داستانهای جنایی آمریکایی
کتاب شامل مجموعهای از داستانهای کوتاه از یک سری نویسندههاست. فضای تک تک داستانها و روایتگوییها کاملا آمریکایی بوده و میتواند تجربهای جالب برای مخاطبین آن که عملا نوجوانان هستند باشد. از داستان آرزوی...
کتاب شامل مجموعهای از داستانهای کوتاه از یک سری نویسندههاست. فضای تک تک داستانها و روایتگوییها کاملا آمریکایی بوده و میتواند تجربهای جالب برای مخاطبین آن که عملا نوجوانان هستند باشد.
از داستان آرزوی مرگ:
افسر پلیس ماشین را که روی پل پارک شده بود دید اما اهمیتی به آن نداد. مردم زیاد ماشین هایشان را روی پل پارک می کنند. بخصوص زمانی که ترافیکی روی پل نباشد. پل روی رودخانه ای بود که شهر را به دو قسمت تقسیم می کرد و مرکز پل مکانی برای دیدن بهترین منظره شهر بود.
خودکشی ها هم پل را دوست داشتند. افسر پلیس در این باره فکری نمی کرد تا اینکه مرد را دید که از ماشین خارج شد و روی لبه پل، روی پیاده رو در حالیکه دستش روی نرده بود، به آرامی حرکت می کرد. برای این شخص اتفاقی افتاده بود همانطور که شب خاکستری خبر از اتفاقی میداد و مه از روی پل در حال ناپدید شدن بود افسر به او نگاه کرد و در این فکر بود که آیا میتواند به او برسد؟
او (افسر) نمیخواست که سوت بزند یا فریاد بکشد، زیرا می دانست که شوک یا سورپرایز ممکن است باعث خودکشی شود. سپس مرد سیگاری روشن کرد و پلیس می دانست که وقت دارد (تا به او برسد). آنها همیشه قبل از اینکه به آن سوی لبه بروند آخرین سیگارشان را می کشند...
از داستان آرزوی مرگ:
افسر پلیس ماشین را که روی پل پارک شده بود دید اما اهمیتی به آن نداد. مردم زیاد ماشین هایشان را روی پل پارک می کنند. بخصوص زمانی که ترافیکی روی پل نباشد. پل روی رودخانه ای بود که شهر را به دو قسمت تقسیم می کرد و مرکز پل مکانی برای دیدن بهترین منظره شهر بود.
خودکشی ها هم پل را دوست داشتند. افسر پلیس در این باره فکری نمی کرد تا اینکه مرد را دید که از ماشین خارج شد و روی لبه پل، روی پیاده رو در حالیکه دستش روی نرده بود، به آرامی حرکت می کرد. برای این شخص اتفاقی افتاده بود همانطور که شب خاکستری خبر از اتفاقی میداد و مه از روی پل در حال ناپدید شدن بود افسر به او نگاه کرد و در این فکر بود که آیا میتواند به او برسد؟
او (افسر) نمیخواست که سوت بزند یا فریاد بکشد، زیرا می دانست که شوک یا سورپرایز ممکن است باعث خودکشی شود. سپس مرد سیگاری روشن کرد و پلیس می دانست که وقت دارد (تا به او برسد). آنها همیشه قبل از اینکه به آن سوی لبه بروند آخرین سیگارشان را می کشند...