احمدی نژاد و نفرت پراکنی /چه شد که اصولگرایان انقلابی به ایدئولوژی تولید نفرت روی آوردند؟


احمدی نژاد و نفرت پراکنی /چه شد که اصولگرایان انقلابی به ایدئولوژی تولید نفرت روی آوردند؟

«ایدئولوژی سیاسی نفرت»، به دلیل بازی با روان مردمان، غیرسیاسی‌ترین و توده‌ای‌ترین لایه‌های جوانان را دچار نفرت سیاسی می‌کند. طرد و حذف افرادی نظیر علی دایی و عادل فردوسی‌پور همین کارکرد را دارد. در انتخابات سال ۸۴، این نوع ایدئولوژی سبب برآمدن آقای احمدی‌نژاد شد. در دولت او بخش زیادی از «نفرت» با حضور در قدرت به تدریج استحاله شد.

دکتر کیومرث اشتریان استاد دانشکاه تهران در روزنامه شرق نوشت: اصولگرایی از هراسی عقیدتی آغاز و به بدبینی و گسست سیاسی گرفتار شده است. این هراس پیامد دیگری هم داشته و آن تبدیل امر سیاسی به «ایدئولوژی سیاسی نفرت» است. فعالیت سیاسیِ «اصولگراییِ انقلابیِ هراسان» در ابراز تنفر به خودی‌ها جلوه می‌کند.

خشمی جانکاه این جوانان را از درون می‌فرساید که در فعالیت‌های ژورنالیستی، در هجوم‌های توییتری، در برنامه‌های صداوسیما و حتی در مسابقات و جُنگ‌های تلویزیزیونی مشاهده می‌شود.

اظهارات یک مجری سیما درخصوص سفر قاضی‌زاده‌هاشمی به کانادا یا پرسش‌های تستی-تلویزیونی درباره فرزندان مرحوم هاشمی‌رفسنجانی از نمونه‌های اخیر است. این نمونه‌ها البته به فراوانی در برنامه‌های سیما که به نماد رسانه‌ای جوانان این جریان تبدیل شده است، دیده می‌شود. این ویژگی، البته مختص اینان نیست. در سوی معترضان هم خشم فروخورده مشاهده می‌شود. «ایدئولوژی سیاسی نفرت»، به دلیل بازی با روان مردمان، غیرسیاسی‌ترین و توده‌ای‌ترین لایه‌های جوانان را دچار نفرت سیاسی می‌کند. طرد و حذف افرادی نظیر علی دایی و عادل فردوسی‌پور همین کارکرد را دارد.

در انتخابات سال ۸۴، این نوع ایدئولوژی سبب برآمدن آقای احمدی‌نژاد شد. در دولت او بخش زیادی از «نفرت» با حضور در قدرت به تدریج استحاله شد. رخداد‌های سال‌های ۷۶، ۷۸ و ۸۸ ریشه این نفرت است و رقابت‌های انتخاباتی ۹۲و ۹۶ و نحوه مناظرات سبب شد دوباره این نفرت باز آید. این سنت سیاسی در کشور است که در گسست‌های نسلی، از منجنیق دره محرومیت، سنگ‌های نفرت را پرتاب می‌کند.

اگر توسعه سیاسی خاتمی، استحکام قضائی حقوق سیاسی، بازآرایی سیاسی کشور با حضور جریان‌های فرهنگی، محیط‌زیستی و چپ اجتماعی و جدایی سیاست از «اداره» نهادینه و بسامان می‌شد، شاید این نفرت‌ها به قاعده درمی‌آمد و چرخه خشونت و نفرت چنین بی‌محابا اوج نمی‌گرفت. این از وظایف معماران و رجال سیاسی بود که می‌بایستی چنین می‌کردند تا گردونه گردان سیاست را تثبیت کنند تا «ایران» این‌چنین بازیچه کودکان کوی سیاست نشود.

روان‌شناسی سیاسی می‌تواند «بازگشت نفرت» را به تحقیر انتخاباتی و به‌ویژه ضربات روانی ناشی از مناظرات سیاسی تحلیل کند. هراس، خودمحوری، بدبینی و شکست انتخاباتی، «سوپرایگو» یا فراخودِ سیاسی را به آتش نفرت برافروخته است؛ به‌ویژه در اصولگرایان انقلابی. این هم از عجایب «پدیده روانی» است که آتش این نفرت معمولا و در گام نخست دامان نزدیک‌ترین‌ها را می‌گیرد. همچون عقربی که به نزدیک‌ترین ناجی خود نیش می‌زند.

برای برخی از اینان، تنفر به مثابه امر سیاسی ابتدا و در گام نخست نه اسرائیل و آمریکا و سلطنت‌طلبان بلکه اصولگرایان سنتی، قالیبافی‌ها و اصلاح‌طلبان را آماج قرار می‌دهد. در جهان تسنن، این پدیده روانی توسط «ابن تیمیه» به قالب یک «نظریه سَلَفی دینی» درآمده است. برخی از آنان عامه مسلمانان را به کوچک‌ترین و ساده‌ترین دلایل، تکفیر کرده و جان و مال و نوامیس هر مسلمانی را که در نزدیکی آنان زندگی می‌کند تهدید می‌کنند.

البته تکثر فقهی و سنت اجتهاد شیعی سبب شده است که چنین گرایش‌هایی کمتر بروز و ظهور یابند، اما از منظر جامعه‌شناسی سیاسی حکایت همچنان باقی است. خودِ تحقیرشده و سرکوب‌شده به «ناخودآگاه سیاست» و «سوپرایگو» تبدیل شده و از هر دو سو تنفر روانی را دامن زده است: یکی هراس اصولگرایی و دیگری تحقیر مدنی.

بُعد دیگری از ماجرا عبارت است از قدرتی که «ایدئولوژی سیاسی نفرت» در فشار روانی برای تغییر رفتار دیگران و از جمله برخی مقامات و روحانیان اعمال می‌کند. در واقع، بخش‌های قابل توجهی از اصولگرایان نیز وضع موجود را قبول ندارند، اما به دلیل شرایط روانی فوق سکوت پیشه کرده‌اند.

«مکانیسم عِلّی»، اما در اینجا عوام‌زدگی سیاسی برخی واعظان است. در واقع امروزه عوام‌زدگی سیاسی برخی از جوانان اصولگراست که آن گروه از واعظان را در پی خود می‌کشاند. این بار، اما این عوام‌زدگی سیاسی آغشته به مدارک گوناگون دانشگاهی هم شده است.

هرچند اغلب، این جوانان، خود به اسارت فکری راست‌های افراطی اروپایی، تخیلات آرماگدونی، متفکران پست‌مدرن و تئوری‌پردازان ناسیونالیسم روسی درآمده‌اند. به یاد می‌آورم دهه ۶۰ را. برنامه‌های سیاسی رادیو توسط جوانان نویسنده‌ای تغذیه می‌شد که منابعی جز ترجمه‌های مارکسیستی و ضدامپریالیستی آن زمان نداشتند. فضا، فضای ضد آمریکایی بود و این جوانان برای پُرکردن برنامه‌ها بایستی بسیار می‌نوشتند. از روی منابع چپ می‌نوشتند.

رادیو به بلندگوی چپ مارکسیستی تبدیل شده بود. اینک نیز این جوانان برای پرکردن آنتن سیاسی به دامان جریان‌های پیش‌گفته پناه برده‌اند. اینان، افراد را با کوچک‌ترین و ساده‌ترین دلایل، تکفیر سیاسی می‌کنند تا آنان را آماج تصفیه سیاسی قرار دهند. گرایش چپ سیاسی به اشکال گوناگونی در جامعه سیاسی ایران حضور و بروز متوالی داشته و دارد؛ گاه در حکومت و گاه بر حکومت، گاه مدرن و گاه آخرالزمانی، گاه مارکسیستی و گاه مذهبی.

در مجموع می‌توان گفت که مسئله را خیلی ساده گرفته‌ایم. اگر چارچوب تحلیلی را عوض کنید و قدری به روان‌شناسی سیاسی نظر کنید، مشکل را به گونه‌ای دیگر درمی‌یابید. «ایدئولوژی سیاسی نفرت» یک حالت روانی است که دامن همه را می‌گیرد و سبب می‌شود تا هجوم عقرب‌های نفرت از هر سو روانه شود: از پرده‌دری خودی‌ها تا فحاشی معترضان. در پیامد، کشور به اسارت «اقلیت‌هایی با عصبیت روانی» گرفتار می‌شود و در هنگامه‌های ملی، از دفاع از سرزمین ناتوان می‌شویم؛ چون در عصبیت‌های روانی، مبارزه با خودمان را در اولویت قرار داده‌ایم. ترکیب هراس با خرافات سیاسی-عقیدتی کشور را به سوی تفرقه، به سوی توهم در سیاست خارجی و در یک کلام به سوی گمراهی سیاسی می‌برد.


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

عکس پروفایل روز مادر _ عکس نوشته مادرانه