هورست کروگر نشان می‌دهد آدم‌ها شمه‌ای از فاشیسم را در خود دارند


هورست کروگر نشان می‌دهد آدم‌ها شمه‌ای از فاشیسم را در خود دارند

نرجس خدایی گفت: هورست کروگر در کتاب «خانه درهم شکسته» نشان می‌دهد شمه‌هایی از فاشیسم در رفتارهای فردی و اجتماعی آدم‌هایی که در آغوش گرم آنها بزرگ شده‌ایم هست.

به گزارش خبرگزاری مهر، جلسه نقد و بررسی کتاب «خانه درهم شکسته» نوشته هورست کروگر با ترجمه مینو لعل روشن شنبه ششم خرداد ماه با حضور نرجس خدایی، محمد راغب و مترجم این کتاب برگزار شد.

هورست کروگر (۱۹۱۹-۱۹۹۹) دانش‌آموخته‌ فلسفه و ادبیات از دانشگاه فرایبورگ و هومبولت، رمان‌نویس و روزنامه‌نگار آلمانی متولد برلین است. او در «ترکی روی دیوار: بزرگ شدن زیر دست هیتلر» یا «خانه‌ی درهم‌شکسته» راوی جنگ، جدایی، فقدان و هیتلری شد که انگار روی کار آمد تا عطش معنوی آلمانی‌های سرخورده را سیراب کند و توجه منتقدان را در سراسر جهان جلب کرد تا جایی که این اثر را پرتره‌ی جوان آلمانی در دوره‌ی رایش سوم خوانده‌اند.

ما همدست دیکتاتور بودیم

مینو لعل‌روشن، دانش‌آموخته‌ فلسفه از دانشگاه تهران و دانشگاه فرایبورگ آلمان، در بخش‌هایی از سخنان خود گفت: هورست کروگر سفرنامه‌ها و مصاحبه‌های زیادی دارد، اما «خانه‌ی درهم‌شکسته» مشهورترین اثر اوست. این نویسنده و روزنامه‌نگار هم زندانی سیاسی بوده هم در جنگ جهانی دوم سرباز آلمان. البته، خودش جایی می‌گوید: «علی‌رغم پیشینه‌های سیاسی‌مان، ما آلمانی‌ها همه‌مان غیرسیاسی بودیم.»

وی افزود: وقتی یکی از دوستانش (دادستان دادگاه) در سال ۱۹۶۴ از کروگر دعوت می‌کند تا در دادگاه آشویتس شرکت کند، گزارشی از این دادگاه می‌نویسد که بخش آخر این کتاب است. در ادامه این بهانه‌ای می‌شود برای مرور آنچه در دوران جنگ جهانی دوم از سرگذرانده و روایت این وقایع با نگاهی کاملاً شخصی و پی‌گیری اینکه چطور ما آلمانی‌ها نازی نبودیم و بدون ما هم هیتلر نمی‌توانست به وجود بیاید.

لعل روشن گفت: «خانه» در عنوان «خانه‌ی درهم‌شکسته» نمادی از آلمان است. کروگر در مؤخره‌ی کتاب می‌گوید، در ابتدا نمی‌خواسته این خانه درهم‌شکسته را نمادی از کشور یا جامعه آلمان بگیرد، حتی خانه روی جلد واقعاً خانه خودش و خانواده‌اش است که در زمان جنگ دوم تقریباً با خاک یکسان شده است، ولی آن خانه‌ای که در دوران جنگ جهانی فروریخته و پوسیده فرد، خانواده و جامعه نیز هست. تمام اینها رشته‌ای از تراژدی‌هایی است که کروگر می‌کوشد بازگو کند.

این مترجم افزود: کروگر از دوران کودکی، پدر و مادر و مناسبات خانوادگی و همسایه‌ها می‌نویسد. در این دوران هیتلر ناشناخته است و نازی‌ها قدرتی ندارند. اما می‌خواهد بداند به مرور در درون آلمانی‌ها چه اتفاقی افتاد که بالاخره دست به دست هم دادند و این تراژدی‌ها را رقم زدند. در فصل «مرثیه‌ای برای اورزولا» راجع به خواهر بزرگ‌ترش می‌نویسد که خیلی زود خودکشی می‌کند و این تراژدی به‌نوعی بنیان خانواده کروگر را از هم می‌پاشد. همچنین، از دوست دوران جوانی و نوجوانی خودش می‌نویسد و توضیح می‌دهد که به‌رغم دانشجوی فلسفه بودن و اساساً غیرسیاسی بودن، به‌سبب دوستی با وانیا وارد مبارزات سیاسی می‌شود و کارش به دستگیری می‌کشد. همچنین، از مناسبات زندان می‌نویسد و در فصلی بسیار کوتاه به سربازی خودش اشاره می‌کند. در واقع، در این بخش از سربازی چیزی نمی‌گوید، بلکه فقط بر تسلیم شدن در سال‌های پایانی جنگ تمرکز می‌کند. این مساله به‌قدری واضح است که خود کروگر آن را نقطه ضعف کتابش می‌انگارد. فصل پایانی نیز شرح دادگاه آشویتس (۱۹۶۴) است که فصلی بسیار کلیدی است.

لعل‌روشن گفت: حضور در دادگاه آشویتس و مشاهده محاکمات کروگر را به یاد دوران کودکی و نوجوانی‌اش می‌اندازد و وامی‌دارد که در گذشته به دنبال چیستی‌ها و چرایی‌ها بگردد. این امر به تصویر تعیین‌کننده‌ای در دادگاه آشویتس برمی‌گردد. کروگر می‌گوید، وقتی وارد دادگاه آشویتس شدم از ظاهر دادگاه نمی‌فهمیدم قاضی کیست، شاکی کیست، متهم کیست، حتی نمی‌فهمیدم چه کسانی و تا کجا تماشاگرند.» وحدت شاهد و تماشاگر و قاضی این را در ذهن او زنده می‌کند که ما همه چه کسی هستیم؟ ما همه همدست هستیم و همه در اتفاقی که در زمان هیتلر افتاد یکی بودیم. بنابراین، کروگر با متهم همذات‌پنداری می‌کند و سؤالش این‌گونه دگرگون می‌شود که چطور ما همه زمانی شبیه هم بودیم؟ درست است که الان جاهایمان در این صندلی‌ها تغییر کرده، اما ما در زمان جنگ، وقتی این جنایات در جریان بودند همه یکی بودیم، همه ملت آلمان بودیم.

این دانش‌آموخته‌ی فلسفه افزود: کروگر این روش را برای تقریب به حقیقت انتخاب می‌کند و هیتلر را از «ما» می‌داند. او از ابتدا به دنبال واکاوی هیتلر نیست، بلکه از کیستی «ما» می‌پرسد. این به نظرم بسیار جذاب است. کروگر با این کار روشنفکری می‌شود که انگشت اتهام را به‌سمت خودش و مردمش می‌گیرد تا بفهمد چرا این دیکتاتورها موفق می‌شوند. او می‌گوید ما از دیکتاتورمان جدا نبودیم، بلکه همدست دیکتاتور بودیم. او از خودش، از ملت خودش، از خانواده‌های به‌ظاهر شریف و بی‌آزار انتقاد می‌کند. به نظرم یکی از دلایل اهمیت فراوان نگاه کروگر امروزی بودن آن است و دیگری اینکه ما در هر انتقادی به وضعیت عمومی جامعه‌مان همیشه باید انگشتمان را به سمت خودمان بچرخانیم.

وی گفت: تصاویر کتاب بسیار قوی هستند، از طرف دیگر زبان صریح و ساده است. او متناسب با رسالتی که برعهده گرفته است، زبانی اعتراف‌گونه دارد که شاید فقط در زندان بتوان از کسی انتظارش را داشت. کروگر درباره‌ی خانواده‌های آلمانی چنان مبالغه‌آمیز سخن می‌راند که گاهی گمان می‌کنیم بدگویی و سیاه‌نمایی می‌کند. همچنین، او می‌کوشد اپراهای تراژیک و بدفرجام را (چه در زبان آلمانی چه در زبان ایتالیایی) که از نظر تئاتری خیلی معروف بودند و در زمان او دیده می‌شدند، با اتفاقات زندگی خودش (زندگی فردی، خانوادگی، جامعه) شبیه‌سازی بکند و جنگ را تراژدی می‌بیند اما هم‌زمان می‌گوید، همه‌ی اقشار این جامعه در حال سرپوش گذاشتن بر روی این تراژدی بودند و می‌خواستند آن را همچون یک حماسه به ما نشان بدهند. به بیان دیگر، همه‌چیز خیلی باشکوه و حماسی بود، درحالی‌که از زیر همه‌چیز در حال پوسیدن و ازبین‌رفتن بود. نمونه‌ی بارز این امر، در بخش انتهابی فصل مربوط به خودکشی خواهر بزرگ‌تر است. خواهر خودکشی کرده است، اما مادر این خودکشی را به برگزیده شدن از سوی مسیح و لطافت روحانی و معصومیت از دست رفته ربط می‌دهد و همانند هیتلر تراژدی را با سروشکل حماسه به خورد خودش و دیگران می‌دهد.

لعل‌روشن در پایان افزود: کروگر در آغاز کتاب بندی کوتاه از برشت می‌آورد و می‌نویسد: دروغ کلی و بلندمرتبه و مبهم است. و همین عالی‌مرتبگی، همین کلی‌گویی و ابهام چیزی بود که هیتلر را به خانه‌ی آلمانی‌ها راه داد. شاید در کل بتوان گفت که تمنای آویختن به چیزی برتر در آلمانی‌ها چیز بدی نباشد، ولی شاید آنجایی کشنده و غلط و مسموم بشود که خودش را در سیاست نشان بدهد. این قسمت هم به نظرم برای ما می‌تواند خیلی آشنا باشد؛ جایی که بین امر متعالی و سیاست خَلط ایجاد می‌شود و این تراژدی اصلی است؛ اینکه کروگر می‌بیند چگونه هیتلر به‌عنوان یک سیاستمدار آمد و به‌عنوان خدا یا الهه‌ای بر روی زندگی آلمانی‌ها سایه انداخت.

هیولای هزار سر فاشیسم

نرجس خدایی، نویسنده و استاد دانشگاه و دانش‌آموخته‌ زبان و ادبیات آلمانی، گفت: «خانه‌ی درهم‌شکسته» مروری است بر خاطرات هورست کروگر که دوران کودکی و نوجوانی را در خانواده‌ای در محله‌ی بالاشهر برلین سپری کرده و حدود بیست سال پس از پایان جنگ جهانی دوم می‌پرسد، روح هیتلر چگونه به خانه‌ی ما نفوذ کرد؟ خانواده‌ی غیرسیاسی من که به‌ظاهر از هرگونه شئون سیاسی منزه بودند چگونه با این نظام دیکتاتوری هم‌نوا شدند؟ و جایگاه منِ نویسنده و راوی در این میان چه بود؟

وی افزود: لحن روایی کتاب بسیار سیال است، گاه پرسشگرانه و گاه روشنگرانه، گاهی طنزآمیر و گاهی اندوه‌بار است و در قسمت‌های پایانی به سبک نگارش ژورنالیستی نزدیک می‌شود و سرشار از خودانتقادی و بسیار افشاگرانه است. کروگر در این کتاب به اولین اصل زندگی‌نامه‌نگاری (بیان واقعیت و دوری از خیال‌پردازی و مشاطه‌گری) متعهد بوده است. چنان‌که کتاب پس از انتشار به‌سبب بی‌پیرایگی در زبان و صداقت در کلام مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. البته نکات دیگری چون تأکید هم‌زمان بر مسئولیت فردی و جمعی آلمانی‌ها در دوران سلطه‌ی فاشیسم و نیز بازنگری در برخی روایت‌های جنگ نیز در کتاب بود.

خدایی گفت: کروگر برش‌هایی از زندگی خودش را در بافت یک برهه‌ی تاریخی بسیار پرفرازونشیب به تصویر کشیده و نیاز چندانی هم به طراحی پی‌رنگی پرتنش نداشته است، چون ایدئولوژی توتالیتری مسلط بر جامعه در آن دوران ویرانگری و خودویرانگری را به‌گونه‌ای متافیزیکی در درون خود می‌پروراند و فجایع زیادی را بر زیست فردی و جمعی آلمانی‌ها تحمیل می‌کند که می‌توان درباره‌ی آنها تراژدی‌ها نوشت.

این دانش‌آموخته زبان و ادبیات آلمانی افزود: برشت در نمایشنامه «ترس و نکبت رایش سوم» نشان می‌دهد که هیولای هزارسر فاشیسم به سازمان‌دهی گردان‌ها و کارگزاران وابسته‌اش بسنده نمی‌کند و به زندگی فردی و عرصه‌های عمومی و خصوصی انسان‌ها سرک می‌کشد. پس، کروگر ما را به عرصه‌ی خصوصی زندگی خود و به سالن پذیرایی خانه‌ای نسبتاً مرفهی در سال به قدرت رسیدن هیتلر دعوت می‌کند تا زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ی والدینش را توصیف کند که آدم‌هایی سربه‌زیر و وظیفه‌شناسند و خودشان را از هرگونه مسئولیت سیاسی مبرا می‌دانند، به قول آلمانی‌ها جلیقه‌ی سفید بر تن دارند. زندگی در نظم آهنین پروسی و تربیت سنتی و خشک والدین به‌قدری برای راوی کسالت‌بار است که برای فرار از روزمرگی بارها از قطار در حال حرکت پایین می‌پرد، مانند بسیاری از هم‌میهنی‌ها که در انتظارند رخدادی رنگی به زندگی بپاشد و تحولی در آن ایجاد کند. و هنگامی که مشتی جزم‌گرای پوپولیست با نطق‌های مطنطن درباره تجدید حیات آلمان بزرگ از راه می‌رسند، هرکسی از ظن خود یارشان می‌شود، مادر راوی تحت تأثیر سخنان پیشوا قرار می‌گیرد که یهودی‌ستیزی را رسالتی در راستای تعین تقدیر الهی تعبیر کرده بود و آدم‌های معمولی خواب‌نما و متوهم می‌شوند؛ یکی می‌گوید نوبتی هم باشد نوبت ما آلمانی‌هاست که حرف اول تاریخ را بزنیم و دیگری انتظار دارد قدرتمندان مستعمره‌های پیشین را پس بگیرند.

خدایی گفت: کروگر نشان می‌دهد که شمه‌هایی از فاشیسم در رفتارهای فردی و اجتماعی آدم‌هایی که در آغوش گرم آنها بزرگ شده‌ایم هست. تمایل به خودبزرگ‌پنداری و خودبرتربینی در سطوح کمرنگ‌تری نزد اعضای خانواده‌ راوی دیده می‌شود. آنها نژادپرست یا نازی نیستند، اما به خاطر موقعیت اجتماعی خوبشان خود را تافته جدابافته می‌پندارند. پدر تصویر کلیشه‌ای یک کارمند رده‌بالای آلمانی را به‌خوبی مجسم می‌کند: مردی که عمری آزگار موظف به وفاداری و اطاعت بوده است. در ادامه نیز کروگر نشان می‌دهد که فاشیسم چگونه بر همین فضیلت‌های شایسته فردی سوار می‌شود، آنها را از درون تهی می‌کند و برای ماندگاری خودش به خدمت می‌گیرد. کما اینکه «انجام وظیفه» را بعدها از زبان قاتلان دادگاه آشویتس می‌شنویم. بدیهی است که همه‌ی این آدم‌های خوب و سربه‌زیر نقش کوچکی هم در نمایش قدرت نازی‌ها بازی می‌کنند. مثلاً پدر به‌طور نمایشی روزنامه می‌خرد و در خیابان به دست می‌گیرد تا دیگران تصور کنند به نظام وفادار است یا معلم مدرسه با شرمندگی در کلاس سلام هیتلری می‌دهد.

وی افزود: ایدئولوژی نژادی و برتری‌طلب ناسیونال سوسیالیسم از همان ابتدا نیاز به خلق اسطوره‌هایی داشت که عظمت آلمان بزرگ را مدام به توده‌ها القا بکند. کروگر می‌نویسد «شم نازی‌ها در مورد جلوه‌های تأثیرگذار تئاتر روی عوام خطا نمی‌کرد و همیشه آماده بودند که اپرایی از واگنر را با شعبده‌بازی‌های سخیف خود چنان نمایش دهند که همگی به وجد بیایند». او اضافه می‌کند که «به وجد آوردن و سرمستی کلمات کلیدی و رویه‌ی ظاهری فاشیسم است. همان‌طور که هراس‌افکنی و مرگ کلمات کلیدی پشت آن است».

این استاد دانشگاه گفت: برخی اندیشه‌ورزان آلمانی، به‌ویژه متولیان مکتب فرانکفورت مثل تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر و اریک فروم، درباره‌ دلایل اجتماعی و روانی شکل‌گیری فاشیسم در آلمان مطالعاتی داشته‌اند و در این باره نکاتی مطرح کرده‌اند. از جمله اینکه تثبیت مناسبات اجتماعی اقتدارباورانه در آلمان قیصری و ادامه‌ آن مناسبات در جمهوری وایمار بستر مناسبی را برای پذیرش نازی‌ها در آلمان بود؛ جمهوری وایمار دموکراسی نوپا، متزلزل و کوتاه‌مدتی داشت؛ یهودی‌ستیزی قرابت ژرفی با امر سرکوب‌شده در روان آدمی دارد؛ یعنی نسبت دادن امر نپذیرفتنی در دورن مان به قربانی نشان‌کرده‌مان است؛ در آن زمان الگوهای رفتاری طبقه‌ خرده‌بورژوا هم‌صنفی بیشتری با سلسله‌مراتب قدرت در فاشیسم داشت، چراکه خرده‌بورژوا با همان همتی که از قشرهای پایین فاصله می‌گرفت و از آنها انتظار فرمانبری داشت به قدرت وصل می‌شود تا بتواند خودش را بالا بکشد یا حداقل قدرت خودش را حفظ بکند.

وی افزود: به نظر می‌رسد هورست کروگر فلسفه‌خوانده تا حدود زیادی با این نظرات آشناست. او در بخش‌هایی از کتاب با استفاده از تحلیل‌های روان‌شناختی فاشیسم را پدیده‌ای درونی‌شده می‌خواند و معتقد است هیتلر در درون همه‌ی ماست و در بخش‌های دیگر بر نقش طبقه‌ی خرده‌بورژوا در تثبیت دیکتاتوری تأکید می‌کند و می‌نویسد اگر این آلمانی‌های خوب و سربه‌راه تمام نیرو و تلاش و ایمان و مهارت خودشان را کورکورانه به دارو دسته‌ی نازی‌ها تسلیم نمی‌کردند آنها بعد از گذشت چند ماه ورشکسته می‌شدند. همچنین، تلویحاً تربیت فرمانبرانه و اقتدارگرا را هم نقد می‌کند و نشان می‌دهد نبود فرهنگ گفت‌وگوی باز و انتقادی فقط در عرصه‌ی سیاسی نیست، بلکه در خانواده‌ی کروگرها هم پدر و مادر حرف اول و آخر را می‌زنند و مجالی برای برقراری دیالوگی صمیمی و بی‌ریا به فرزندانشان نمی‌دهند. چنان‌که فرزندان ناچارند بار مشکلات عاطفی را یک‌تنه به دوش بکشند. علت خودکشی خواهر راوی برای همه‌ی اعضای خانواده معمایی حل ناشدنی باقی می‌ماند. همان‌طور که اسطوره‌ی تجدید حیات و عظمت آلمانی‌ها با نمایش‌های آئینی شروع شده بود، مادر به‌جای فهم و ریشه‌یابی فاجعه‌ی مرگ دخترش، به اسطوره‌سازی درباره‌ی معصومیت و باکرگی او می‌پردازد و می‌خواهد با برگزاری یک سوگواری آئینی باشکوه راه دختر را به بهشت هموار کند.

خدایی گفت: انتظار می‌رود راوی «خانه‌ درهم‌شکسته» پس از رهایی از زندان دچار انفعال شود، ولی او از همین موهبت هم بی‌نصیب می‌ماند، چراکه ناچار می‌شود در جنگی شرکت کند که به حقانیت آن باور ندارد. بدتر از همه ناچار است در دادگاهی شرکت بکند و علیه دختری شهادت بدهد که زمانی دوستش می‌داشت. صحنه‌ی دادگاه در کتاب هورست کروگر مختصر و کوتاه است. وانیا، دختری که راوی زمانی او را دوست داشته است، از تب‌وتاب افتاده و غل‌وزنجیر به پا دارد و هورست جوان به‌رغم اینکه لباس فاتحان (یونیفرم سربازی) را به تن دارد، اقرار می‌کند که من همیشه خیلی ترسو، عاقل و محتاط بودم و حالا احساس زبونی می‌کنم. در ادامه غروب خدایان، ماشین خودکارشده‌ی جنگ، بمباران، قحطی، گرانی و به قول کروگر چهره‌های بی‌رمق است و دیگر فریادرسی هم از راه نمی‌رسد، نه گوته‌ای، نه بتهوونی، نه رستاخیزی. نمایش کم‌کم به پایان می‌رسد و در راوی در آخرین روزهای جنگ از جبهه فرار می‌کند و تسلیم متفقین می‌شود و پس از مدتی زندگی در اردوگاه اسیران از کابوس جنگ رها می‌شود. اما در بخش پایانی کتاب کابوس‌های قدیمی دوباره به سراغش می‌آیند، چراکه در دادگاه مرتبط با جنایات آشویتس در شهر فرانکفورت و با سویه‌های مخوف‌تری از تاریخ سیاهی روبه‌رو می‌شود که گمان می‌کرد پشت سرش گذاشته: با قاتلان پشت‌میزنشین، با آنچه آرنت آن را ابتذال شر می‌نامد؛ یعنی چهره‌های بی‌آزار، صمیمی و پدرانه‌ی کارگزاران اردوگاه‌های مرگ، با جلادانی که زمانی همنوعانشان را می‌کشتند و حالا به همان سادگی تجارت می‌کنند و به قول کروگر تربچه می‌کارند و با فرمول تکراری انجام وظیفه جنایتشان را توجیه می‌کنند.

وی در پایان درباره ترجمه کتاب گفت: ترجمه فارسی این کتاب به متن زبان اصلی وفادار است. ترجمه‌ای روان است و خواننده به‌راحتی جذب پی‌رنگ می‌شود. مترجم جوان بسیاری از چالش‌های فرهنگی متن را جدی گرفته و هضم انبوه نام‌های بیگانه و اطلاعات تاریخی را برای مخاطب آسان کرده است. البته در مواردی هنوز می‌توان متن را صیقل زد و شفافیت بیشتری در آن ایجاد کرد.

آلمانی محترم غیرسیاسی است!

محمد راغب گفت: کروگر روزنامه‌نگار، فلسفه‌خوانده و شاگرد هایدگر بوده و در آلمان هیتلری با همه‌ آن فجایع زندگی کرده است. او در این کتاب خیلی درباره‌ غیرسیاسی بودن آدم‌ها حرف می‌زند، مثلاً با لحنی تمسخرآمیز می‌گوید «آلمانی محترم همیشه غیرسیاسی است» یا در جای دیگری می‌نویسد «پسر معمولی یکی از آن آلمانی‌های بی‌آزاری هستم که هیج وقت نازی نبوده‌اند اما نازی‌ها بدون آنها هیچ‌وقت نمی‌توانستند به قدرت برسند»، حتی در مورد دادگاه می‌نویسد: «معلوم نیست اینجا شاکی کیست و متهم کیست» و به این اشاره دارد که همه به سبب سکوتشان در برابر آن فجایع می‌توانند متهم باشند. او می‌نویسد «من هم مثل هفتاد میلیون آلمانی دیگر وظیفه‌ام را انجام می‌دادم، ما همه‌مان فقط وظیفه‌مان را انجام می‌دادیم». نمونه‌های جملات این‌چنینی در متن فراوان است و می‌توان دید که چطور بی‌توجهی و بی‌اعتنایی آدم‌ها باعث اتفاقاتی شده است که جهان را سوزانده.

وی افزود: ما با زندگی‌نامه‌ای خودنوشت مواجهیم و طبیعتاً قرار نیست این متن خصلت داستانی داشته باشد. روایت اول‌شخص است، دیدی گذشته‌نگرانه دارد، نویسنده یا راوی در طول اثر تحول پیدا می‌کند، زندگی درونی خودش را مبتنی بر خاطره‌ها برایمان می‌گوید و نقش اجتماعی خودش را برایمان توصیف می‌کند و ما از خلال اتفاقات این خاطره‌نگاری به رویدادهای آن سال‌ها پی می‌بریم. البته مثل خاطرات من و شما، زندگی‌نامه‌ها هم ضرورتاً کامل نیستند، بلکه همان‌طور که کروگر نیز در مؤخره اشاره می‌کند پیوسته برای بازنویسی مداوم گشوده‌اند.

این استاد زبان و ادبیات فارسی گفت: در هر اثر زندگی‌نامه‌ای یک منِ تجربه‌گر و یک من روایتگر هست و گاهی اوقات فاصله‌ای میان این دو هست که نگرش‌های متنوعی را ایجاد می‌کند؛ از نگرش‌های همدلانه تا نگرش‌های طنزآمیز یا آیرونیک. در این رمان، به‌سبب جدیت اثر نگرش بیشتر همدلانه است تا طنزآمیز. اینجا یک راوی داریم، اما وقتی این راوی با امضای هورست کروگر می‌نویسد دیگر در شکل معمول ظاهر نشده است. با همه این حرف‌ها ما در این میانه شاهد فرایندی روان‌شناختی هستیم که هویت نویسنده را برایمان می‌سازد.

راغب افزود: شاید مهم‌ترین و اولین مساله در این کتاب عنوان کتاب و کلمه‌ی «خانه» باشد که روی جلد و به‌صورت بن‌مایه‌ای تکرارشونده در متن دیده می‌شود. نویسنده اذعان دارد که این خانه استعاره‌ای از آلمان است. اما خیلی اوقات این خانه‌ی بورژوایی است؛ خانه‌ی تنگ و رنگ‌ورورفته‌ی بورژواها. از طرف دیگر خانه‌ی کروگر نیز در بمباران نیروهای انگلیسی نابود می‌شود. در بخشی ظاهراً غیرسیاسی، بعد از مرگ اورزولا مهمان‌ها به خانه می‌آیند. بخشی از این مهمان‌ها (اقوام پدری) پروتستان و بخش دیگر (اقوام مادری) کاتولیک‌اند و بینشان جدالی خاموش وجود دارد و اینجاست که راوی از تعبیر قلعه درهم‌شکسته استفاده می‌کند. به نظر من حتی وقتی کروگر از خانه‌ی متفاوت وانیا یا از خانه‌ی ویران‌شده‌ی گوته در جنگ یا از اضمحلال زبان آلمانی می‌نویسد هم درباره‌ی خانه حرف می‌زند. چنان‌که این خانه می‌تواند زبان، آلمان و اروپا باشد که همچون قلعه‌ای در هم شکسته است.

وی افزود: وقتی با وانیا آشنا می‌شود. اولین حرفی که درباره‌ی وانیا زده می‌شود این است که شباهت عجیبی به کاسپار هاوزر دارد. کاسپار هاورز همان جوانی بود که پیدا شده بود و ظاهراً سال‌های آغازین عمرش را در جایی خیلی تنها گذرانده بود. وانیا رگ و ریشه‌ی یهودی و روسی دارد و یک‌جور وصله‌ی ناجور است. اما آدمی مستقل است و خانه‌ای عجیب دارد که میز و صندلی ندارد و آدم‌ها روی فرش پرریش آن راحت می‌خوابند. او شیفته وانیا می‌شود و به سراغ مبارزه با هیتلر می‌رود. سرانجام همراه وانیا دستگیر می‌شود و به نظر می‌رسد علیه وانیا شهادت می‌دهد یا او را لو می‌دهد. البته همان‌طور که در اواخر جنگ به‌عنوان سرباز جناح آلمانی تسلیم متفقین می‌شود. سال‌ها می‌گذرد و وانیا را می‌بیند که در آلمان شرقی کمونیست و آدم دیگری شده است: «چقدر سربه‌زیر و بورژوامآب شده. حالا دیگر مثل همه روی صندلی می‌نشیند و شبیه به همه شده. از قلمرو هیتلر به قلمرو شوروی سقوط کرده بود، پس وانیا کمونیست شده بود. وانیا فرزند شوروی شده بود. او با شور و حرارت خاص آدم‌های دیربه‌دولت‌رسیده به کیش کمونیست درآمده بود. در سال ۱۹۴۷ عضو حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان و صاحب حقیقتی شده بود که با تعصبی سرسخت برای آن می‌جنگید، او یک مارکسیست معتقد شده بود.» این چشم‌انداز تند به وانیا را در نظر داشته باشید.

وی گفت: انگار دوستی اینها یک‌جور اتحاد میان چپ و راست، نوعی بورژوازی و چپ شبه‌روسی در برابر هیتلر است. زمان می‌گذرد و اینها در جبهه‌های مختلفی قرار می‌گیرند و با توجه به آنچه کمونیست‌ها در آلمان کردند، برخورد کروگر عجیب نیست. اما تأکید من بر این است که این گروه‌های مختلف تا چه اندازه به هم نزدیک بوده‌اند و حتی در قبال هیتلر اتحادی داشته‌اند. ولی چشم‌انداز کروگر نسبت به دوستش چشم‌انداز خیلی غریبی است. یادمان باشد که اگرچه با روایت داستانی سروکار نداریم کانونی‌سازها و ادراک‌هایی که در این متن دیده می‌شود چندان تفاوتی ندارد. به‌هرحال هر شکلی از راوی می‌تواند چشم‌انداز سیاسی و ایدئولوژیک خودش را داشته باشد.

این استاد دانشگاه افزود: حتی دادگاه وانیا و کروگر در زمان هیتلر از نظر فضا و صحنه خیلی با دادگاه آشویتس تفاوتی ندارد. کروگر دوست دارد از عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی استفاده کند. او خودش در خانه‌، خواهرش، رابطه‌اش در اجتماع انگار را جزئی از یک کل می‌گیرد و البته به نظر می‌رسد که آدم‌ها همه تیپ هستند. البته شاید این زندگی‌نامه هم قصد ندارد در فضاهای بسته‌تری حرکت کند.

وی گفت: کتاب برای خود نویسنده از دادگاه آشویتس شروع شده است. او در نقش یک روزنامه‌نگار به دادگاه آشویتس می‌رود و از آنجا تصمیم می‌گیرد که روزگارش را بنویسد. در واقع این اثر از ته به سر می‌رسد. دیگر اینکه بخش مهمی مثل بخش سربازی چندان پرداخته نشده است و نویسنده خود نیز در مؤخره بر این مساله اذعان دارد. همین‌طور در فصل «مرثیه‌ای برای اورزولا» که عاطفی‌ترین و شخصی‌ترین بخش این کتاب است، هم گویا نویسنده نمی‌خواهد به سراغ واقعیت برود و ما در نهایت متوجه نمی‌شویم که خواهر مشخصاً برای چه خودکشی می‌کند. انحلال جسمی غیرمنطقی یک خانواده‌ی آلمانی، فرایند زوال درونی و مرگ‌شیفتگی ناخودآگاه آن شاید تنها چیزی باشد که از این فصل به دستمان بیاید. گویی ساده‌ترین چیزها باید پنهان شوند، انگار بین چیزها و رویدادها (آنچه در واقعیت هست) و آنچه نویسنده می‌خواهد بیان کند فاصله‌ای وجود دارد که پر نمی‌شود. منِ روایتگر و منِ تجربه‌گر برای روایت اثر فاصله‌ی تکنیکالشان را از دست می‌دهند. اینجا منظورم همدلی یا طنز نیست، بلکه اساساً شکل خود روایت را در نظر دارم.

راغب در پایان افزود: در هیجانی‌ترین بخش کتاب، جایی که همراه با وانیا کار سیاسی می‌کند، روایت می‌تواند داستانی شود و جذابیتی داستانی به دست بدهد، ولی این اتفاق نمی‌افتد. انگار برچسب پی‌رفتی تحت عنوان «دستگیری» هست و تمام می‌شود، بدون جزئیات. این در بسیاری از پی‌رفت‌های تکرار می‌شود. انگار عنوان‌هایی داشته‌ایم و داستان به شکل مویرگی در ادامه‌ی اینها شکل گرفته است. ازاین‌رو پی‌رفت‌ها به کمال پرداخته نشده‌اند و ممکن است برای خواننده سوالات زیادی باقی بماند.



جملات تولدت مبارک پسرم (جملات زیبای تبریک تولد مادر به پسر)