درباره سریال «وراثت»؛ تراژدی هجوآمیزی با موضوع خانواده و قدرت
«وراثت» نسبت به سریالهای تلویزیونی همدورهای خودش در سطح جهانی بیشتر تحسین شده و به باور اکثر منتقدان، لایق این تحسینها هم هست
پدرسالار؛ نگاهی به سریال وراثت (Succession)
«قدرت واقعی دست کسانی است که کنترل ثروت دست آنهاست و بسیاری از رهبران سیاسیِ کذایی ما فقط خدمتکارانی مطیع هستند که از اربابانشان اطاعت میکنند.» این جملهای که آلن راک، بازیگر نقش کانر روی، در سریال «وراثت» در مصاحبهای به زبان آورده، تم اصلی سریال تلویزیونی پرطرفدار این روزهاست؛ سریالی درباره قدرت، رسانه، ثروت و خانواده که تا اینجای کار، هم تماشاگران را راضی نگه داشته و هم منتقدان و جایزهدهندگان را.
روپرت مرداک بودن…
تراژدیِ هجوآمیزِ خلقشده از سوی کمدینویس سرشناس بریتانیایی، جس آرمسترانگ، با محوریت این پرسش نوشته شده که چه کسی جانشین لوگانِ افسانهای خواهد شد؛ چهره بانفوذ و هراسانگیزی که یادآور شخصیت روپرت مرداک است و بخش عمده مکالمههایش با آدمها با جمله «گورت رو گم کن!» تمام میشود. هرچند در ابتدای ماجرا به نظر میرسد که کندال، پسر لوگان، شایستهترین فرد برای جانشینی او باشد، ولی هرچه پیشتر میرویم، بیشتر به این نتیجه میرسیم که او برای چنین شغل و جایگاهی آفریده نشده؛ نه او و نه خواهر و برادرهایش که به اندازه خود او تشنه قدرت هستند.
شیو، خواهر کندال، فعال سیاسی و زیرک و باهوش است و رومن، برادرش، خلوضع و نیهیلیست. کانر، برادر بزرگتر، هم یک آزادیخواه کودن و سادهلوح است که بیشتر از آنکه به تاج و تخت پدر چشم داشته باشد، رویای رئیسجمهور شدن را در سر میپروراند. کاندیداهای دیگری هم برای جانشینی لوگان وجود دارند که مهمترینشان تام ومبسگنز، همسر متملق و ریاکار شیو، است که او هم در شرکت افسانهای وِیستار کار میکند.
همچنین جری کِلمن، مشاور کل شرکت و دست راست لوگان، که شخصیتی دوگانه دارد. گرگ، نوه عموی خواهر و برادرها، هم شخصیتی توسریخور، صاف و ساده و البته تازهبهدورانرسیده است که با قد بسیار بلند و دستپاچگی همیشگیاش، بار بخش طنزآمیز سریال را به دوش میکشد.
سه فصل تمام، همه این شخصیتها مثل لاشخورهایی آراسته با کتوشلوارهایی شیک به دنبال آن هستند که سمت مدیرعاملی شرکت را از آن خود کنند، اما لوگان با وجود بیماری و کهولت سن، سفت و سخت به قدرت چسبیده و فرزندانش را بازی میدهد و به جان هم میاندازد. خواهر و برادرها با هم میجنگند تا فرزند مورد علاقه پدر و جانشین برحق او باشند.
بازگشت به نقطه صفر
سریال «وراثت» با همه فراز و فرودها و پیچوتابها و غافلگیریهایش، به شکل شگفتانگیزی ایستاست. در آغاز فصل سوم سریال تقریبا همانجایی ایستادهایم که در ابتدای فصل نخست ایستاده بودیم. در پایان فصل دوم اتفاقهایی افتاد که به نظر میرسید قرار است سریال را وارد مسیر تازهای کند.
بعد از یک رسوایی بزرگ، لوگان تصمیم گرفت به سبک امپراتوری اینکا، یکی از فرزندانش را که از قضا سرکشترین آنها بوده، قربانی کند تا ثبات را به شرکت برگرداند. شرایط برای وقوع یک انقلاب واقعی مهیا بود. پسر قرار بود بالاخره مرد شود و پدر افسانهای بعد از سالها بابت کارهای کرده و نکرده نقرهداغ شود. اما لحظات یهودایی کندال ماندگار نبود و فصل سوم سریال بازگشت به نقطه صفر بود.
سوپرانوهای ساینفلدی
سریال «وراثت» بیش از هر چیز، درباره میل مبهم آدمی به سلطه و تفوق است. بسیاری از منتقدان این سریال را با سریال محبوب «خانواده سوپرانو» مقایسه میکنند که آن هم درباره تقلا و جدال بلندمدت بر سر قدرت است. منتقد نیویوکر اما آن را با سیتکام «ساینفلد» مقایسه کرده و میگوید: «در بعضی موقعیتها سریال حسوحال ساینفلدی پیدا میکند؛ با تلاشهای دایرهوار برای به تصویر کشیدن یک گروه از کاراکترهای عجیب و غریب، پیشپاافتاده و کوتهفکر که مدام در تلاشاند از هم پیشی بگیرند.»
آنچه یک کمدی موقعیت را به یک اثر خوب و تماشایی تبدیل میکند، تواناییاش برای تکرار مداوم خود با تفاوتهایی اندک است. در فصل سوم سریال «وراثت» کندال همچنان یک آدم بیعرضه است که جایی میان خودپسندی و میل سیریناپذیر برای قوت قلب گرفتن از دیگران دستوپا میزند. سریال در دو فصل ابتدایی در نمایش رفت و برگشتهای این کاراکتر موفق عمل کرده.
بااینحال در فصل سوم جنگجوی درون کندال بیدار شده؛ وضعیتی که این پتانسیل را دارد تا به ایجاد موقعیتهای هجوآمیز جدیدی در سریال منجر شود. همه آرزوها، ضعفها و شور و اشتیاق و عواطف کاراکترها در فصل سوم هم حفظ شده، فقط کندال است که میخواهد قاعده بازی را عوض کند.
همدردی با آقای انتقامجو
داستان فصل سوم «وارثت» این است: پدر علیه پسر، برادر و خواهر علیه هم و کسبوکار علیه دولت و رئیسجمهوری خیالی که زمانی حامی لوگان بوده، ولی حالا نمیخواهد با طناب او داخل چاه بیفتد. با تمام این اوصاف، «وراثت» چیزی فراتر از جنگ و جدالهای زیبا و از پشت خنجر زدن آدمها به هم است. شخصیتها بهویژه شخصیت فرزندان لوگان به شکلی طراحی شده که بیننده با آنها احساس همدردی میکند. آنها شاید قدرتمند و ثروتمند باشند، اما فرزندان زخمخورده خانوادهای مشکلدار هستند که از عشق و توجه والدینشان بهرهای نبردهاند و هر کدام به نوعی از طرف لوگان مورد سوءاستفاده روانی و حتی فیزیکی قرار گرفتهاند.
نقش تازه کندال و تلاشش برای انتقامجویی از پدر حتی دردناکتر از تلاشهای قبلیاش برای راضی نگه داشتن یا جلب اعتماد یا توجه اوست. میخواهد خودش را متقاعد کند که از سر نوعدوستی و خیرخواهی مقابل پدر قرار گرفته و همین وضعیت او را رقتانگیز جلوه میدهد، چراکه نوعدوستی خصلتی است که تقریبا همه کاراکترهای سریال با آن بیگانهاند.
«وراثت» با همه پیچیدگیهای سیاسی و شرکتی و اقتصادی، هرگز از این واقعیت دست نمیکشد که قرار است یک خانواده را به تصویر بکشد و این عامل اصلی جذابیت سریال است. همه لذتها و ترسها و عناصر پیشبرنده داستان و تقلاهای کاراکترها با آگاهی از این حقیقت تلخ و در عین حال مسرتبخش طراحی شده که کاراکترهای اصلی ماجرا، اعضای یک خانواده هستند. در اوج دشمنیها و حسادتها و رقابتها، روابط خواهرانه و برادرانه میان شخصیتها با ظرافت و هوشمندی هر چه تمامتر حفظ میشود و لحظات کمنظیری خلق میشود که مشابه آن را در سریالهایی از این دست کمتر دیدهایم.
عاقبت امپراتوری لوگان
«وراثت» هیچ جایگزین لیبرال واقعیای را برای امپراتوری محافظهکار ویستار معرفی نمیکند. تفاوتهای ایدئولوژیک در «وراثت» هیچ اهمیتی ندارد. همه تلاشها برای سست کردن پایههای امپراتوری لوگان بیحاصل است. تنها خطر بزرگی که در فصل سوم سریال، سازمان تحت حاکمیت لوگان را تهدید میکند، از طرف سهامدار بزرگ شرکت است که نقش او را آدرین برادی بازی میکند؛ کاراکتری که احتمال دارد در فصلهای بعدی پررنگتر شود و برای خانواده لوگان دردسرهای جدی درست کند.
«وراثت» نسبت به سریالهای تلویزیونی همدورهای خودش در سطح جهانی بیشتر تحسین شده و به باور اکثر منتقدان، لایق این تحسینها هم هست. بااینحال، این سریال از آن دست سریالهایی است که تماشای آن صبر و حوصله میطلبد. باید دیالوگهای پیچیده و موقعیتهای تکراری را تحمل کنی و اطمینان داشته باشی که لحظههای بزرگ و غافلگیرکننده و تکاندهنده از راه خواهد رسید.
از سیاست تا «وراثت»
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
در سالهای اخیر، سریالهای تلویزیونی در شکلدهی گفتوگوهای فرهنگی، از کتابها و فیلمهای سینمایی پیشی گرفتهاند. نگاهی به سریالهای پربیننده اخیر نشان میدهد که سیاستمداران از سوژههای مورد علاقه سریالبینهای حرفهای بودهاند. گاهی از سر مهر و به شیوهای آرمانگرایانه از آنها چهرهای بینقص ترسیم شده (مجموعه تلویزیونی «پارکها و تفریحات»)، گاهی در قالب جنگجویان قرون وسطی از آنها اسطورهسازی شده (سریال «بازی تاج و تخت»)، گاه سوژه طنز و تمسخر قرار گرفتهاند (سریال «معاون رئیسجمهور») و گاه به عنوان چهرههایی فاسد و دردسرآفرین از آنها یاد شده است (سریال «خانه پوشالی»).
سرنوشت سیاستمداران خیالی برای ما اهمیت پیدا میکند، چون سیاستمداران واقعی برایمان مهم هستند. باراک و میشل اوباما دائما با سلبریتیهای هالیوودی معاشرت میکردند و آنقدر درگیر محصولات تلویزیونی بودند که دست به تولید برنامههای تلویزیونی برای نتفلیکس زدند. هیلاری کلینتون هم بارها اعلام کرده که طرفدار سریالهای «همسر خوب» و «خانم وزیر» است؛ محصولاتی تصویری که زنان را در رأس هرم قدرت نشان میدهد و رویای تبدیل شدن به اولین رئیسجمهور زن در آمریکا را در دسترس و باورپذیر.
سریال «وراثت» با محوریت همین اثرگذاری رسانهای و ارتباط میان رسانه و سیاست نوشته شده. خانواده افسانهای روی، سر و شکلی شبیه خانواده روپرت مرداک دارد؛ چهره سرشناسی که با امپراتوری رسانهای چندقارهای خود، نقشی کلیدی در روی کار آمدن چهرههایی مثل دونالد ترامپ ایفا کرد.
جس آرمسترانگ، خالق این سریال، قبلا هم نمایشنامهای درباره خانواده مرداک نوشته بود و شباهتهای این دو خانواده انکارناپذیر است. خانواده روی نماینده طبقه حاکمی هستند که تا قبل از سال ۲۰۱۶، به قدر کافی جدی گرفته نمیشدند. سالها بعد از پذیرش شوک پیروزی ترامپ، جوامع به این پذیرش رسیدند که قدرت واقعی در دست این طبقه است.
خانواده روی با همه بلاهت و رقتانگیزیشان کنترل همه چیز را در دست دارند؛ آنچه مردم تماشا میکنند و آنچه رئیسجمهور و چهرههای سیاسی به آن میاندیشند. حتی مرگ و زندگی آدمهایی که برای امپراتوری روی کار میکنند هم دست آنهاست. در سریال تاکید خاصی روی شخصیت رئیسجمهور وقت آمریکا نشده، اما میدانیم که یک چهره سبکمغز و راست افراطی است که مدام با لوگان مشورت میکند؛ همانطور که دونالد ترامپ بعد از پیروزی در انتخابات، مرتب با روپرت مرداک مشورت میکرد.
چهره چپگرای حاضر در سریال هم سناتوری است که قرار است شخصیت برنی سندرز را به یاد مخاطب بیاورد، ولی او هم مثل باقی کاراکترها قیمتی دارد که خانواده روی از پس پرداخت آن برمیآید. سیاستمداران نمیتوانند خانواده روی را کنترل کنند. چهرههای سیاسی میآیند و میروند، اما امپراتوریِ جناح راستیِ لوگان در هر شرایطی همچنان به تولید و انتشار محتوای دلخواه خود ادامه میدهد و سود میکند.
بهترین سریال تلویزیونی با موضوع قدرت در دوران قدرتنمایی راست افراطی در دنیا، سریالی است که سیاستمداران در آن نقشی ندارند، چون حالا دنیا روی دستهای سرمایهداران صاحب رسانه میچرخد، نه برندگان انتخابات سیاسی.
نویسنده: مریم عربی