معنای دقیق خلاقیت چیست؟


معنای دقیق خلاقیت چیست؟

خلاقیت توان ساختن یا خلق نمودن چیزی نو است خلاقیت چند وجهی و چند بعدی است خلاقیت عامل ایجاد ارزش است امروزه برای ما عادی است که بشنویم یک کودک یا یک هنرمند «خلاقیت» زیادی دارد، یا برعکس، یک اثر هنری...

معنای دقیق خلاقیت چیست؟
خلاقیت توان ساختن یا خلق نمودن چیزی نو است خلاقیت چند وجهی و چند بعدی است خلاقیت عامل ایجاد ارزش است امروزه برای ما عادی است که بشنویم یک کودک یا یک هنرمند «خلاقیت» زیادی دارد، یا برعکس، یک اثر هنری «فاقد خلاقیت» است. اما سنجش افراد یا آثار بر اساس خلاقیت، قدمت چندانی ندارد. در واقع، پیش از پایان جنگ جهانی دوم، تقریباً هیچکس از این واژه استفاده نمی‌کرد. اما در سال‌های جنگ سرد، ناگهان دغدغه‌ای فراگیر برای خلاقیت شکل گرفت. کتاب جدید ساموئل فرانکلین به این پرسش پاسخ می‌دهد که چرا در فاصلۀ سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۵، خلاقیت اختراع شد؟
معنای دقیق خلاقیت چیست؟ وقتی می‌گوییم اثری خلاقانه است، چطور خلاقیتِ موجود در آن را از مفاهیمِ نزدیک دیگری مثلِ «نبوغ»، «تخیل»، «اصالت» یا «استحکام» تمایز می‌بخشیم؟ اصلاً خلاقیت از کجا آمده است؟

ساموئل دبلیو فرانکلین در کتاب خواندنی جدیدش با عنوان فرقۀ خلاقیت می‌گوید خلاقیت مفهومی است که در آمریکای دوران جنگ سرد ساخته شد، یعنی طی دورۀ بیست‌سالۀ ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۵. پیش از آن، اگرچه مفاهیمی مثل «خالق» یا «خلقت» وجود داشت، اما به‌ندرت کسی از خلاقیت سخن می‌گفت.

فرانکلین می‌گوید واژۀ خلاقیت به معنی نوعی گرایش فردی یا استعداد ذهنی، بعد از جنگ جهانی دوم در دو بستر مجزا پدیدار شد. اولین بستر تحقیقات روان‌شناختی بود. روان‌شناسی تجربی، از سال‌های آغاز فعالیت خود در قرن نوزدهم، تلاش زیادی کرده بود تا در شرایط آزمایشگاهی و با آزمون‌های حساب‌شده، فعالیت‌ها و قابلیت‌های ذهنی را دسته‌بندی و اندازه‌گیری کند.

هوش نمونۀ خوبی است. روان‌شناسان تجربی می‌پرسیدند آیا می‌توان ابزار سنجشی ساخت که با استفاده از آن بتوان برای هوش هر فرد، مثلِ قد و وزن او، درجه یا عددِ دقیقی را در نظر گرفت؟ بعضی فکر می‌کردند یکی از راه‌های سنجش هوش، اندازه‌گیری دقیق سایز جمجمه است. دانشمندان دیگری هم بودند که دربارۀ نقش ژنتیک و وراثت تردیدهای جدی داشتند.

به‌هرترتیب، در سال ۱۹۱۶، آزمون استاندارد آی.کیو معرفی شد. هدف این آزمون سنجش «هوش عمومی» افراد، یا آن چیزی بود که روان‌شناسان به آن «فاکتور جی» می‌گفتند. فرض بر این بود که فاکتورِ جیِ هر فرد، مستقل از تمام عوامل محیطی، از قبیل طبقه یا سطح تحصیلات اوست و در واقع، چیزی است که با آن متولد می‌شود. آزمون مشهورِ سات (SAT) که ده سال بعد معرفی شد نیز نوعی آزمون آی.کیو بود که البته تا بعد از جنگ جهانی دوم، در سطح وسیع مورد استفاده نبود.
از دهۀ ۴۰ قرن بیستم، این آزمون به یکی از ابزارهای مهم «شایسته‌سالاری آمریکایی» تبدیل شد و در دبیرستان‌ها انجام می‌شد تا باهوش‌ترین‌ها، بی‌توجه به بستر اجتماعی‌شان، مشخص شوند و آماده گردند تا در نردبان اجتماعی بالا و بالاتر بروند.

فرانکلین می‌گوید حدود سال ۱۹۵۰ بود که روان‌شناسان فهمیدند هیچکس تا امروز برای خلاقیت آزمونی طراحی نکرده است. نه دانشی دربارۀ خلاقیت وجود داشت و نه راهی برای سنجش آن. تلاش‌ها برای رسیدن به چنین سنجه‌ای شروع شد. بااین‌حال خیلی زود مشکلاتی پیش آمد که از نظر فرانکلین هیچگاه برطرف نشد. چطور باید خلاقیت را از دیگر مفاهیم تمایز بخشید؟ آیا برای مطالعۀ آن باید افرادی را که خلاق تصور می‌شوند، مطالعه کرد و ویژگی‌های مشترک آن‌ها را استخراج نمود؟ یا آنکه ممکن است کسی خلاق باشد، بدون اینکه کار خلاقانه‌ای از او سر بزند (مثل افراد باهوشی که تمام عمرشان شبیه انسان‌هایی با بهرۀ هوشی پایین‌تر زندگی می‌کنند)؟

در ابتدای امر، تعریفی از خلاقیت ارائه شد که بعضی روان‌شناسان می‌گفتند قابل اندازه‌گیری است: خلاقیت یعنی ساختنِ چیزی جدید، اصیل و شگفت‌آور. اما اگر کسی چیزی جدید، اصیل، اما وحشتناک بسازد چه؟ سازندگان سلاح‌های کشتارجمعیِ جدید هم خلاقیت دارند؟ فرانکلین می‌گوید روان‌شناسی در نهایت با این مشکلات بازی می‌کند و از ارائۀ پاسخی صریح طفره می‌رود.

در آزمون‌های روان‌شناسی مواردی مثل «علاقه به هنر انتزاعی»، «تصاویر نامتقارن» یا «تحملِ ابهام» به‌عنوان شاخصه‌های افراد خلاق در نظر گرفته می‌شود، اما نکته اینجاست که این موارد، با علایق و سلایقِ طبقۀ تحصیل‌کردۀ میانۀ قرن بیستم هم مطابقت دارد.
به تعبیر فرانکلین، با کمی بدبینی می‌شود گفت این آزمون‌ها طوری طراحی شده‌اند که افرادِ از قبل معلومی آن‌ها را با موفقیت از سر بگذرانند. بنابراین گویی با یک دور مواجه بودیم که در آن نابرابری‌های اجتماعی بازتولید می‌شد. طبق بررسی‌های فرانکلین گسترش ایدۀ خلاقیت در دهۀ ۱۹۵۰، در عمل هیچ تأثیری در بهبود شایسته‌سالاری در دهۀ ۱۹۶۰ نداشت، همانطور که آزمون‌های هوش هم تأثیری نداشت و این روند ادامه داشت تا زمانی که دانشگاه‌ها، به منظور افزایش سطحِ تنوع خود، روش‌های تازه‌ای برای ارزیابی دانشجویانشان در پیش گرفتند. این رویکرد که از قضا، خلافِ ایدۀ آزمون‌های استاندارد خلاقیت و هوش بود، تأثیر به‌مراتب بیشتری در بهبود آموزش عالی گذاشت.

فضاهای کاری، شامل کسب‌و‌کارها و ارتش، دومین جایی بود که مفهوم خلاقیت بعد از سال ۱۹۴۵ در آن شکوفا شد.
سازمان‌ها به خلاقیت بها می‌دادند و میل فراوانی به استخدام نیروهای «خلاق» داشتند. چرا؟ فرانکلین می‌گوید رقابتِ تکنولوژیک ایالات متحده با شوروی نقشی اساسی در این زمینه داشت. نگرانی‌ها دربارۀ شکاف تکنولوژیک آمریکا را به سمتِ جست‌وجوی راه‌های کارامدتر برای استفاده از منابع انسانی کشانده بود.
بااین‌حال، در مرکزیت‌ پیدا کردنِ خلاقیت، فاکتور اصلی احتمالاً نه تولید صنعتی، بلکه اقتصادِ نوظهور خدمات بود. طبق گزارش فرانکلین، در سال ۱۹۵۶، تعداد کارگران یقه‌سفید در آمریکا از تعداد کارگران یقه‌آبی بیشتر شد. بخش‌های جدیدی مانند خدمات مالی، بهداشت و سلامت، اطلاعات، فناوری و آموزش به شکل روزافزونی رشد می‌کرد و این تغییر، ماهیتِ تقاضا را در اقتصاد آمریکا عمیقاً متحول کرد: مصرف‌گرایی از راه رسیده بود. آمریکا در دورۀ پساجنگ، اقتصادی سوپرمارکتی داشت. محصولات، که بسیاری از آن‌ها بیرون از کشور تولید می‌شدند، روی قفسه‌ها چیده می‌شدند و التماس می‌کردند که کسی آن‌ها را بخرد.

در کسب‌و‌کار صنعتی قدیم، کارفرما اگر می‌توانست با «مدیریت علمی» فرایند تولید کارخانه‌اش را سامان بدهد، دیگر به خلاقیتِ کارگرانش احتیاجی نداشت. اما در کسب‌و‌کار جدید، مسئلۀ اصلی قانع‌کردن مشتری برای خرید محصولات بود و این کار خلاقیت زیادی لازم داشت.

فرانکلین معتقد است رشدِ خلاقیت در دو ساحتِ روان‌شناسی و کسب‌و‌کار، ابتداً مستقل از یکدیگر آغاز شد، اما خیلی زود، به بازوهای مکمل همدیگر تبدیل شد. سازمان‌ها دنبال افراد خلاق بودند و روان‌شناسان چنین افرادی را برایشان پیدا می‌کردند. در هم تنیدگی این دو جریان، به‌خوبی در صنعتِ نوظهوری که به کانون خلاقیت تبدیل شد، هویدا گردید: «تبلیغات». فرانکلین می‌گوید در دهۀ ۶۰، صنعت تبلیغات دیگر به مشتریان نمی‌گفت «به چه دلیل باید کالایی را بخرید»، در عوض، برندینگ جایگزین دلیل‌آوردن برای خرید شد. حالا دیگر مردم نه یک محصول، بلکه یک «ایده» را می‌خریدند و با خریدهایشان، طرز فکر یا تصویری که از خودشان داشتند را به نمایش می‌گذاشتند. اینجا نقطۀ تلاقی هنر و تجارت بود. جایی که شاعر، کارآفرین و روان‌شناس به هم رسیدند و فرقۀ خلاقیت را بنیان گذاشتند.

روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

چرا جذاب‌ها بیشتر مجرد می‌مانند؟