هنرمندی که از دل آهن و آتش زیبایی خلق میکند

پاشا: تا امروز، حدود ۲۰۰ مجسمه ساختهام؛ آثاری که همگی از قطعات دورریختنی خودروها، موتورسیکلتها و سایر فلزات بازیافتی تهیه شدهاند.
به گزارش اسپوتنیک- عادل پاشا در گفتگو با اسپوتنیک گفت: من عادل وردیزاده پاشابیک هستم، بیشتر مرا با نام عادل پاشا میشناسند. در سال ۱۳۵۴ در تبریز به دنیا آمدم و حدود دو دهه است که در شهر سردرود زندگی میکنم. حرفهام کفاشیست و نزدیک به ۴۰ سال است که در این زمینه فعالیت دارم. بعد از فوت پدرم در ۹ سالگی، خیلی زود وارد بازار کار شدم و از آن زمان تا امروز، بدون توقف کار کردهام. حالا کارگاه کوچکی در سردرود دارم که همه چیز از همانجا آغاز شده است.
پاشا در ادامه گفت، از همان کودکی، هنر برایم جذاب بود؛ اما بهدلیل شرایط دشوار خانوادگی، امکان دنبالکردن این علاقه برایم فراهم نشد. پنج سال پیش، زمانی که با پیچ و مهرههای بلااستفاده در انبار خانهمان، یک موتورسیکلت و تانک کوچک ساختم، همه چیز تغییر کرد. خانوادهام و خانم رادپور از اداره فرهنگ و ارشاد تبریز، مشوقم شدند و من بالاخره تصمیم گرفتم جدیتر وارد دنیای هنر بشوم. هنر آهنگری و ساخت مجسمههای فلزی مرا به وجد میآورد؛ چیزی که امروزه آن را با نام هنر چلنگری هم میشناسند.
© Sputnikمجسمه آهنی

مجسمه آهنی
© Sputnik
این هنرمند در ادامه میگوید، ذهن من همیشه طرحهایی هست که خودش را نشان میدهد. هیچ وقت از قبل طراحی نمیکنم یا نقشه نمیکشم. ایدهها به صورت لحظهای به سراغم میآیند و همان موقع شروع به ساختشان میکنم. آهنپارهها و ضایعاتی که شاید برای خیلیها بیارزش باشند، برای من تبدیل به جان میشوند؛ میشوند یک تانک، یک گیتار، یک کامیون، لوکوموتیو یا حتی حشراتی مثل ملخ. این کار برای من نوعی بازی با خیال و فلز است.
© Sputnikمجسمه آهنی

مجسمه آهنی
© Sputnik
پاشا افزود، تا امروز، حدود ۲۰۰ مجسمه ساختهام؛ آثاری که همگی از قطعات دورریختنی خودروها، موتورسیکلتها و سایر فلزات بازیافتی تهیه شدهاند. این مواد را معمولاً از انبارهای ضایعات، مکانیکیها یا تعمیرگاهها جمعآوری میکنم. برخی از آثارم در فضاهای عمومی مثل پارک جنگلی مرهخونی، پارک بانوان سردرود و حتی در عمارت شهرداری تبریز نصب شدهاند. همچنین چهار اِلمان شهری هم ساختهام که دو تا را به شهرداری سردرود و دو اثر دیگر را به شهرداری تبریز اهدا کردهام.
© Sputnikمجسمه آهنی

مجسمه آهنی
© Sputnik
وی در پایان گفتوگو خاطر نشان کرد، راه آسانی نبود. شروع کار در یک انباری کوچک و بدون امکانات اولیه مثل موتور جوش، سخت بود. برای تهیه ابزارها و مواد اولیه بارها با کمبود منابع مالی مواجه شدم، اما با همراهی خانواده و دوستانم کمکم توانستم از پس این مشکلات برآیم. بالاخره اولین موفقیتم زمانی بود که یکی از مجسمههایم توسط شهرداری سردرود خریداری شد. آن لحظه برایم مثل چراغ امیدی بود که نشان داد میتوانم این مسیر را ادامه بدهم و تاکنون نیز ادامه دادهام.