فکر می‌کنی می‌ترسم؟!


فکر می‌کنی می‌ترسم؟!

«فکر می‌کنی می‌ترسم؟!» این آخرین جمله‌ای بود که سید مرتضی آوینی، سید شهیدان اهل قلم، لحظاتی پیش از پرواز ابدی‌اش به زبان آورد. اصغر بختیاری، یار دیرین و شاهد عینی آن لحظات تلخ، روایتی تکان‌دهنده از واپسین دم‌های همراهی با آوینی را بازگو می‌کند. مشروح گفت‌وگوی فارس با شاهد عینی شهادت سید مرتضی آوینی تقدیم شما می‌شود. *** * چگونه به شهید آوینی رسیدید و مسیر همراهی شما با ایشان آغاز شد؟ بختیاری؛ سال ۱۳۶۶ بود که در گروه تلویزیونی روایت فتح در جهاد تلویزیون با شهید آوینی آشنا شدم. ما از جبهه آمده بودیم و علاقمند به فعالیت فرهنگی بودیم. من به عنوان نیروی رزمی وارد تلویزیون شدم. گروه جهاد تلویزیون شامل بچه‌های سپاهی و بسیجی و جهادی بود و تیمی تشکیل شده بود که به دنبال ساخت مستند بودند. * آقای بختیاری، به نظر شما، از چه زاویه‌ای می‌توان به شخصیت چندوجهی شهید آوینی نگاه کرد؟ آقا مرتضی خیلی اهل این دو دوتا چهارتاهای مادی نبود. حساب و کتاب منفعت دنیایی برایش معنایی نداشت. یک خاطره‌ای دارم، شبی در مهمانسرای فرمانداری خرمشهر بودیم. یک دفعه گفت: بچه‌ها کسی دادگاه آشنا نداره؟ ما خیلی تعجب کردیم. گفتم: حاجی، دادگاه برای چی؟ گفت: یه بنده خدایی تصادف کرده یا خورده زمین، یه اتفاقی براش افتاده تو خیابون. ما رسوندیمش بیمارستان، ولی اون بنده خدا گفته ما زدیمش یا باعثش شدیم. حالا ما رو نگه داشتن کلانتری میدون فلسطین و می‌گن شما باید باشید. من که آن موقع خیلی جوان بودم، گفتم: حاجی، حقته این بلا سرت بیاد که بی‌خود وکیل وصی مردم می‌شی! یک دفعه خیلی با تعجب نگاهم کرد و گفت: این چه حرفیه می‌زنی اصغر؟ گفتم: بابا اون موقع ما جوون بودیم و خام‌تر از حالا. بعد گفت: این یه کار انسانیه.اگر صد بار دیگه هم این اتفاق بیفته، من همین کارو می‌کنم. ولی الان که سی سال از آن ماجرا گذشته، می‌فهمم که چقدر روح بلندی داشت این بزرگوار، چقدر منش بالایی داشت. هر چه کلمه بگذارید کم است. * این نشان می‌دهد که نگاه ایشان به زندگی فراتر از مسائل مادی بود. آیا خاطرات دیگری هم از این دست دارید؟ بله، خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد که کسی به کمک احتیاج داشت و آقا مرتضی بدون هیچ چشم‌داشتی کمک می‌کرد. یادم هست یک بار لیستی در مجله سوره گذاشته بودند. حقوق خودش را از آبدارچی کمتر زده بود. بهش گفتند چرا این کار را کردی؟ گفت: این بنده خدا اولادش بیشتره و خرجش بیشتره، به این بیشتر می‌رسه. در حالی که آقا مرتضی آن موقع فوق لیسانس داشت و از نظر شغلی هم جایگاه بالاتری داشت. این حساب و کتاب‌های مادی برایش اصلاً مهم نبود. واقعاً باید با چراغ بگردید تا کسی مثل آوینی پیدا کنید که با آن همه سواد و تخصص، این‌طور بی‌توقع باشد. واقعاً باید با چراغ بگردید تا کسی مثل آوینی پیدا کنید که با آن همه سواد و تخصص، این‌طور بی‌توقع باشد. یک بار بهش گفتم: آقا مرتضی، شما چی از این دنیا یاد گرفتید؟ گفت: آدمیت. * از نظر شما، مهم‌ترین ویژگی شخصیتی شهید آوینی چه بود؟ مهم‌تر از همه هنرهایش، آدم بودنش بود. آدم بودن او به همه چیز می‌چربید. در این روزگار وانفسا باید بگردید تا کسی را پیدا کنید که این‌قدر آدم باشد. * با توجه به شرایط فعلی اقتصادی و منطقه، به نظر شما اگر شهید آوینی امروز بود، چه رویکردی را در پیش می‌گرفت؟ من فکر می‌کنم آقا مرتضی آوینی فرزند زمان خودش بود. یعنی بر اساس شرایط موجود حتماً قلم می‌زد و فیلم می‌ساخت. برای امروز فلسطین هم حتماً کار می‌کرد، هرچند که قبلاً هم این کار را کرده بود؛ او یک آدم فراتر از یک موضوع بود. * سال‌هاست که روز شهادت شهید آوینی به عنوان هفته هنر انقلاب اسلامی گرامی داشته می‌شود. به نظر شما، این رویداد چقدر با دیدگاه‌های ایشان همخوانی دارد؟ برای شناخت آوینی، نیازی نیست که اصغر بختیاری بیاید او را معرفی کند. آثارش هست... [تاکید بر لزوم شناخت آوینی از طریق آثارش و انتقاد به برخی برداشت‌های سطحی]... متاسفانه الان یک مصادره‌ای از شهید آوینی می‌شود. یک فیلمی می‌سازند که ابداً با مخاطب ارتباط برقرار نمی‌کند و بسیار ضعیف است، بعد می‌گویند با آوینی هم همین حرف‌ها را می‌زدند. نه، اصلاً این‌طور نیست. * پس به نظر شما، رمز ماندگاری آثار شهید آوینی در چیست؟ هر کاری اگر درست باشد، ماندگار می‌شود. هر کاری اگر با اخلاص باشد، حتماً ماندگار می‌شود. چرا کارهای آوینی ماندگار شده؟ به خاطر اخلاصش، خلوصش، گم‌نامی‌اش و سوادی که داشت. او با خدا معامله می‌کرد و کارش ماندگار شد. * اگر بخواهید یک پیام کوتاه در مورد شهید آوینی برای مخاطبان ما داشته باشید، چه می‌گویید؟ به آثارش رجوع کنید. او خودش را در آثارش معرفی کرده است. و به یاد داشته باشید که آدمیت مهم‌ترین درسی بود که از او آموختم. * می‌خواهیم از تشکیل تیم مستند صحبت کنیم؛ تیم روایت فتح با چه هدفی تشکیل شد؟ اول به ماجرای حضورم در تلویزیون اشاره کنم که قصه درازی دارد اما به طور خلاصه برمی‌گردد به شهادت دوست صمیمی‌ام «غلامرضا رحیمی» که در جبهه بود و در مقطع دکترا هم قبول شده بود وقتی فیلمی به شکل آماتور از مراسم تشییع پیکر ایشان تهیه شد، به این فکر کردم که چه خوب بود می‌توانستیم برای رزمندگان و شهدا کار بهتری انجام دهم. علاقه خاص من به این شهید، جرقه‌ای در ذهنم ساخت که وارد این عرصه شوم و از این طریق بتوانم خدمت کنم. به روایت فتح معرفی شدم و دوستان را دیدم و با شهید آوینی آشنا شدم و در طی سال‌های مختلف در کنار ایشان مستندهایی را تولید کردیم. روایت فتح تلویزیون، گروه‌های مختلفی داشت و ما در هر گروه یک مسئول داشتیم. در ابتدا به کارهای جهادی اعزام شدیم تا با دوربین آشنا شویم. بعداً در عملیات مختلف با گروه‌های مختلف بودم و در این همکاری‌ها به تجربه‌ام اضافه شد. مثلاً در شلمچه که بودیم، باید می‌توانستم با سرعت کاست دوربین‌های قدیمی آن زمان را عوض کنم. مرتب خمپاره بود و ما در خاکریز کار می‌کردیم و وسط تیر و ترکش بودیم ولی من باید حواسم به این می‌شد که فوری فیلم را عوض کنم. * در کدام یک از عملیات همراه با شهید آوینی بودید؟ بعد از پایان جنگ بود که برای تهیه مستند با تیم شهید آوینی در مناطق عملیاتی بودم. در واقع این فصل از فعالیت‌های شهید آوینی با تاسیس مؤسسه فرهنگی هنری روایت فتح شروع شد. موسسه‌ای که در تابستان سال ۱۳۷۱ به دستور حضرت آقا راه‌اندازی شد. در آغاز ما تعداد کمی بودیم که در کنار شهید آوینی کار را شروع کردیم آقای همایونفر، رمضانی، شعبانی، عباسی، فارسی، رنجبر و بنده که حدود ۷، ۸ نفر می‌شدیم که من و آقای شعبانی و رمضانی و عباسی و همایونفر از جهاد تلویزیون آمده بودیم. آقای فارسی هم بعداً اضافه شد و آقای یوسف صابری بعد از «شهری در آسمان» به عنوان دستیار کارگردان به تیم ما پیوست. * نوع ارتباط شهید آوینی با شما و دیگر اعضای گروه چگونه بود؟ خودش می‌دانست که بچه‌های گروه چقدر به او علاقه دارند و تا آخر با او ماندند. علاقه‌ای بین ما بود که اصلاً احساس خستگی در کار نمی‌کردیم. در حالی که کار ما سنگین بود. الان که من تعریف می‌کنم شاید بعضی‌ها تصور کنند که می‌خواهم بیهوده از آوینی تعریف کنم اما واقعاً ما کنار آوینی روزهای خوبی داشتیم. یک حجب و حیایی هم میان ما با حاجی وجود داشت من آن زمان بیشتر از همه پرجنب و چوش بودم و شوخی می‌کردم و با حاجی راحت بودم. * چقدر اهل نظرخواهی از دیگران بود و آیا آدم انتقادپذیری بود؟ گاهی از بچه‌ها نظر می‌خواست که درباره بعضی از صحنه‌های فیلم چه کار باید کرد. فیلم را حتی به آبدارچی آن جاهم نشان می‌داد تا واکنش‌ها را ببیند. اصلاً آدمی نبود که بگوید من هر فکری کنم، آن درست است. چون مستندهای ایشان در اتاق تدوین شکل می‌گرفت، از افراد مختلف نظر می‌خواست. * چه وجوهی از انسانیت در شهید آوینی برجسته بود؟ صداقت، شجاعت، صراحت و پاکی در وجود او بود و برازنده هر تعریف قابل ارزشی است من با آدم‌های مختلفی مواجه شدم و نقطه‌های تاریکی در زندگی آدم‌ها است اما من در آوینی هیچ نقطه سیاهی ندیدم. عشق می‌کردیم که در سفرها پشت سر ایشان نماز جماعت می‌خوانیم. یک علاقه خاصی به او وجود داشت. آوینی نگران آدم‌های دیگر گروه بود و رفتارش هم صادقانه بود. مثلاً وقتی یکی از بچه‌ها و خانواده‌اش مشکلی داشت، پیگیری می‌کرد. آن موقع من ازدواج نکرده بودم و به من می‌گفت که کمکم می کند تا ازدواج کنم. در واقع مرتضی آوینی انسانی بود که نوع همکاری شما را به شکل دیگری درمی‌آورد. چون بسیاری از فعالیت‌های مشترکی که می کنیم، به جبر روزگار و پیشبرد مسائل کاری انجام می‌شود. یکی از من پرسید، مدیریت آوینی چگونه بود؟ گفتم که آوینی، مدیریت بر دل‌ها داشت. وقتی دلت را می‌بُرد، دیگر تمام بود. آوینی، دل ما را برد.انسانی را می‌دیدیم که کاملاً انسانی رفتار می‌کرد. وقتی آدم چند ماه با کسی زندگی کند، می‌فهمد که کارها و رفتارش چقدر واقعی است و حرف‌هایی که می‌زند، چقدر همراه با صداقت است. ما با چند سال زندگی در کنار آوینی به شناخت واقعی از او رسیدیم و فهمیدیم آدم صادقی است. حرفی که به ما می‌زد، خودش عمل می کرد. از بیان اصطلاح مرید و مرادی خوشم نمی‌آید و نمی‌خواهم با خواندن این متن کسی فکر کند که دنبال ریاکاری هستم. اما آوینی برای ما الگوی یک انسان واقعی بود. * مرتضی آوینی دنبال چه چیزی در حوزه فرهنگ و هنر بود؟ نان و نامی که امروز خیلی‌ها گرفتارش هستند ولی آوینی گرفتار این‌ها نبود در گمنامی دنبال خدمت کردن بود. همیشه به تکلیف عمل می‌کرد. من دنبال کلمات شعاری نیستم. اما قسم جلاله می‌خورم که آوینی دنبال مسائل دنیوی نبود. او از ریاکاری بدش می‌آمد. از آدم‌های کلاهبردار و حقه‌باز بدش می‌آمد و از این افراد دوری می‌کرد. * چه خاطره‌ای از آخرین لحظات همراهی با شهید آوینی دارید از اتفاقات آن روز بگویید؟ روز عجیبی بود. صبح جمعه بود که بچه‌ها به سرعت صبحانه خوردند و راه افتادیم. از مقری به نام بلغازه به سمت فکه رفتیم. فرصت نبود و من تکه‌ای نان و حلوا شکری جلوی داشبورد ماشین گذاشتم و پشت فرمان قرار گرفتم که تا آخر هم آن جا ماند و خشک شد! چون جا نبود، راننده‌ها را نبرده بودیم. شهید آوینی کنار من در صندلی جلوی ماشین نشسته بود. در طی مسیر تمام آثار خمپاره‌ها و توپ‌های زمان جنگ را می‌دیدیم. من رادیوی ماشین را روشن کردم که قرآن پخش می‌کرد و آقای آوینی گفت که بگذار قرآن پخش شود. در جاده به سمت فکه می‌رفتیم و آوینی در خودش بود.من تعجب کردم که چرا انقدر آرام است و حرفی نمی‌زند. چند عکسی که قبل از رفتن هم که گرفته بودیم، اینطوری بود. فضای سکوت در ماشین بود و فقط قرآن پخش می‌شد. حدود نیم ساعت طول کشید تا به فکه رسیدیم. آن جا پشت سیم خاردارها چند مصاحبه گرفتیم و در آن‌جا هم آوینی سرش پایین بود و در حال و هوای خودش بود. * در مسیر رفتن به محل شهادت آوینی چند نفر بودید؟ ۹ نفر بودیم که از سیم خاردار رد شدیم و وارد میدان مین شدیم پشت سر هم جلو می‌رفتیم که در جایی در تشخیص مسیر دچار اختلاف شدیم و دو دسته از سمت راست و چپ ادامه مسیر را رفتند. یک مسیر گروه ما بودیم و در مسیر دیگر، سرداران جنگ بودند که برای گفت‌و‌گو آمده بودند. یک آقایی به اسم حجت معارف‌وند بود که اولین نفر می‌دید که منطقه مین نداشته باشد. ایشان در اربعین یکی دو سال پیش از دنیا رفت. آقایان سعید قاسمی و احمد شفیعی‌ها و پشت سرش شعبانی و رمضانی و آوینی و یزدان‌پرست بودند و نفر هشتم من و نفر نهم، صابری بود. من به آقای آوینی گفتم که این مسیری که می‌رویم، درست نیست و او می گفت که «اصغر، نه نیار». * شهید آوینی در آن منطقه خاص که مین‌گذاری شده بود، دنبال چه بود؟ در محلی که معروف به قتلگاه بود، شهید آوینی می‌گفت که می خواهد مستندی عاشورایی از فضای جنگ در بیاورد. برای همین اصرار داشت که وارد آن جا شویم. در آن قتل‌گاه بالای صد نفر شهید شده بودند و آوینی در ذهن خود برنامه خاصی برای ساخت مستند در آن جا طراحی کرده بود. آن جا را من به آوینی پیشنهاد داده بود. این که آوینی از آن همه مناطق از فکه و از قتل‌گاه چه می‌خواست، جای تامل دارد. * آخرین صحنه‌ای که از لحظه شهادت سید مرتضی آوینی به خاطر دارید چیست؟ از بالای یک بلندی مانند که مقداری شیب پیدا کرده بود، من ایستادم و پشت سرم آقای صابری هم ایستاد. من دولا شدم که از یک پوتین و نارنجک عکس بگیرم و چند قدمی با بقیه فاصله پیدا کردم یک دفعه صدای انفجاری آمد و خود به خود گفتم «یا قمر بنی هاشم». دیدم که همه زمین افتاده‌اند. بالای سر آقای آوینی آمدم که خون از ایشان می‌رفت و اورکت‌اش را درآوردم و بعد ماجراهای دیگر اتفاق افتاد. * آخرین گفته‌های مرتضی آوینی در لحظه شهادت چه بود؟ به من گفت که محتویات جیبش را بیرون بیاورم. اورکت‌اش پاره شده بود. به او گفتم که حاجی چیزی نیست و الان برمی‌گردیم عقب. نگاهی به من کرد و گفت که فکر می‌کنی من می‌ترسم؟! از حرفی که زده بودم، خجالت کشیدم. به آقای شعبانی می‌گفت که فیلم بگیرد اما دوربین او آسیب دیده بود و من و ایشان با سرعت از آن جا چند عکس انداختیم که الان باقی مانده است. زخم آقای آوینی را بستیم ولی خون زیادی از ایشان رفته بود. خدا آقای قاسم دهقان را رحمت کند که در طرح ابتکاری به ما گفت که کاپشن‌هایمان را دربیاوریم و با میله‌های آن‌جا، برانکارد برای حمل دو مجروح درست کردیم. سی، چهل دقیقه طول کشید که از میدان مین بیرون بیاییم و به خاطر خون زیادی که از آقای آوینی رفته بود، او از هوش رفت و تا برسیم بیمارستان صحرایی مخبری، ایشان شهید شده بود. آن زمان فقط بهت برای ما بود. من آن جا باید می‌توانستم بحران را اداره کنم و نباید خودم را می‌باختم. سعی کردیم که دو مجروح را از آن منطقه بیرون کنیم و همه تلاش کردند که زخم آقای آوینی را ببندیم. یزدان‌پرست هم مظلومانه شهید شد. وقتی شهید آوینی روی مین رفت، امواج آن به داخل شکم یزدان‌پرست رسیده بود موج انفجار به او خورد و از درون متلاشی شده بود.پای آقای آوینی هم از زانو به پایین قطع شده بود و من فکر نمی‌کردم که ایشان شهید شوند و در تصورم او را در حالی که روی ویلچر با پای مصنوعی است، در آینده می‌دیدم. من در طول عمرم کسی را ندیدم که آسیبی ببیند و آخ هم نگوید! اما آوینی هیچ درد و ناله‌ای نمی‌کرد. گوشت پای ایشان آویزان شده بود و آقای قاسمی که می‌خواست کمک کند، گفت که ولش کن آقا! در طول برگشت به عقب فقط ذکر می‌گفت. هیچ ترسی نداشت و احساس می‌کرد که باید به آسمان برود. جاذبه آن خاک او را کشید و بُرد. * سیدمرتضی آوینی را در یک جمله توصیف کنید و بگویید به‌نظر شما میراث او چیست؟ تا امروز کسی مانند آوینی نیامده است. شاید انسان‌های شریفی باشند اما مدیریت آوینی را ندارند. من آدمی مثل او نمی‌بینم. آوینی دنبال نام نبود اما امروز افراد کمی این طور هستند. اگر از نام و نان بگذریم، باز هم می‌توان کارهای خوبی انجام داد. میراث آقا مرتضی هم آثاری است که از او بجا مانده که حاصل تجارب زیست مادی ومعنوی او بود؛ پرواز با وجود جسم خاکی به بلندای ابدیت هنرهرکسی نیست. * با توجه به آموزه‌های شهید آوینی هنر و هنرمند متعهد به انقلاب اسلامی را دارای چه ویژگی‌ای می‌دانید؟ هنر متعهدی که آقا مرتضی آن را زیسته بود در آثارش دستی برفرش و دستی در عرش داشت.هنرانقلاب اسلامی همان هنر متعهدی است که آقا سید مرتضی آن را بنیان نهاد و این نهال پربرکت امروز با آن ریشه قوی که میراث تعهد، اخلاق و پرورش عرفان به سبک شهید آوینی در اثر هنریست دراوج می‌درخشد. به‌نظر می‌رسد امروز برای شناساندن این هنر که معنای بلند هنراصیل عرفانی، اسلامی، ایرانی را یک‌جا دربردارد باید تلاش‌های وسیع‌تری صورت بگیرد؛ آوینی و هنرمتعهد او و این اوج پرواز هنر درقلم و آثار وی باید بشکل گسترده ای به نسل امروز شناسانده شود، قطعا اگر این تلاش صورت بگیرد همان تأثیری را خواهد داشت که درزمان جنگ برنسل جوان گذاشت و آغاز تحولی بزرگ در آن نسل شد. هنرمند واقعی با احترام به همه اهالی هنر آن‌هایی هستند که در قطعه شهدا بهشت زهرا (س) آرامیده و جان خود را برای هدف و هنرشان فدا کرده‌اند.




بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

(تصاویر) تغییر چهره «مهدی مظفری» سریال «ستایش» در ۵۶ سالگی