روایت فائزه هاشمی از سال‌های مدیریتش: من سدشکن و تابوشکن بودم

منبع خبر / سیاسی / 3 روز پیش

روایت فائزه هاشمی از سال‌های مدیریتش: من سدشکن و تابوشکن بودم

فائزه هاشمی، عضو شورای مرکزی و رئیس سازمان زنان حزب کارگزاران سازندگی ایران، از روز‌هایی که حجاب اجباری شد و ورودش برای راه‌اندازی مجدد ورزش زنان می‌گوید. در همه این مدت حتی وقتی سخت‌ترین سؤال‌ها پرسیده می‌شد، چهره‌اش...

فائزه هاشمی، عضو شورای مرکزی و رئیس سازمان زنان حزب کارگزاران سازندگی ایران، از روز‌هایی که حجاب اجباری شد و ورودش برای راه‌اندازی مجدد ورزش زنان می‌گوید. در همه این مدت حتی وقتی سخت‌ترین سؤال‌ها پرسیده می‌شد، چهره‌اش کوچک‌ترین تغییری نمی‌کرد. زنی مقابل من نشسته بود که فرزند علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور بود. خودش در دوره پنجم مجلس، با بیشترین رأی وارد مجلس شد، ولی در پایان سر از زندان درآورد.

به گزارش شرق، قبل از مصاحبه به او گفتم می‌خواهم از دورانی که در تاریخ زنان بعد از انقلاب سپری کردی برای ما حرف بزنی. می‌گوید: همین که می‌بینم ورزش زنان با وجود دوره‌های بسیار سخت هنوز به کار خودش ادامه می‌دهد، برایم کافی است. من سدشکن و تابوشکن بودم و مادر معنوی ورزش هستم. او ادامه می‌دهد: من شخصیت ماجراجویی دارم، دنبال جنگ و مبارزه‌ام و هیچ سختی و چالشی برای حمایت از ورزش بانوان نداشتم. همین که در طول این سال‌ها می‌دیدم مفید واقع می‌شوم، می‌فهمیدم که راهم را درست رفته‌ام.

شما ورزش‌های زیادی را بعد از انقلاب دوباره راه‌اندازی کردید که شاید سخت‌ترینش فوتبال بود.

من مقدمه شما را اصلاح کنم. من هیچ رشته‌ای را راه‌اندازی نکردم به غیر از فوتبال که آن هم تا حدودی در راه‌اندازی‌اش سهیم بودم. من به نحوی مادر معنوی ورزش هستم. واقعا زحمات برای خانم طاهریان، خانم سپنجی و همه مدیران زن آنجا بود که در آن ایام هم کم نبودند. آنها تلاش‌ها را می‌کردند و به اسم من تمام می‌شد، من نقش آن‌چنانی در راه‌اندازی ورزش نداشتم.

شما چطور در ورزش بانوان در دهه‌های اول انقلاب نقش‌آفرینی کردید؟

من در واقع به ورزش بانوان برده شدم. با اراده خودم نبود یعنی به من پیشنهاد کردند. من هم به بابا گفتم، او هم موافقت کرد. البته سنم در آن زمان زیر ۲۰ سال بود، ۱۷، ۱۸ سال داشتم. اوایل انقلاب که حجاب اجباری شد، عده‌ای در ورزش نگران شدند قدم بعدی این باشد که بیایند سراغ ورزش بانوان، چون قبل از انقلاب به هر حال الگو‌های ورزش بانوان با الگو‌های بعد از انقلاب فرق می‌کرد دیگر ورزش بانوان اسلامی نیست و نمی‌شود؟!

فکر می‌کنید دلیل انتخاب شما چه بود؟

بابا و خانواده ما را می‌شناختند و می‌گفتند بیایید در ورزش، چون هم محجبه‌ای، هم دختر آقای هاشمی هستی و وجود تو از تعطیلی ورزش بانوان جلوگیری می‌کند. این‌طور شد که من وارد ورزش شدم. این نبود که من مدیریت کنم ولی به نوعی سدشکن و تابوشکن بودم.

در مورد چالش‌های راه‌اندازی فوتبال زنان برای ما بگویید؟

ورزش بانوان کشور‌های اسلامی راه افتاده بود، رشته‌های ورزش بانوان افزایش پیدا کرده بود، دختران ما فوتبال می‌خواستند. دنبال فوتبال بودند هرچه هم که صحبت می‌کردیم، می‌گفتند خیلی خب حالا کم‌کم! ولی این کم‌کم آن‌قدر زیاد است از نظر زمانی که نمی‌دانیم بالاخره کی قرار است به سرانجام برسد.

خانم سپنجی در گفت‌وگویی که با ما داشت، می‌گفت شما در یک جمع خصوصی گفتید: تو عرضه نداری این فوتبال را راه بیندازی!

من آمدم به خانم سپنجی که از مدیران برجسته و کاری بود، گفتم دو تا تیم از همین دختر‌هایی که می‌شناسی جمع کن، دو تا تیم آماده کن، یک مسابقه بگذار در یکی از این سالن‌ها، حالا من و سایرین هم مثل خانم طاهریان برای تماشا می‌آییم و یخ می‌شکند. همان اتفاق هم افتاد و باعث شد فوتبال راه بیفتد، انجام شد و اتفاقی هم نیفتاد، دین خدا هم به خطر نیفتاد، زمین به آسمان نرفت، فوتبال، والیبال یا هندبال فرقش چیست؟ فوتبال راه افتاد، دین خدا هم به خطر نیفتاد.

خانم سپنجی در خاطراتش نقل کرد که شما با ساک ورزشی آمدید و وقتی دیدید تیم‌ها تشکیل شده، گفتید پس من هم می‌نشینم بازی را تماشا می‌کنم؟

من والیبال، بسکتبال و خیلی رشته‌ها را کار می‌کردم، ولی فوتبال بلد نبودم، علاقه شخصی به فوتبال نداشتم. ولی گفتم تماشا می‌کنم که دیگر نتوانند مخالفت کنند. در قسمت مدیریت دخالتی نمی‌کردم ولی در قسمت خانم‌ها اگر مشکلی داشتند، به من می‌گفتند، من هم سعی می‌کردم مشکلشان را حل کنم.

سال‌ها قبل از راه‌اندازی فوتبال، شما برای دوچرخه‌سواری زنان در دهه ۷۰ بدون چادر، با روسری و مانتو، دوچرخه‌سواری کردید؟ شاید اگر امروز بود، این فیلم وایرال‌ترین ویدئو در فضای مجازی می‌شد.

داستان جالبی داشت، باز آن برنامه من نبود. در واقع اول آقای کرباسچی شهردار تهران بود. سمیناری در مورد آلودگی هوا بود. یک سمینار شهرداری تهران برگزار کرد که دوچرخه به عنوان وسیله حمل‌ونقل مطرح شد. من هم دعوت شدم که در موردش حرف بزنم. ما از بچگی در خانه دوچرخه داشتیم. حالا یادم نیست در خیابان هم سوار می‌شدیم یا نه! ولی دوچرخه‌سواری یک چیز خیلی عادی بود برای ما یعنی جزء حریم ممنوعه نبود که مثلا نباید این کار را انجام بدهیم.

دوچرخه‌سواری که مشکل شرعی ندارد! اگر قرار بر وسایل حمل‌ونقل باشد، خب، پس باید زنان و مردان و بچه‌ها همه بتوانند از آن استفاده کنند تا طرح موفقی شود. اگر مردانه باشد نمی‌توان گفت وسیله حمل‌ونقل! بنابراین روی مسائل فرهنگی اجتماعی کار کنید، از این حرکت دفاع کردم که این راه بیفتد، خیلی هم خوب است از آن دفاع کردم. در آن زمان گزارش آن سمینار و حرف‌های من در مورد دوچرخه‌سواری در همشهری منعکس شد و خیلی هم به آن حمله‌ای نشد، تا زمان کاندیداتوری من در مجلس!

در زمان کاندیداتوری‌تان در مجلس پنجم، چرا حمایت شما از دوچرخه‌سواری دوباره بر سر زبان‌ها افتاد؟

زمانی که من کاندیدای مجلس شدم، نمی‌دانم چرا انصار حزب‌الله احساس خطر کرد که حالا این در سیاست بیاید، می‌خواهد چه کار بکند؟ دوچرخه‌سواری شد بهانه‌ای برای حمله به من! البته عدو شود سبب خیر، همان باعث شد دختر‌ها و پسر‌های جوان این موضوع برایشان جالب شود و مثلا من هرجا می‌رفتم سخنرانی تبلیغاتی برای انتخابات مجلس دوره پنجم، پر از جمعیت و جوان بود و اولین سؤالی که از من می‌پرسیدند این بود که دوچرخه‌سواری آزاد می‌شود؟ من هم می‌گفتم: خب دوچرخه‌سواری که ممنوع نیست، آزاد است. اصلا فکر نمی‌کنم مشکلی وجود داشته باشد. «دوچرخه‌سواری بانوان» در آن دوره سوژه قوی تبلیغاتی برای رأی من شد.

فکر می‌کنید چرا در آن دوره دوچرخه‌سواری بانوان تا این اندازه مورد توجه قرار گرفت؟

شاید به دلیل سنتی‌بودن جامعه ایران یا نمی‌دانم تفکراتی که خانواده‌ها داشتند. این قضیه خیلی باب نبود ولی ممنوع هم نبود، الکی شد یک موضوع که هنوز هم ادامه دارد، این موضوع... البته این هم هنر انصار حزب‌الله بود که این مسئله را به عنوان یک تابو مطرح کرد.

تا جایی که من تحقیق کردم، شما همین مشکل را درباره راه‌اندازی مجدد ورزش‌هایی مثل شنا و سوارکاری هم داشتید، حتی خانم سپنجی می‌گفت: برای سوارکاری مجبور شدید از کتاب عایشه مثال بیاورید که همسر پیامبر هم حتی سوارکاری انجام می‌داد؟

حداقل در مورد سوارکاری مطمئنم که این‌طور نبود. همان سال‌های اول انقلاب که من وارد ورزش شدم، جنگ تمام شد و ما وارد دوره ریاست‌جمهوری بابا شدیم، حالا دقیق مطمئن نیستم. خیلی از استان‌ها و شهرستان‌ها دعوت می‌کردند که ما برویم و آنجا با مقامات شهری‌شان گفت‌و‌گو کنیم که موانعی که برای ورزش بانوان دارند، رفع شود.

یعنی در این جلسات به باید‌ها و نباید‌های ورزش زنان اشاره می‌شد، درست است؟

هر شهری هم که می‌رفتیم با امام جمعه، استاندار، شهردار، مدیر کل تربیت بدنی و هر کسی که مرتبط بود به موضوع، ملاقات داشتیم و گفت‌و‌گو می‌کردیم. یکی از مهم‌ترین چیز‌هایی که همیشه به‌خصوص در دیدار با امام‌جمعه‌ها به آن می‌پرداختم، چون به هر حال تم مذهبی داشتند و ممکن بود با ورزش بانوان مخالف باشند و آن را خلاف اسلام بدانند، یکی از مسائلی که به عنوان یک استدلال در این جلسات مطرح می‌کردم، این بود که ما حدیث داریم. من نمی‌دانستم عایشه چه کار می‌کرد ولی یک حدیث داریم که به فرزندان خود تیراندازی، شنا و سوارکاری بیاموزید.

روایت این حدیث در آن زمان راهگشا بود یا استدلال‌های دیگری هم می‌آوردید؟

بعد ادامه می‌دادم که ببینید گفته فرزندان، نگفته پسران! خب، سوارکاری زین‌سواری دارد، دوچرخه‌سواری هم زین‌سواری دارد، شنا باز هم ورزشی است که هنر رزم در آن دوران بوده است. الان هم اگر ما در دنیای امروز بخواهیم اسلام را به‌روز کنیم، شامل خیلی از رشته‌های ورزشی می‌شود که در دنیای امروز وجود دارد و باید به آنها پرداخته شود. این استدلال ما مؤثر بود، چون آن افراد هم مثل الان نبودند که خیلی ذهن‌های پیچیده و همه چیز حرام است داشته باشند! خیلی موافق بودند، اگر هم مخالف بودند، بعد از بحث با ما همراه می‌شدند، مشکلی وجود نداشت.

چطور دختر یک روحانی در دهه‌های اول انقلاب روسری قرمز می‌پوشد یا عکس کاندیداتوری او برای مجلس با بوت قرمز است؟

بوتم قرمز نبود، قهوه‌ای بود، در عکس رنگش آن‌طور شده بود. ببینید این کار‌ها برنامه‌ریزی‌شده نیست. اینها عادی است، چرا؟ من دلیلش را این می‌دانم که، چون زندگی ما قبل از انقلاب و بعد از انقلاب یکی بود، یعنی بعد از انقلاب بابای من دچار ریاکاری نشد که دین را جور دیگری جلوه دهد، بعد ادا‌هایی دربیاورد که مثلا دین این است ولی خودمان طور دیگری باشیم. یعنی گاهی آدم مثلا یک روسری سیاه در مراسمی سر می‌کند ولی ما محدود نشدیم که از رنگ‌ها استفاده نکنیم یا این ضد دین است، ما سیره یا در واقع سبکی را که قبل از انقلاب داشتیم، بعد از انقلاب همان ادامه پیدا کرد.

ولی این روسری رنگی زیر چادر از زمانی مد شد که شما از آن استفاده کردید؟

بعد از انقلاب یک نگاه افراطی حاکم شد از دین و از انقلاب که بیشتر هم ریاکاری بود. من اعتقاد ندارم که آنها دین بود، ولی ما خوشبختانه به خاطر نگاه بابا و مامان دچار آن خطا‌ها نشدیم. یعنی کسی هم به این چیزی که تبلیغ می‌شود شما باید این‌جور رفتار کنید به خاطر این تندرو‌های بعد از انقلاب و خانواده ما و خیلی از افراد دیگر همراه نشدند و این‌طور جلوه کرد که شاید داریم طور دیگری رفتار می‌کنیم.

ولی خود شما در گفت‌وگویی گفته بودید زمان شاه جلوی تلویزیون می‌نشستید و اگر صدای آهنگ می‌آمد، کم می‌کردید!

‌نکته خوبی گفتید. قبل از انقلاب در خیلی از خانواده‌های مذهبی، تلویزیون حرام بود؛ ولی ما در خانه تلویزیون داشتیم. قایم هم نکرده بودیم. هر‌کس وارد می‌شد، تلویزیون همان جلو بود. یعنی بابا افکاری نداشت که دچار افراطی‌گری یا بدفهمی دینی باشد و مدام بگوید حرام است، استفاده نکنید. از همان اول، زندگی ما عادی بود. ولی خب درست می‌گویید مثلا آن موقع یادم است صدای موسیقی فیلمی را که تماشا می‌کردیم، کم می‌کردم.

خاطره‌ای هم از این صدا کم‌کردن تلویزیون دارید؟

قبل از انقلاب من مدرسه رفاه می‌رفتم، بعد ساواک مدرسه ما را بست. برای دوم راهنمایی مامان اصرار داشت من را به مدرسه روشنگر ببرد. آن موقع ما می‌شنیدیم که روشنگر خیلی افراطی-مذهبی است و من هیچ‌وقت دوست نداشتم بروم آنجا؛ اما مامانم اصرار داشت. مدارسی که ما می‌رفتیم همه ملی-اسلامی بودند؛ مثل دین و دانش، رفاه و بعد بنیاد اعلایی که برای خانم طالقانی بود. من را برای مصاحبه به مدرسه روشنگر بردند. خانواده‌های مذهبی تلویزیون را حرام می‌دانستند و از من پرسیدند که شما تلویزیون در خانه داری؟ من گفتم آره! چه فیلمی تماشا می‌کنی؟ من هرچه فیلم تماشا می‌کردم و نمی‌کردم همه را ردیف کردم! من را رد کردند! بعد مامانم می‌گفت: برای چی اینها را گفتی؟ من هم گفتم مخصوصا گفتم که ردم کنند! من نمی‌خواستم بروم مدرسه روشنگر. این جواب‌های من پاسخی است به سؤال‌های شما که چطور یک زن در خانواده مذهبی مبارز بود؛ چون خانواده ما مذهبی بود، ولی بدون افراطی‌گری.

در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ قالب برخورد جامعه این بود که دختر‌ها باید کارِ خانه، آشپزی و کوپلن یاد بگیرند و معمولا از شرکت در بعضی بحث‌ها منع می‌شدند، چون دختر هستند. در خانه شما چطور بود؟

نه، ما اینها را نداشتیم! یعنی یادم نمی‌آید مثلا به ما بگویند که این برای پسر‌ها‌ست و نباید باشی، یا این برای دخترهاست و باید این‌طور باشی. در دبیرستان ما هم خیاطی و هم کوپلن یاد می‌گرفتیم. الان هم لباسم مشکل پیدا کند، خودم بلدم بدوزم.

خودم یک دوره کوپلن می‌بافتم. این‌طوری نبود که بگویند دختر‌ها باید این چیز‌ها را انجام بدهند. از این چیز‌های تربیتی من اصلا یادم نمی‌آید. در خانواده چنین چیز‌هایی خیلی کم‌رنگ بوده؛ حالا ممکن است گفته باشند دختری و نباید این کار را بکنی و مسائلی که مربوط به زن‌ها بود باید انجام می‌دادیم، ولی محدودیت در سایر چیزها نداشتیم.

یعنی راحت بود زندگی ما.

در یک مصاحبه گفته بودید که در دوران کودکی یک‌بار قرار بود به دیدار کسی بروید و پدر از شما خواست که چادر سر کنید، شما نپذیرفتید و در آخر هم با وجود مخالفت پدر بدون چادر رفتید. این طغیان از کجا می‌آید؟

بچه بودم، طغیان نبوده، مامان اینها تعریف می‌کنند! این خاطره برای قبل از انقلاب است و بابام می‌خواست برود پیش آقای مهدوی‌کنی. ایشان هم روحانی بود به خاطر حفظ حرمت روحانی‌بودن ایشان (فاطمه ما فکر کنم تکلیف شده بود)، بابا گفت چادر سر نکنی، نمی‌برمت. من هم گفتم باشه، نمیام! خلاصه در کش‌وقوس بالاخره سر نکردم و رفتم، ولی بابام سخت‌گیری‌های این‌چنینی را دیگر نداشت.

قبل از مصاحبه به من گفتید به‌جز در یک مورد پدر مخالفتی با تصمیمات و رفتار شما نداشت. چرا؟

من روشم این بود که کاری که می‌خواستم بکنم، کلانش را از بابا می‌پرسیدم؛ چون اعتقاد داشتم به بابا و اینکه تفکراتش درست است. بقیه‌اش را خودم انجام می‌دادم. اینکه جزئیات را بگویم که بابا می‌خواهم این کار را بکنم، بابا می‌خواهم اینجا بروم را نمی‌گفتم. ولی یادم هست بابام می‌گفت چرا هر‌کار می‌کنی جنجال می‌شود؟ من می‌گفتم نمی‌دانم، دیگران جنجال می‌کنند! ولی باز قاطعانه هم نمی‌توانم بگویم که تمام کار‌هایی که من کردم بابا مخالفت نکرده باشد. البته یادم نمی‌آید مخالفت کرده باشد. چیز‌های عجیب‌وغریبی نبود! جامعه یا یک‌سری مسئولان ... می‌خواستند این را به عنوان اسلام یا چیز‌های سنتی، مثلا سخت‌گیری برایش بکنم؛ برنامه‌ریزی نبود. یعنی به طور طبیعی پیش می‌آمد و همیشه این اتفاقات می‌افتاد.

چرا باید دختر هاشمی آسایش خودش را به خطر بیندازد و بیاید در اجتماع و خودش را دچار چالش برای مسائل زنان کند؟

الان که برمی‌گردم به عقب، کارهایم را خیلی چالش نمی‌بینم. من شخصیت ماجراجویی دارم. دنبال جنگ و مبارزه‌ام؛ یعنی اصلا شخصیتم آدم آرامی نیست ولی در مجموع هم سختی نداشت برای من؛ چون با شخصیت من هم‌خوانی داشت. مفید واقع می‌شوی وقتی داری یک کاری انجام می‌دهی. حس خوبی به تو می‌دهد و در مجموع من همه اینها را مثبت می‌بینم. اصلا اینکه حالا اذیت شده باشم، باعث آزارم شده باشد، کمتر چنین نگاهی دارم. می‌دانید، بخشی شاید ژنتیک باشد و به قول خانم رهنورد، من شبیه مادرم شجاع باشم؛ هر‌چند من سکوت بابا را در خیلی جا‌ها مصلحت‌اندیشی می‌دانم.

چندی پیش در دفتر شما جمع زنانه بود در آن زمان دیدن شما با کت و دامن پاشنه‌بلند باعث شد انرژی زنانه شما را تحسین کنم که در‌عین‌حال که مبارز هستید و سال‌ها مدیریت کرده‌اید، حتی در نگاه منتقدان هم انصاف دارید. در مقابل فیلمی از هتاکی عده‌ای در خیابان که وایرال شده بود بیرون آمد؛ این از کجا می‌آید؟

اتوماتیک اتفاق می‌افتد. فکر می‌کنم در مورد قضیه آقای تاجیک و شاه عبدالعظیم می‌گویید. من فکر کردم که خب اگر بخواهم عکس‌العمل نشان بدهم که اینجا کتک می‌خورم! کجا عکس‌العمل داشته باشم یا کجا نداشته باشم؟ چون آن شرایط، شرایطی نبود که تو در مقابل پنج، شش تا مرد با آن حالتی که داشتند مثلا بخواهی عکس‌العمل نشان بدهی. من زنم، برای خودم یک حرمتی قائلم، برای خودم محدوده‌ای قائل هستم. البته این را هم بگویم که من یک حرفی می‌زنم یا کاری می‌کنم زمانی که مورد حمله قرار می‌گیرم! متوجه می‌شوم که چقدر زدم به خال و چقدر مؤثر بوده که حالا آنها دارند هزینه می‌کنند و به من حمله می‌کنند. پس کار‌های من تأثیرگذار است که آنها دارند حمله می‌کنند. شاید این به من آرامش می‌دهد. اگر بی‌تأثیر بودی چرا باید بهت حمله کنند؟ پس توانستی یک جایی را نشانه بروی که درست است. البته برنامه‌ریزی نمی‌کنم که الان می‌خواهم فلان جا نشانه بروم یا مثلا یک جایی را که از این کار‌های بد می‌کنند، دچار تنش کنم. احساس خوب به من می‌دهد و احساس می‌کنم ارزش داشته که مثلا من آن حرف را بزنم.

اپرا وینفری، مجری آمریکایی، در گفت‌و‌گو با میشل اوباما از تأثیرگذاری او در آمریکا حرف می‌زد. ما اگر بخواهیم با شرایط ایران مقایسه کنیم کار‌هایی که شما برای راه‌اندازی رشته‌های زنان انجام دادید، به مراتب سخت‌تر بود؟

آن موقع واقعا همه همراهی می‌کردند و مثل الان مقاومت نبود! مثلا بابا رئیس‌جمهور بود، وزرا و استاندار‌ها همه کمک می‌کردند، امام‌جمعه‌ها کمک می‌کردند. مقاومتی نداشتند. شهر‌ها کمک می‌کردند. دختر آقای هاشمی بودم و این اتفاق می‌افتاد و من از این فرصت برای کمک به ورزش بانوان که یک امر اجتماعی است بهره می‌بردم و خانم طاهریان هم که من را در این قضایا همراهی می‌کرد.

من می‌خواهم این را بدانم که وقتی شما در آینه با خودتان تنها هستید، فکر می‌کنید که کاش من ایران نبودم یا اینکه کاش زحماتی که کشیدم دیده می‌شد؟

نه اصلا! هیچ‌وقت این فکر را نداشتم، چون حتی من چند‌سالی که برای تحصیل به انگلیس رفتم، کارم که تمام شد برگشتم. آدم هویتش در کشور خودش است. الان بروم جای دیگر، کی من را می‌شناسد؟ کجا می‌توانی تأثیرگذار باشی؟ آنجا می‌روی و آدم معمولی می‌شوی. ضمن اینکه شاید تأثیرات را که می‌دیدم برای من آرامش‌بخش بود. من یک خاطره برایتان تعریف کنم: چند سال قبل من را بردند دادگاه. نماینده دادستان یک خانم بود.

نماینده دادستان به عنوان مدعی‌العموم علیه توست؛ یعنی من دیدم زیر چادر روسری رنگی با شلوار جین پوشیده. اولا که شروع کردم با او بحث‌کردن: خانم تو بچه داری؟ تو الان رویت می‌شود بروی مثلا به بچه‌ات بگویی که من فائزه هاشمی نوعی را به جرم، یعنی آزادمنشی به خاطر حرف حق‌زدن بازخواست کردم؟ من مطمئنم روت نمی‌شود!

ببین این روسری که تو سر کردی و این شلوار جین که پای تو هست، چیزی است که من باب کردم! من فحشش را خوردم! هزینه‌هاش را دادم ولی تو الان داری استفاده می‌کنی و الان حرف‌هایی که من زدم را داری محاکمه می‌کنی. ۱۰ سال دیگر، خودت و خانواده‌ات و فرزندان تو بهره‌برداری‌شان می‌کنید ولی من الان باید هزینه‌اش را بدهم و محکومیت بگیرم و بروم به زندان. دفعه بعد که آمد دادگاه، سر تا پا مشکی شده بود. می‌دانید وقتی می‌بینم مجری تلویزیون نشسته، مجری که در مقابل امثال من است، روسری رنگی‌اش از زیر چادر آمده بیرون با خودم می‌گویم درست است الان همه دارید با من مخالفت می‌کنید، ولی من دارم آثارش را می‌بینم.

یا در ورزش بانوان آقای احمدی‌نژاد آمد، آقای رئیسی آمد، دوره‌های خیلی تندی داشتیم ولی ورزش بانوان مسیرش را ادامه داده. کسی نتوانست جلویشان را بگیرد و موانع‌شان هم زیاد بود. اینها را می‌دانیم ولی من دارم آثار فرهنگی و اجتماعی را می‌بینم که چه اتفاقاتی افتاد! این چیز‌هایی است که به آدم آرامش می‌دهد؛ حالا می‌خواهند قدر بدانند یا نه! اسمت را بیاورند یا نه! من درگیر این چیز‌ها نیستم. جواب سؤالتان را گرفتید؟

در کل نگاه مادرانه‌ای دارید. شاید اگر در آن دوره یک وزارت را قبول می‌کردید بهتر بود.

هیچ‌کس به من وزارتی را پیشنهاد نداد.

شاید اگر به پدر می‌گفتید این اتفاق می‌افتاد.

نه، پدر مخالف بود. من خاطره‌ای تعریف کنم: IOC یا کمیته بین‌المللی المپیک که در هر کشور یک نماینده دارد، بودجه‌ای در اختیارش قرار می‌گیرد و جایگاه بین‌المللی دارد، بعد از انقلاب وقتی من اولین دوره کشور‌های اسلامی را برگزار کردم در کویت، آقای سامورانش گفت من می‌خواهم این IC ممبری را به تو بدهم و تو نماینده ما در ایران باشی. من خریت کردم و گفتم نه باید با بابام مشورت کنم.

یعنی احترام می‌گذاشتید یا می‌ترسیدید؟

نه ترس بود و نه احترام! باورم بود. بابا چشم‌انداز گسترده‌تری داشت. وقتی برگشتم ایران، به بابام گفتم و مخالفت کرد. گفت قبلا شاپور غلامرضا بوده الانم که تو باشی و چه فرقی کرد؟ انقلاب کردیم، به‌جای خانواده پهلوی، خانواده هاشمی همه پست‌ها را بگیرد؟ من هم جواب منفی دادم. ولی بعدا فکر کردم دیدم که این یک پست بین‌المللی بود، داخلی نبود که ما سوءاستفاده کرده باشیم. بعد هم نتیجه فعالیت‌های خودم بود. پست فرمایشی نبود که بگویند تو، چون دختر آقای هاشمی هستی بیا این پست را بگیر!

به عنوان خانم رئیس‌جمهور هم قرار بود که ثبت‌نام کنید، ولی این اتفاق نیفتاد؟

من قرار نبود بروم ولی حمایت کردم و توانایی خودم را کم نمی‌دانم. کسانی که الان رئیس‌جمهور می‌شوند فرقی با ما ندارند؛ فقط در جنسیت تفاوت داریم. رئیس‌جمهور هم قرار نیست تمام علوم را بداند. کارشناس دارد، وزیر دارد، آدم‌های اطرافش هستند. به نظرم خودم و بسیاری از زنان در پست‌های مختلف و ریاست‌جمهوری می‌توانیم اینکار را انجام دهیم؛ ولی هیچ‌وقت درباره‌اش فکر نکردم. چون برای کاندیدا‌شدن نباید سوءسابقه داشته باشی ولی من از سال ۹۰ زندانی دارم. سایت قوه قضائیه هک شد و من ۱۲ پرونده داشتم که از ۱۲ پرونده چهار محکومیت داشتم. اعتقاد دارم زن‌ها مدیران قوی‌ای هستند و ذاتا می‌توانند مدیران خوبی باشند. افرادی هم که رئیس‌جمهور می‌شوند فرق چندانی با ما ندارند؛ فقط مرد هستند. قرار نیست رئیس‌جمهور دانای کل باشد؛ وزرا و کارشناسان می‌توانند کمک کنند.

راه‌اندازی فدراسیون کشور‌های اسلامی نقطه عطفی در بُعد ورزش همگانی و بُعد قهرمانی برای ورزش زنان بود. رویکرد شما به این فدراسیون چه بود؟

خب ورزش بانوان در داخل تقریبا خوب راه افتاد. تیم‌های داخلی تشکیل شد، لیگ‌های داخلی تشکیل شد و مسابقات. در آموزش و پرورش، دانشگاه‌ها و خود فدراسیون‌ها. آن موقع ما انجمن داشتیم. فدراسیون‌ها برای آقایان بود و انجمن مال خانم‌ها و دختران ما به تیم ملی می‌رسیدند. این‌گونه سرخوردگی و افسردگی برای دختر‌های ما که بالا می‌آمدند، ایجاد می‌شد، چون در رده ملی جایی نبود که بتوانند رقابت کنند. خب من اعتقاد داشتم که همگانی، ورزش قهرمانی و ورزش حرفه‌ای با همدیگر نباشد و من به‌عنوان یک دختر و زن، قله را نبینم، خب، انگیزه‌های‌شان برای ورزش‌کردن کم می‌شود. من شدم نایب‌رئیس کمیته ملی المپیک که بیشتر جایگاه مشورتی داشت و آقای افشارزاده پیشنهاد کرد که مسابقات را برای خانم‌ها راه بیندازیم. بعد دیگر دنبال کردیم که دخترهای‌مان بتوانند یک‌سری مسابقات برون‌مرزی داشته باشند.

برای حضور محجبه ورزشکاران زن در عرصه بین‌الملل هم چالشی داشتید؟

یک مشکل دیگر هم داشتیم که زن محجبه نمی‌توانست در عرصه بین‌المللی با حجاب شرکت کند. استدلالی غیرمنطقی هم داشتند که منشور المپیک گفته تبعیض نژادی، تبعیض مذهبی و تبعیض جنسی ممنوع! و وقتی دختران باحجاب در مسابقه شرکت می‌کنند؛ یعنی تبعیض مذهبی، بنابراین برخلاف منشور المپیک است. اولین کار این بود که من به آقای سامارانش گفتم شما با این قانون‌تان که اجازه نمی‌دهید دختران محجبه بیایند، در‌واقع راه پیشرفت یک‌چهارم زنان جهان را در ورزش بسته‌اید. او هم پاسخ داد: من از شما استقبال و حمایت می‌کنم و واقعا هم این کار را کرد.

کشور‌هایی در آن زمان بودند که برای اولین بار در مسابقات کشور‌های اسلامی ورزش ملی را تجربه کنند؟

بله، کشور‌هایی مثل قطر آمدند و از ایران الگوبرداری کردند و حتی بعد‌ها از ما جلو زدند. مثلا قطری‌ها بهتر شدند. بازتر از ما حرکت کردند. در تیم‌ها هم با‌حجاب داشتند، هم بی‌حجاب. حجاب اجباری نداشتند، ولی متأسفانه دختر‌های ما این شرایط را نداشتند و هنوز هم ندارند.

پیش از راه‌اندازی مسابقات کشور‌های اسلامی، زنان ما در مسابقه‌های بین‌المللی شرکت داشتند؟

خیلی از کشور‌های اسلامی که ورزش بانوان نداشتند یا اگر داشتند، خیلی محدود بود و بازی‌های ما به آنها کمک کرد. در مسابقات آسیایی چین دقیقا نمی‌دانم چه زمانی، فقط ایران بود که چند زن ورزشکار محجبه با چادر شرکت کردند؛ آن‌هم بسیجی! چون رشته تیراندازی بود و آنها بلد بودند. آن موقع کیهان داد زد که اسلام بر باد رفت! حالا منظورش دختر‌های روگرفته‌ای بود که فقط دماغ‌شان معلوم بود! در‌حالی‌که این بهترین تبلیغ برای اسلام است که دختر‌ها می‌توانند آنجا بروند، یعنی نگاهش متأسفانه همیشه نگاه منفی بازدارنده است ولی در المپیک لندن ۲۰ کشور زن محجبه داشتند که این نتیجه تلاش خود فدراسیون ما و زنان ایرانی بود.

چرا فدراسیونی را که داشت کار‌های مفیدی انجام می‌داد، تعطیل کردند؟

بعد‌ها شنیدم که آقای علی‌آبادی یا عباسی -درست یادم نیست- به هر حال یکی از مسئولان ورزشی آن زمان به مسئولان المپیک گفته بود که ما نمی‌دانیم چطور شما باید فدراسیون فائزه را تعطیل کنید. ما خیلی بی‌تفاوت نبودیم. به سازمان بازرسی شکایت کردیم. چون دلایلی که آورده بودند، هم غیرمنطقی بود و هم غیرواقعی؛ یعنی مستندات‌شان همه دروغ بود که ما به سازمان بازرسی شکایت کردیم. هر دلیلی که آنها برای تعطیلی فدراسیون می‌آوردند، ما مخالف آن، اسنادی روی میز می‌گذاشتیم که نه، به این دلایل و مستندات این حرف باطل است. اما خب، ما شکایت کردیم، آمدند و بررسی کردند ولی چیزی از آن درنیامد.

یکی از ایراداتی که به فدراسیون کشور‌های اسلامی می‌گرفتند، بودجه بود. شما چطور آن مسابقات را برگزار می‌کردید؟

بودجه ما سالی صد میلیون بود، چون پرسنلی که برای ما در فدراسیون کار می‌کردند، پرسنل المپیک بودند، حقوق‌شان را آنها می‌دادند. در آخرین دوره بازی‌ها که چهارمین دوره بود، ما دو هزار میهمان داشتیم. ۲۴ رشته بود و ۴۰ کشور آمده بودند و چقدر مقامات بین‌المللی آمده بودند. برنامه ما با پنج میلیارد بودجه دولتی برگزار شد؛ البته من اسپانسر و امکانات گرفته بودم. بازی‌های خودمان را تعطیل کردند و التماس عربستان را کردند که ما بازی‌های شما را برگزار می‌کنیم. همان بازی‌هایی را که با ۱۵۰ میلیون برگزار می‌شد، ۱۵۰ میلیارد برای آن بازی‌ها در بودجه پیش‌بینی کردند و، چون مدیریت غلط بود، به زمانش که رسید، عربستان نیامد؛ چون به جای اینکه بیایند روی اشتراکات برنامه‌ریزی کنند، روی اختلافات کار کردند. برای همین عربستان و بقیه کشور‌های عربی نیامدند و عملا بازی‌ها برگزار نشد. یک هفته مانده به بازی‌ها با حرام‌کردن ۱۵۰ میلیارد، بازی‌ها برگزار نشد.

در انگلیس یک جایزه و تندیس به نام فائزه هاشمی طراحی شده بود. داستان آن چه بود؟

جایزه‌ای بود که در ۱۴ رشته از جمله ورزش، مثلا سالانه به بهترین‌های‌شان مثلا تجارت، کودکان، پژوهش، علم، مسائل اجتماعی و... اهدا می‌کردند. اسم جایزه بهترین ورزش را گذاشته بودند فائزه هاشمی که هر سال من را دعوت می‌کردند که من این جایزه را بدهم. ولی بعد از اینکه بابا فوت کرد، من را ممنوع‌الخروج کرد kn و تا امروز هم از ایران نرفته‌ام و ارتباط من هم با آنها قطع شد.

چطور چنین فدراسیونی را که تا این اندازه تأثیرگذار بود، ریختند و تعطیل کردند؟

این از برکات وجود آقای احمدی‌نژاد بود. ماشاءالله ایشان همه چیز مملکت را آباد کرد؛ ازجمله این فدراسیون! تنگ‌نظری بین‌المللی بود. کشور‌های اسلامی نبودند، بلکه مسلمانان از کشور‌های غیراسلامی هم آنجا حضور داشتند. اصلا ما با مقامات بین‌المللی دنیا در تماس بودیم. آنها می‌آمدند، می‌رفتند، حمایت می‌کردند و خیلی جایگاه مناسبی پیدا کرده بود. آن فدراسیون اسلامی در زمانی موفق شد که ارتباطات بین‌المللی ایران با دنیا عادی شد؛ یعنی از زمان بابا که آمد تعامل ایجاد کرد، حالا غیر از آمریکا و اسرائیل، تعامل ایجاد کرد با تمام دنیا و کشور‌های اروپایی، آسیایی، کشور‌های همسایه و آفریقایی. درواقع تشکیلات بین‌المللی بود. دیگر همه کارهای ما بین‌المللی بود و داخلی نبودیم.

برای من یک خاطره از بازی‌های اسلامی گفتید که خودتان رانندگی می‌کردید. می‌توانید دوباره بگویید؟

من همیشه خودم راننده بودم. من در تمام این سال‌ها معمولا نه محافظ داشتم و نه راننده و خودم پشت ماشین می‌نشستم و خودم همه کار را انجام می‌دادم. البته گاهی مثلا در یک سفارتی قراری داشتیم و دعوت می‌شدیم و باید می‌رفتیم، آن زمان با راننده می‌رفتم که ابهت داشته باشم و خیلی هم خاکی به آنجا نروم.

در مسائل بین‌المللی مهم است که شما یک‌سری پرنسیب‌ها داشته باشید و حفظ کنید. حالا این داستان بانمکی هم هست. در جریان چهارمین دوره بازی‌های اسلامی زنان بود. میهمان‌ها همین‌طور می‌آمدند. یادم است که رفته بودیم استقبال وزیر ورزش مالزی که یک خانم بود و قبل از آن یک قرار در شهر داشتم و سریع باید برمی‌گشتم به تهران. برنامه‌ای بود، ترافیک بود و من انداختم در خط ویژه که البته خلاف هم بود. سربازی آنجا ایستاده بود که جلوی شروع خط‌های ویژه به‌عنوان مأمور می‌ایستد. پسر خانم طاهری رفت آرام به سرباز گفت این فائزه هاشمی است و بگذارید برود و ما الان کار داریم. سرباز من را نگاه کرد و گفت اگر این فائزه هاشمی است، من هم برد پیت هستم.

حالا، چون اشاره کردید، من یک بار با رئیس فدراسیون ورزش‌های زورخانه‌ای درباره مستندی از ورزش زورخانه‌ای زنان صحبت کردم و برخورد خیلی عجیبی کرد که اصلا ما در این رشته زن نداریم! فکر می‌کنم این خیلی اسلامی نیست؛ یک نگاه کاملا سنتی و مردانه است که می‌گویند اینها اجازه ندارند وارد گود شوند.

ببینید، این نیست؛ چون دختر‌های ما وارد گود هم شده‌اند. اولا موضوع سیاسی است و برخورد‌کردن با زن‌ها است. ثانیا آدم‌هایی هم که این‌طور صحبت می‌کنند، کاسه داغ‌تر از آش می‌شوند؛ یعنی اینها به دنبال منافع و حفظ موقعیت خودشان هستند و فکر می‌کنند دارند خوش‌خدمتی به یک‌سری افرادی می‌کنند که نگاه‌های تنگ‌نظرانه و افراطی در این موضوع دارند. از همه مهم‌تر، این آقایی را که شما گفتید، نمی‌شناسم و در این جریان یادم نمی‌آید، اما یادم است که زمانی که آقای امیر حسینی این فدراسیون بین‌المللی را راه انداخته بود، آقایان ما می‌رفتند در آلمان و خیلی کشور‌ها به خانم‌ها و آقایان آموزش ورزش زورخانه‌ای می‌دادند که بتوانند بگویند ما داریم بین‌المللی کار می‌کنیم و این کشور‌ها به فدراسیون پیوستند و ما کار فرهنگی در خارج از کشور انجام دادیم.

جالب این بود که همان آقایی که رفته بود به زن آلمانی ورزش زورخانه‌ای یاد داده بود، این قضیه مربوط به چند سال پیش است که آمده بود و می‌گفت نه، دختر‌های ما نباید بروند در زورخانه. با من تماشاچی مخالفت کرد و من همان زمان مصاحبه کردم و این را گفتم. این نشان می‌دهد که این حرف‌ها اعتقادی نیست، طوری نان به نرخ روز خوردن و کاسه داغ‌تر از آش شدن است و اینکه من می‌خواهم در قدرت و در این پست بمانم؛ پس هر چقدر می‌توانم به دیگران ظلم کنم، چون دیگران این‌طور خوش‌شان می‌آید.

در المپیک امسال ما ۱۴ ورزشکار در تیم پناهنده‌ها داشتیم. به نظر شما چرا این تعداد ورزشکار از ایران رفتند؟

علت از سمت دختر‌ها و پسر‌ها ممکن است متفاوت باشد. برای دختر‌ها طبیعتا آن انتظاری که دارند و آن پتانسیلی که دارند احساس می‌کنند، احتمالا شکوفا نمی‌شود. یک‌سری موانعی برای‌شان وجود دارد. به هر حال ما هنوز هم که هنوز است، رسیدگی‌ها را می‌بینیم. مربی‌ها را می‌بینیم، بودجه‌هایی که می‌گذارند و امکاناتی که در اختیار می‌گذارند، باز دختر و پسر‌ها خیلی با همدیگر متفاوت هستند.


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

علم بر زمین نمی ماند سردار