روزنگاری سوگ: 26 اکتبر 1977 - 15 سپتامبر 1979
از مقدمه مترجم: فرقی ندارد بر سر سنگ قبر آن شعر رویایی ایستاده باشی و خوانده باشی که «مادر که می میرد / دیگر نمی میرد» یا نه؛ فرقی نمی کند در دیروز این شعر زیسته باشیم یا امروزش یا فردا و فرداهاش. همین قدر که...
از مقدمه مترجم:
فرقی ندارد بر سر سنگ قبر آن شعر رویایی ایستاده باشی و خوانده باشی که «مادر که می میرد / دیگر نمی میرد» یا نه؛ فرقی نمی کند در دیروز این شعر زیسته باشیم یا امروزش یا فردا و فرداهاش. همین قدر که ببینی مادر نمی میرد وارد محفل (یا به قول غربیها باشگاه) مادر از دست داده گانی شده ای که فکر می کنند و یقین دارند مادر که می میرد هرگز نمی میرد. مهم هم نیست مارسل پروست بوده باشی از فرانسه و از دیروز و دیرزمانی زود به بستر بروی و هراس ات از دست دادن بوسه ی شبانه مادر باشد و یا شاهرخ مسکوب باشی از ایران و امروز، و بعدها رفیقات «سوگ مادر»ت را کتاب کند یا رولان بارت فرانسوی، او هم از همین امروز، که بعد مرگ ات یادداشتهات را در مورد مادر از دست رفته ات جمع کنند و بشود کتاب «روزنگاری سوگ»؛ باور به حضور جاودانه ی آن زن داشته باشی در این محفل، یار همیشگی میشوی. (طرفه این که هر دو کتاب «سوگ مادر» و «روزنگاری سوگ» پس از مرگ نویسندگان شان به همت دوستان شان جمع آوری شده اند، شکل کتاب به خود گرفته اند؛ هر دو هم میخواسته اند در زمان بودن چنین «کتاب»ی را فراهم آورند اما... انگار تا هستی و آن زن هم در باورت هست چیزی از درون پرده به بیرون نمی تراود. خواننده «غیر» است و نامحرم. مرگی می باید مولف را تا آن زندگی پیش چشم غیر روایت شود. این روزنگاری ها هم روایت آن زندگی است و آن احضار، احضار زنی که میگویی نیست. نیستن اش را مینویسی تا هست شود...
فرقی ندارد بر سر سنگ قبر آن شعر رویایی ایستاده باشی و خوانده باشی که «مادر که می میرد / دیگر نمی میرد» یا نه؛ فرقی نمی کند در دیروز این شعر زیسته باشیم یا امروزش یا فردا و فرداهاش. همین قدر که ببینی مادر نمی میرد وارد محفل (یا به قول غربیها باشگاه) مادر از دست داده گانی شده ای که فکر می کنند و یقین دارند مادر که می میرد هرگز نمی میرد. مهم هم نیست مارسل پروست بوده باشی از فرانسه و از دیروز و دیرزمانی زود به بستر بروی و هراس ات از دست دادن بوسه ی شبانه مادر باشد و یا شاهرخ مسکوب باشی از ایران و امروز، و بعدها رفیقات «سوگ مادر»ت را کتاب کند یا رولان بارت فرانسوی، او هم از همین امروز، که بعد مرگ ات یادداشتهات را در مورد مادر از دست رفته ات جمع کنند و بشود کتاب «روزنگاری سوگ»؛ باور به حضور جاودانه ی آن زن داشته باشی در این محفل، یار همیشگی میشوی. (طرفه این که هر دو کتاب «سوگ مادر» و «روزنگاری سوگ» پس از مرگ نویسندگان شان به همت دوستان شان جمع آوری شده اند، شکل کتاب به خود گرفته اند؛ هر دو هم میخواسته اند در زمان بودن چنین «کتاب»ی را فراهم آورند اما... انگار تا هستی و آن زن هم در باورت هست چیزی از درون پرده به بیرون نمی تراود. خواننده «غیر» است و نامحرم. مرگی می باید مولف را تا آن زندگی پیش چشم غیر روایت شود. این روزنگاری ها هم روایت آن زندگی است و آن احضار، احضار زنی که میگویی نیست. نیستن اش را مینویسی تا هست شود...