زیباترین حکایت ها و متن های آموزنده و متفکرانه
زیباترین حکایت ها و متن های آموزنده و متفکرانه پاره اى از شما مى گویید شادى برتر از اندوه است و پاره اى دیگر مى گویید اندوه! امّا من به شما مى گویم این دو از همدیگر جدا نیستند. این دو باهم مى آیند؛و هرگاه شما با یکى از آنها بر سر سفره مى نشینید...
زیباترین حکایت ها و متن های آموزنده و متفکرانه
پاره اى از شما مى گویید شادى برتر از اندوه است و پاره اى دیگر مى گویید اندوه!
امّا من به شما مى گویم این دو از همدیگر جدا نیستند.
این دو باهم مى آیند؛و هرگاه شما با یکى از آنها بر سر سفره مى نشینید به یاد داشته باشید،دیگرى در بستر شما خفته است.
جبران خلیل جبران
🌷🌷🌷
ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ
ﻋﻄرﻫﺎ ﻭ ﺁﺩﻡﻫﺎ
🌷🌷🌷
ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﺑﻮﯾﯽ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ؛
ﮔﺮﻡ،ﺳﺮﺩ …
ﺷﯿﺮﯾﻦ،ﺗﻠﺦ !ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻄﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﻧﺴﺒﺘﺎً ﺩﻭﺭ ﮐﻪ ﺑﺰﻧﯽ
ﺑﻮﯾﺶ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ !ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺗﺮﻧﺪ !
ﮔﻮﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻟﻄﻒ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ…
🌷🌷🌷
زیباترین حکایت ها و متن های آموزنده و متفکرانه
🔹در چین باستان، شاهزاده جوانی تصمیم گرفت با تکه ای عاج گران قیمت چوب غذاخوری بسازد.
🔸پادشاه که مردی عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: «بهتر است این کار را نکنی، چون این چوب های تجملی موجب زیان توست!»
🔹شاهزاده جوان دستپاچه شد. نمیدانست حرف پدرش جدی است یا دارد او را مسخره میکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت: «وقتی چوب غذاخوری از عاج گران قیمت داشته باشی، گمان میکنی که آنها به ظرف های گلی میز غذایمان نمی آیند. پس به فنجان ها و کاسه هایی از سنگ یشم نیازمند میشوی. در آن صورت، خوب نیست غذاهایی ساده را در کاسه هایی یشمی با چوب غذاخوری ساخته شده از عاج بخوری. آن وقت به سراغ غذاهای گران قیمت و اشرافی میروی!
🔸کسی که به غذاهای اشرافی و گران قیمت عادت میکند، حاضر نمیشود لباس هایی ساده بپوشد و در خانه ای بی زر و زیور زندگی کند. پس لباس هایی ابریشمی میپوشی و میخواهی قصری باشکوه داشته باشی.
🔹به این ترتیب به تمامی دارایی سلطنتی نیاز پیدا میکنی و خواسته هایت بی پایان میشود. در این حال، زندگی تجملی و هزینه هایت بی حد و اندازه میشود و دیگر از این گرفتاری خلاصی نداری.
🔸نتیجه این امر فقر و بدبختی و گسترش ویرانی و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و سرانجام تباهی سرزمین خواهد بود. چوب غذاخوری گران قیمت تو تَرَک باریکی بر در و دیوار خانه ای است، که سرانجام ویرانی ساختمان را درپی دارد
🔹شاهزاده جوان با شنیدن این سخنان خواسته اش را فراموش کرد. سال ها بعد که او به پادشاهی رسید، درمیان همه به خردمندی و فرزانگی شهرت یافت.
🔻یادمون باشه یک خواسته، خواسته دیگری را درپی خود دارد و هر خواسته برآورده شده ای غالبا خواسته های بزرگتر را به دنبال دارد. ما در جامعه ای وسوسه کننده و اغواگر زندگی میکنیم. در چنین جوامعی، هدف رسانه ها و تبلیغات، همیشه القای خواسته های تازه و البته اغلب اوقات غیرضروری و دستیابی به آنها ست.
به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست!
70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند!
70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود!
70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند!
🔺بیایم خودمون رو از این دور خارج کنیم. واقعا خریدن بعضی چیزها ضروری نیست👌
🌷🌷🌷
مطمئن باش ، حرفهایت هرچند تکراری باشد
یکی هست که به آنها گوش میدهد آن کسی نیست جز خدا
سلام بر عرفه که جانمان را به رایحه و خنکای نسیم نوازش می دهد . . .
آیا در رؤیاهایتان، سبکبالی و لذت پرواز روح را احساس کرده اید؟
عرفه، رؤیایی است که
به حقیقت می پیوندد . . .
روز عرفه، بر عارفان حق،
آنان که از خیمه وجود خویش بیرون می آیند
و با آتش شوق و اشتیاق وصال، به دعا و نیایش متوسل می شوند، خجسته باد.
🌷🌷🌷
در یوگا حرکتی هست به نام “آغوش”
قانونش اینطور است که باید برای چند دقیقه خودت را سفت و محکم در آغوش بگیری، فکرت را از همه چیز خالی کنی و فقط روی خودت تمرکز داشته باشی.
راستش خیلی وقت ها فکر میکنم اگر این حرکت هم مثل خیلی از کارها که انجامش عادی شده یا ضرورت است به زندگی مان اضافه میشد چه خوب میشد.
مثل غذا خوردن، مثل خوابیدن
روزی یکدفعه هم خودت را سفت و محکم بغل میکردی
و تمام حواست را برای کسی میگذاشتی که در آغوشت بود
آنوقت شاید محبت کردن به خودت را یاد می گرفتی
اینکه برای خودت عزیز باشی
آنوقت شاید خودت را بیشتر دوست داشتی
و آدمی که خودش را دوست دارد
هرگز اعتماد نمیکند
به دوست داشتن های مشکوک
و به آغوش های مبهم
👤فرشته رضایی
🌷🌷🌷
وقتی کسی چه مقصر باشد چه بی تقصیر،از شما عذر خواهی میکند
به خودتان مغرور نشوید.
وقتی کسی پا پیش میگذارد و به سمتتان می آید.
آن را دلیلی بر بهتر بودن خودتان ندانید.
شاید او فقط “شهامتی” در قلبش دارد که شما ندارید..
شاید او میداند که غروربعضی وقت ها بزرگترین موقعیتهای خوشبختی را از آدم میگیرد..
اما شما هنوز ندانید.
👤مسلم علادی
🌷🌷🌷
در نیویورک، در ضیافت شامى که به منظور جمعآورى کمک مالى براى
مدرسهاى مربوط به بچههاى داراى ناتوانى ذهنى بود، پدر یکى از بچهها
نطقى کرد که هرگز براى شنوندگان آن فراموش نمىشود.
او با گریه گفت: «کمال، در بچه من «شایا» کجاست؟
هر چیزى که خداوند مىآفریند کامل است، اما بچه من نمىتواند چیزهایى
را بفهمد که بقیه بچهها مىتوانند. بچه من نمىتواند چهرهها و چیزهایى را
که دیده، مثل بقیه بچهها به یاد بیاورد. کمال خدا در مورد شایا کجاست؟»
افرادى که در جمع بودند، با شنیدن این جملات، شوکه و اندوهگین شدند…
پدر شایا ادامه داد: «به اعتقاد من، هنگامى که خدا بچهاى شبیه شایا را به
دنیا مىآورد، کمال آن بچه را در روشى مىگذارد که دیگران با او رفتار
مىکنند.» و سپس داستان زیر را درباره شایا تعریف کرد:
«یک روز که شایا و من در پارک قدم مىزدیم، تعدادى بچه را دیدیم که
بیسبال بازى مىکردند. شایا پرسید: بابا، به نظرت اونا منو بازى مىدن…؟
من مىدانستم که پسرم بازى بلد نیست و احتمالا بچهها او را توى تیمشان
نمىخواهند؛ اما فهمیدم که اگر پسرم براى بازى پذیرفته شود، حس یکى
بودن با آن بچهها مىکند. پس به یکى از بچهها نزدیک شدم و پرسیدم که آیا
شایامىتواند بازى کند؟! آن بچه به همتیمىهایش نگاه کرد تا نظر آنها را
بخواهد، ولى جوابى نگرفت و خودش گفت: ما 6امتیاز عقب هستیم و بازى
در رآند 9 است. فکر مىکنم اون بتونه در تیم ما باشه.
در نهایت تعجب، چوب بیسبال را به شایا دادند! همه مىدانستند که این
غیرممکن است؛ زیرا شایا حتى بلد نیست که چطور چوب را بگیرد! اما
همین که شایا براى زدن ضربه رفت، توپگیر چند قدمى نزدیک شد تا توپ
را خیلى آرام بندازد که شایا حداقل بتواند ضربه آرامى به آن بزند. اوّلین
توپى که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد!
یکى از همتیمىهاى شایا نزدیک شد و دوتایى چوب را گرفتند و روبهروى
پرتابکن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمى جلو آمد و آرام توپ را
انداخت. شایا و همتیمیش، ضربه آرامى زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد؛
توپگیر، توپ را برداشت و مىتوانست به اوّلین نفر تیمش بدهد و شایا باید
بیرون مىرفت و بازى تمام مىشد. اما به جاى این کار، او توپ را جایى
دور از نفر اوّل تیمش انداخت و همه داد زدند: شایا، برو به خط اوّل، برو
به خط اوّل!!! تا به حال شایا به خط اوّل ندویده بود!
شایا هیجانزده و با شوق، خط عرضى را با شتاب دوید. وقتى که شایا به
خط اوّل رسید، بازیکنى که آنجا بود مىتوانست توپ را جایى پرتاب کند
که امتیاز بگیرد و شایا از زمین بیرون برود، ولى فهمید که چرا توپگیر،
توپ را آنجا انداخته است. توپ را بلند، آنطرف خط سوم پرت کرد و همه
داد زدند: بدو به خط 2، بدو به خط 2!
شایا به سمت خط دوم دوید. در این هنگام بقیه بچهها در خط خانه
هیجانزده و مشتاق، حلقه زده بودند…همین که شایا به خط دوم رسید، همه
داد زدند: برو به 3!!! وقتى به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و
فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه…! شایا به خط خانه دوید و همه 18
بازیکن، شایا را مثل یک قهرمان روى دوششان گرفتند
مانند اینکه او یک ضربه خیلى عالى زده و کل تیم برنده شده باشد…»
پدر شایا در حالى که اشک در چشمانش بود، گفت: «آن 18 پسر به کمال
رسیدند.»
این داستان را تعمیم بدهیم به خودمان و همه کسانى که با آنها زندگى
مىکنیم. هیچکدام ما کامل نیستیم و جایى از وجودمان ناتوانىهایى داریم،
اطرافیان ما هم همینطورند.
بیایید با آرامش، از ناتوانىهاى اطرافیانمان بگذریم و همدیگر را به خاطر
نقصهایمان خُرد نکنیم؛ بلکه با عشق، هم خودمان را به سمت بزرگى و
کمال ببریم و هم اطرافیانمان را.
«آسمان فرصت پرواز بلندیست
قصه این است چه اندازه کبوتر باشى.»
تا هنگامى که انسان کلیه ی موجودات زنده را در دایره مهربانی و شفقت
خود وارد نکند، به آرامش حقیقى نخواهد رسید.
مردم را آزار نده، مهربان باش تا به کمال واقعی برسی❤️
#ناشناس
🌷🌷🌷
تو این دنیا؛ هر کس تو زندگی خودش،نقش اول سکانس خودش رو بازی میکنه…
اما؛
گاهی اوقات، بعضی سکانسها با هم ارتباط پیدا میکنه،
این ارتباطات، در نهایت منجر به تولید یک فیلم سینمایی کامل میشه…
زیبایی یا زشتی این فیلم به بازیگرانش (خودمون) بستگی داره.
پس خوب بازی کنیم!
👤مجتبی حسنی
🌷🌷🌷
در ﻋﺼﺮ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ :
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ…
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺺ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم…
✍🏻 ژان پل سارتر
🌷🌷🌷
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که “فقر بهتر است یا عطر؟”
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند “فقر”. از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که “فقر” خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند.” عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود “عطر”. انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود “عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است”…!
👤فریبا وفی
🌷🌷🌷
سرخ پوست ها داستان عقابی را میگویند که وقتی عمرش به آخر نزدیک شد، چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی: بمـیرد یا دوباره متولد شود ولی چگونه؟؟ عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش را از جای میکَند تا چنگال نو درآید.
و بعد شروع به کندن پَرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید…
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یـــــا باید مُرد…
انتخاب با خودِ توست…
🌷🌷🌷
فرهنگ یعنی …
– فرهنگ یعنی: عذرخواهی نشانهی ضعف نیست.
– فرهنگ یعنی: کینهها وبال گردن خودمان هستند.
– فرهنگ یعنی: لباس گرانقیمت نشانهی برتر بودن نیست.
– فرهنگ یعنی: به جای قدرت صدا، قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم
– فرهنگ یعنی: القاب ناپسند گذاشتن برای دوست، نشان صمیمیت نیست
– فرهنگ یعنی: هر کتاب یک تجربه است، تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم
– فرهنگ یعنی: وجدان کاری داشته باشیم.
– فرهنگ یعنی: چشم و همچشمی را کنار بگذاریم.
– فرهنگ یعنی: تفاوت نسلها را درک کنیم
– فرهنگ یعنی: آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود.
– فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم!
– فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم
– فرهنگ یعنی: به اندازه از دیگران سوال بپرسیم تا دروغ نشنویم
– فرهنگ یعنی: در دورهمیها کسی را سوژهی غیبت کردنمان قرار ندهیم
– فرهنگ یعنی: در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم
– فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم…!
🌷🌷🌷
یک لطیفه قدیمی است که مىگوید:
بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید :
برادرم دیوانه است
و فکر میکند مرغ است!
روانکاو به او میگوید :
خوب چرا پیش من نمیآوریش؟
جواب میگیرد که :
چون تخم مرغ هایش را نیاز داریم!
خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخم مرغ هایش احتیاج داریم!
👤وودی آلن
🌷🌷🌷
👈نگویید:
تو نسبت به من بی توجه شدی!
تو دیگر مرا دوست نداری!
تو بلد نیستی با یک خانم چه طور رفتار کنی!
👈 بگویید:
من به توجه تو نیاز داشتم و احساس کردم به من توجه نداری!
من به محبت بیشتر تو نیاز دارم!
من به این که به من بگویی دوستم داری نیاز دارم!
دلم می خواهد با من این طوری صحبت کنی!
من دوست دارم با من این طوری رفتار کنی!
🌷🌷🌷
انسان با هیچ چیزی به راحتی نابود نمی شود جز عدم آگاهی!!
لطفا ذهن تان را روشن نگه دارید …