودند و حالا باید در موزه روایتشان را ادامه بدهند.

پی‌نوشت: این کتاب را فرشته پیشدار به من هدیه کرد. از او سپاس‌گزارم.

نویسنده: محمدعلی مومنی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۷۲

Post Views: ۱۷


بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

عکس پروفایل مادر فوت شده