بینوا و من
از متن کتاب: تازه پا ببستر نهادم که پس از سه شبانه روز بی خوابی استراحت کنم. چنانکه متذکر شدم، مدتی بود که از دوستان اشراف خود خبری نداشتم و تازه از چاپخانه بمنزل مراجعت کرده بودم. زنگ در و تلفن با هم صدا...
از متن کتاب:
تازه پا ببستر نهادم که پس از سه شبانه روز بی خوابی استراحت کنم. چنانکه متذکر شدم، مدتی بود که از دوستان اشراف خود خبری نداشتم و تازه از چاپخانه بمنزل مراجعت کرده بودم. زنگ در و تلفن با هم صدا کرد.
گوشی تلفن را برداشتم که ناگاه صدای ناله و زاری و فریاد دلخراشی بگوشم رسید که مرا به کمک می طلبید.
متعاقب این صدا گفت که اکنون اتومبیل شخصی خود را برایم فرستاده است. تا خواستم از صاحب صدا تحقیقی کنم تلفن قطع شد. مضطرب و هراسان بطرف در رفتم و آن را باز کردم.
بمحض برخورد با او لرزش خفیفی براندامم افتاد، بی اختیار فریاد کشیدم:
مهدی خان این خانم تو بود ...
مهدی خان «شوفر» پروین در حالیکه اشک از دیدگانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود گفت:
- نه خانم نه ... آقا ... آقا
- آخر آقا چه ... مهدی چرا درست صحبت نمیکنی؟
شوفر شروع بآه و ناله نمود و گفت:
- خانم، آقا حالشان بد است. باید زودتر بدنبال طبیب برویم.
لرزش سراپایم را فرا گرفته بود...
تازه پا ببستر نهادم که پس از سه شبانه روز بی خوابی استراحت کنم. چنانکه متذکر شدم، مدتی بود که از دوستان اشراف خود خبری نداشتم و تازه از چاپخانه بمنزل مراجعت کرده بودم. زنگ در و تلفن با هم صدا کرد.
گوشی تلفن را برداشتم که ناگاه صدای ناله و زاری و فریاد دلخراشی بگوشم رسید که مرا به کمک می طلبید.
متعاقب این صدا گفت که اکنون اتومبیل شخصی خود را برایم فرستاده است. تا خواستم از صاحب صدا تحقیقی کنم تلفن قطع شد. مضطرب و هراسان بطرف در رفتم و آن را باز کردم.
بمحض برخورد با او لرزش خفیفی براندامم افتاد، بی اختیار فریاد کشیدم:
مهدی خان این خانم تو بود ...
مهدی خان «شوفر» پروین در حالیکه اشک از دیدگانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود گفت:
- نه خانم نه ... آقا ... آقا
- آخر آقا چه ... مهدی چرا درست صحبت نمیکنی؟
شوفر شروع بآه و ناله نمود و گفت:
- خانم، آقا حالشان بد است. باید زودتر بدنبال طبیب برویم.
لرزش سراپایم را فرا گرفته بود...