مرانشناخت
مرا نشناخت ناشناس ماندم آشنایی که در پوست من می غلطید خون داع نفسهایش چه هم ریشه گی عجیبی من گل داده بودم او میوه اش رسیده بود از درخت جدا شد با رود رفت من پای رود ماندم تا زمزمه اش عاقلم...
مرا نشناخت
ناشناس ماندم
آشنایی که در پوست من می غلطید
خون داع نفسهایش
چه هم ریشه گی عجیبی
من گل داده بودم
او میوه اش رسیده بود
از درخت
جدا شد
با رود رفت
من پای رود ماندم
تا زمزمه اش عاقلم کند
ناشناس ماندم
آشنایی که در پوست من می غلطید
خون داع نفسهایش
چه هم ریشه گی عجیبی
من گل داده بودم
او میوه اش رسیده بود
از درخت
جدا شد
با رود رفت
من پای رود ماندم
تا زمزمه اش عاقلم کند