بازنشسته

منبع خبر / کتاب / 2 روز پیش

بازنشسته

مجموعه ۲۰ داستان کوتاه از داستان بازنشسته: شما نمی دانید وقتی ابراهیم آقا حکم بازنشستگی اش را گرفت، چه حالی داشت. مثل اینکه خدا دنیا را به او داده بود، از خوشحالی روی پا بند نبود. اگر برنده بزرگترین جایزه...

مجموعه ۲۰ داستان کوتاه

از داستان بازنشسته:
شما نمی دانید وقتی ابراهیم آقا حکم بازنشستگی اش را گرفت، چه حالی داشت. مثل اینکه خدا دنیا را به او داده بود، از خوشحالی روی پا بند نبود. اگر برنده بزرگترین جایزه بلیطهای بخت آزمایی دنیا شده بود، اینقدر خوشحال نمیشد که حکم بازنشستگی اش را از دست نامه رسان اداره گرفت. بیست تومن انعام به میرزا نصرالله نامه رسان اداره داد، حق هم داشت. به قول خودش ابراهیم آقا سی و پنجسال آزگار، صبح ساعت پنج و شش از خواب بلند شده بود، صبحانه خورده و نخورده کیف بدست در زمستان و تابستان، زیر ریزش برف و باران و تابش آفتاب در صف اتوبوس و تاکسی ایستاده بود و ظهر دو و سه بعد از ظهر با همان کیفیت به خانه برگشته بود و گاهی از اوقات بعد از ظهرها هم برای اضافه کاری و گرفتن فوق العاده اضافه کار به اداره رفته بود و جان کلام، ظرف این سی و پنج سال ابراهیم آقا به صورت یک ماشین خودکار درآمده بود که کار روزانه و خورد و خوراکش ماشینی شده بود و بدون یک سرسوزن اختلاف با روزهای گذشته انجام می شد، یک زندگی یکنواخت، یک زندگی از قبل پی ریزی و برنامه ریزی شده و خیلی دقیق و مرتب و در عین حال خسته کننده. بعضی وقتها که سر درد دلش با من باز می شد، از این زندگی یکنواخت و لایتغیر اظهار دلتنگی می کرد...


دیوان اشعار واصل کابلی