آقا قدقدا اذان بگو


آقا قدقدا اذان بگو

تصویرگر: شیما نبهان آقا قدقدا اذان بگو داستانی آموزنده با موضوع آزار ندادن حیوانات، اهمیت نماز، احترام به مادر بزرگ و... به تصویرگری شیما نبهان نوشته شده است. این داستان، برگزیده‌ی فراخوان یاران علم است....

تصویرگر: شیما نبهان

آقا قدقدا اذان بگو داستانی آموزنده با موضوع آزار ندادن حیوانات، اهمیت نماز، احترام به مادر بزرگ و... به تصویرگری شیما نبهان نوشته شده است. این داستان، برگزیده‌ی فراخوان یاران علم است.

سامان و سارا به مناسبت روز مادر، به خانه مادربزرگشان که در روستا بود رفتند. قرار بود چند روزی آنجا بمانند و بعد پدر دنبالشان بیاید و آنها را به خانه برگرداند. در روستا چیزهایی بود که سارا و سامان در شهر نمی دیدند.
روستا پر از سرسبزی بود و حیوانات زیادی که آزادانه برای خودشان میچرخیدند و شاد بودند.
مادربزرگ که سارا و سامان به او ننه جون می گفتند، مهربان و پرحوصله بود. او برای سامان و سارا غذاهای محلی می پخت و با لواشک و ناردانه از آنها پذیرایی می کرد و شبها هم موقع خواب قصه و افسانه های قدیمی می گفت. حیاط خانه ی ننه جون بزرگ و پر از درختهای پرتقال و انار بود. سمت چپ کنار درخت پرتقال، قفس بزرگی پر از مرغ و یک خروس بود. گوشه دیگر حیاط، طویله ای کوچک برای گاو و گوسفندها بود و سگ قهوه ای کنار طویله خوابیده بود...


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

واکنش زیبای جواد عزتی به طلاق مه لقا باقری ! / عاشقشم ! + عکس ها