حسن و نوری جان

منبع خبر / کتاب / 2 روز پیش

حسن و نوری جان

مقدمه: سالها منتظر فرصتی بودم که بنویسم. تصور خاصی هم نداشتم که از چی چطوری یا از کی و از کجا شروع کنم، فقط عشقی بیاندازه به نوشتن همواره فکرم را درگیر کرده بود تا اینکه فهمیدم پدر نودوهفت ساله ام در حال خاطره...

مقدمه:
سالها منتظر فرصتی بودم که بنویسم. تصور خاصی هم نداشتم که از چی چطوری یا از کی و از کجا شروع کنم، فقط عشقی بیاندازه به نوشتن همواره فکرم را درگیر کرده بود تا اینکه فهمیدم پدر نودوهفت ساله ام در حال خاطره نویسی است، ناگهان تلنگری به مغزم خورد که بهترین فرصت است. چه داستانی بهتر از خاطرات مردی با اراده ای فولادین که همه عمر زحمت کشید و کار کرد، آن هم بدون هیچ پشتوانه مالی، بدون پدر و فقط با سواد مکتبی، زندگی خوبی ساخت؛ البته با کمک مادرم که امروزه با این شرایط هیچ کس نمی تواند چون او زندگی بسازد. پس شروع به نوشتن کردم و قرار شد از خودش هم کمک بگیرم تا اواسط کار به خوبی و خوشی پیش رفت. هر وقت به مشکلی برمی خوردم، تلفنی یا حضوری با او مشورت می کردم بلکه بتوانم ادامه دهم. متاسفانه از بهمن نودوهشت، ویروس عجیب کرونا به دنیا حمله کرد و مهر ماه نود نه پدر نود و نه ساله مرا که نسبت به سنش بسیار سالم و سرحال و سرپا بود، همراه با میلیونها نفر دیگر را در دنیا که اکثراً هم نسلهای او بودند، بلعید و به دیار نیستی فرستاد. حال من مانده بودم با داستان نیمه تمامی که نمی دانستم چگونه آن را به سرانجام برسانم. در این موقع بود که دفتر خاطراتش را به دست آوردم و با حسرت مدتها فقط چون شیء مقدسی آن را نگاه داشتم تا امروز؛ یعنی اواخر آذرماه که تصمیم گرفتم ادامه داده و آن را تمام کنم.
امیدوارم این تجربه اول من با تمام کاستیها چون از دل برآمده بر دل شما نشسته و از خواندن آن لذت ببرید داستان مردی پر از امید؛ مردی که به گفته خودش قرار بود تا صدوسی سالگی زندگی کند.


حبس کودک 3 ساله داخل کشو از زمان تولد توسط مادرش