در فرهنگ کتابخوانی پیشرفت کرده‌ایم/ نوجوان امروز قدرت تحلیل و نقد کتاب چشمگیری دارد


در فرهنگ کتابخوانی پیشرفت کرده‌ایم/ نوجوان امروز قدرت تحلیل و نقد کتاب چشمگیری دارد

هادی خورشاهیان، شاعر و نویسنده کودک و نوجوان ضمن اشاره به تغییر سلیقه مردم و پیگیری کتاب‌های جدی‌تر و تخصصی‌تر گفت: این برای من همیشه یک درس است که در حوزه‌ام که شعر و داستان است جدی‌تر باشم و فکر نکنم جذب مخاطب عمومی یعنی اینکه باید سطح کارم را پایین بیاورم.

در فرهنگ کتابخوانی پیشرفت کرده‌ایم/ نوجوان امروز قدرت تحلیل و نقد کتاب چشمگیری دارد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در روزهای پایانی نمایشگاه بود که غرفه‌های ناشران از حضور نویسندگان، شاعران، مترجمان و تصویرگران کودک و نوجوان پر می‌شد و مخاطبان آنها را به هم نشان می‌دادند و دوست داشتند قدمی جلو بگذارند تا امضا یا عکسی از آنها بگیرند. عصر گرمی بود که در کنار جمعی از اهالی قلم، هادی خورشاهیان، نویسنده و شاعر کودک و نوجوان را دیدم و از او خواستم به غرفه ایبنا بیاید و دقایقی را به گفت‌وگو درباره نمایشگاه کتاب، تجربه‌های خود و کتاب جدیدش بپردازیم. این گپ‌وگفت صمیمانه را در ادامه می‌خوانید:


نمایشگاه کتاب امسال را چطور دیدید؟
من هر سال به نمایشگاه می‌روم و تقریبا هر بار هم یک تصوری از نمایشگاه دارم؛ ولی آن تصور حین نمایشگاه بهم می‌ریزد. برای مثال زمانی که نمایشگاه کتاب در شهر آفتاب برگزار شد، احساس کردم مردم خیلی از آن استقبال نخواهند کرد؛ ولی دیدیم با وجود اینکه نمایشگاه داخل شهر نبود و دسترسی مترو هم نداشت، مردم با ماشین شخصی یا هر وسیله نقلیة دیگری به نمایشگاه آمدند و استقبال خوبی کردند.
تصورم از نمایشگاه این دوره هم این بود که با توجه به اینکه تعدادی از ناشران به دلایل مختلف حضور نداشتند و همزمان مجازی هم بود و امکان خرید برای همه مردم با تخفیف وجود داشت، مخاطبان خیلی استقبال نمی‌کنند و تصور بی‌راهی هم نبود؛ ولی روزهای تعطیل مثل جمعه‌ها و روز سه‌شنبه که مصادف با شهادت امام جعفر صادق(ع) بود، حضور مردم حیرت‌انگیز بود. اصلا باورم نمی‌شد که چنین روزی را گذراندم. در بخش کودک و نوجوان حضور مردم پرشور بود و آمدند و کتاب خریدند. من با بسیاری از دوستان نویسنده و مخاطبان دیدار کردم و هر روزی که به نمایشگاه آمدم درس تازه‌ای گرفتم.

مثلا چه درسی؟
مثلا در جلسات ادبی؛ من در پنجاه‌سالگی کتابم را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با حضور نوجوانان نقد می‌کنم و آنها درباره کتاب من حرف می‌زنند. هر سری که جلسه نقد برگزار می‌شود و می‌روم به خودم می‌گویم دیگر بلدم و می‌توانم در پاسخ به نقدهایشان چیزی بگویم؛ ولی می‌بینم باز چیزهایی می‌گویند که من بلد نیستم. ادبیات از این نظر شبیه علم است که تندتند دارد جلو می‌رود؛ این‌طور نیست که فکر کنید من سی‌سال پیش نویسنده خوبی بودم و دارم می‌نویسم و نوجوانان تازه امروز دارند کتاب می‌خوانند و قدرت تحلیل خوبی ندارند؛ بلکه آنها واقعا قدرت تحلیل خوبی دارند و نکاتی را می‌بینند که منِ نویسنده نمی‌بینم.
من سرِ جمع حدود بیست سال در نمایشگاه حضور داشته و هر روز به این فکر کرده‌ام که باید برای من عادی شده باشد؛ ولی نه، هر بار شگفت‌زده می‌شوم. برای مثال برایم جالب است که آدم‌هایی می‌آیند و سراغ کتاب‌های جدی‌تر را می‌گیرند؛ یعنی روزبه‌روز آدم‌هایی که برایشان مهم است کتاب را چه کسی ترجمه کرده یا آدم‌هایی که در حوزه تخصصی کتاب می‌خواهند بیشتر می‌شود. هرچند فرهنگ عمومی در دهه‌های اخیر چندان پیشرفتی نکرده است؛ اما احساس می‌کنم در کتاب پیشرفت داشته‌ایم. آن کتاب‌هایی که به چاپ‌های متعدد می‌رسند، آن کتاب‌هایی که خوانده می‌شوند و درباره‌شان پست و استوری گذاشته و یادداشت نوشته می‌شود، کتاب‌های جدی‌اند. ممکن است مردم کتاب و رمان سطح پایین‌تر هم بخوانند؛ ولی آن کتاب‌هایی که برایش وقت می‌گذارند و به آن فکر می‌کنند کتاب‌های جدی است.
این برای من همیشه یک درس است که در حوزه‌ام که شعر و داستان است جدی‌تر باشم و فکر نکنم جذب مخاطب عمومی یعنی اینکه باید سطح کارم را در سطح عموم پایین بیاورم.

شما در جلسه دیدار نویسنده‌ها و مترجم‌ها با مخاطبان در غرفه نشر افق که در روزهای سی‌وچهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران برگزار شد، حضور داشتید. نمایشگاه کتاب در این زمینه فرصت‌های خوبی را فراهم کرد؛ اما فرصت برگزاری کارگاه‌های تخصصی را هم مهیا کرد تا مخاطبان علاقه‌مند از آن استفاده کنند. نظر شما درباره این ظرفیتهای نمایشگاه کتاب چیست؟
ببینید نمایشگاه کارکردی دارد که از آن نمی‌شود توقع‌های زیادی داشت. یک سوی ماجرا این است که نمایشگاه نقطه پایانی کتاب‌هاست؛ یعنی کتاب‌ها نوشته شده و همه مراحل چاپ و انتشار را پشت سر گذاشته‌اند و در نقطه پایانی در نمایشگاه عرضه می‌شوند. از طرف دیگر نمایشگاه می‌تواند نقطه شروع باشد؛ یعنی اهل فرهنگ برای آشنایی با یکدیگر یا با مخاطبان این نشست‌ها و کلاس‌ها را اینجا برگزار کنند. برای مخاطبان علاقه‌مند به کتاب و کتابخوانی هم نمایشگاه کتاب شروع است؛ زیرا برای مثال آنها در نمایشگاه، مصطفی رحماندوست را می‌بینند و او شعری را برایشان می‌خواند یا امضا می‌کند و این دیدار می‌شود انگیزه‌ای برای مخاطب که به کتابخوانی‌اش ادامه دهد.
من نمایشگاه کتاب را از باب آشنایی برای گسترش فرهنگ کتابخوانی و فرهنگ نوشتن اثر، شروع می‌دانم؛ ولی در مسئلۀ خودش که رساندن محصول نهایی به دست مردم است، نمایشگاه حرف آخر را می‌زند. علاوه‌بر ناشر، من هم به عنوان نویسنده‌ای که سالی پنج یا شش کتاب چاپ می‌کنم و ممکن است مخاطب برای آثار جدیدم منتظر هم نباشند، دوست دارم کتابم در نمایشگاه باشد و دیده شود.

شما را به عنوان نویسنده کودک و نوجوان می‌شناسیم؛ اما مطالعه این کتاب‌ها چیز دیگری است. آخرین کتاب کودک یا نوجوانی که خواندید چه بود؟
من به‌خاطر شغلم، هر روز دارم کتاب کودک و نوجوان می‌خوانم.

آن کتابی که دلی خواندید چه بود؟
حضور ذهن ندارم. خنده‌دار هم است که چرا حضور ذهن ندارم؛ برای منی که دست‌کم روزانه دویست‌صفحه مطالعه دارم زشت است که یادم نیاید.

آن کتابی را هم که به‌خاطر شغل‌تان خواندید بگویید قبول می‌کنیم.
آخرین کتابی که خوب بود و فکر می‌کنم همین‌روزها چاپ می‌شود، کتابی بود از رامبد خانلری که نویسنده سرشناسی در حوزه بزرگسالان است؛ اما کار کودک هم دارد انجام می‌دهد. اگر درست یادم باشد اسمش «سایه‌سار» بود.

درباره کتاب خودتان هم که در روزهای نمایشگاه کتاب چاپ شد برایمان بگویید. چه موضوعی دارد؟ چطور شد آن سوژه را انتخاب کردید؟
در حوزه رمان بزرگسال، ۱۱ کتاب نوشته‌ام که خدا را شکر همه چاپ شده‌اند. از ۱۲۹ کتابی که چاپ کرده‌ام ۱۰ درصدشان رمان بزرگسال بوده‌اند؛ ولی از نظر حجمی از همه آثارم بیشتر است. چهار یا پنج رمان اولم فضای پست‌مدرن دارد؛ یعنی گسیختگی معنایی و روایی‌ای در همه آثارم بود و سعی کردم رئالیستی بنویسم و نوشتم و نوشتم و نوشتم تا رسیدم به کتاب «موریانه‌ها نمی‌خوابند» که امسال در دو جلد از سوی کتابسرای تندیس به چاپ رسید. این کتاب ۱۱۰۰ صفحه دارد و حول‌وحوش ۳۰۰ هزار کلمه است. «موریانه‌ها نمی‌خوابند» را در دوران کرونا نوشتم و تقریبا هفت‌ماه شبانه‌روز نوشتم.
این اثر، یک رمان خانوادگی اجتماعی است که ۲۷ سال از زندگی مردی به نام دانیال نصرآبادی را روایت می‌کند که یک نویسنده، روزنامه‌نگار و عکاس نیشابوری است که در تهران زندگی می‌کند. بخشی از بیست‌سالگی تا چهل‌وهفت‌سالگی این شخص یعنی از هفته آخر سربازی‌اش تا مثلا سال ۱۳۹۸ در این داستان روایت می‌شود. ماجراها بیشتر در نیشابور، تهران و آبیک اتفاق می‌افتد و بخشی از آن هم در شیراز. چند شخصیت محوری دارد که دانیال و همسرش هستند و خانواده‌های آنها.
وقتی داستان را بارها می‌خواندم تا آماده چاپ شود، فهمیدم که این کتاب، همة عصاره زندگی من است: همه اندیشه و عمل من؛ چون هر چه که از نظر روایت و ماجرا بلد بودم سعی کردم در این رمان پیاده کنم. انگار کتاب «موریانه‌ها نمی‌خوابند» آخرین حرف‌های من است که می‌توانم در این سن‌وسال بگویم و آرزوهایی که داشته‌ام و طوری که می‌خواستم زندگی کنم.
این اثر، داستان عشق‌های بزرگ نیست؛ ولی عشق‌های خاص و کوچکی در آن اتفاق می‌افتد. «موریانه‌ها نمی‌خوابند» داستان از دست دادن‌های بزرگ است؛ آدم‌هایی که عزیزترین‌های زندگی‌شان را به شکل خیلی فجیعی از دست می‌دهند.


(تصاویر) مخوف‌ترین مرکز بازداشت و شکنجه در دمشق