مناجات – از مناجاتهای خواجه عبدالله انصاری
دالان سبز – و چون تو دوست کجاست؟
الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در هر دو جهان ترا دارد هرگز کی تو را بگذارد؟
الهی یک چند به یاد تو نازیدم، اینم بس که صحبت تو ارزیدم. الهی یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان.
الهی شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم، کار تو در گرفتی و ما نگرفتیم، قسمت خود نهادی و رسول خود فرستادی.
الهی آنچه ما خود کشتیم به بر میار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما از آن باز دار.
الهی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی و دورت پندارند و نزدیکتر از جانی. موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاکرانی، ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی.
الهی در این درگاه همه ما نیازمند روزی باشیم که قطرهای از شراب محبت بر دل ما ریزی تا که ما را بر آب و آتش بر هم آمیزی.
الهی دیگران مست شرابند و من مست ساقی، مستی ایشان فانی است و از من باقی.
الهی روزگاری ترا میجستم خود را مییافتم، اکنون خود را میجویم و تو را مییابم.
الهی ای مهربان فریاد رس، عزیز آن کس که او با تو یک نفس، نفسی که آنرا حجاب ناید از پس.
الهی گهی به خود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟
الهی ای سزای کرم، ای نوازنده عالم، نه با وصل تو اندوه است و نه با یاد تو غم.
الهی ادای شکر تو را هیچ زبان نیست و دریای فضل تو را هیچ کران نیست و سر حقیقت تو بر هیچکس عیان نیست، هدایت کن بر من رهی که بهتر از آن نیست.
الهی ما از غافلانیم، نه از کافرانیم. نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
الهی پسندیدگان تو را به تو جستند و به تو پیوستند، ناپسندیدگان تو را به خود جستند و بگسستند. نه او که پیوست به شکر رسید، نه او که گسست به عذر رسید.
الهی این همه نوازش از تو بهره ماست که در هر نفس چندین سوز و نور غایت تو پیداست چون تو مولایی که راست؟ و چون تو دوست کجاست؟