ترک کردن را خوب یاد گرفته ام…
از زمانی که یادم هست مشغول ترککردن بوده ام
از اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی رفت
از ترککردن خانه ی قدیمیگرفته تا ترک کردن هم محلی و هم کلاسی هایم
چند سال که گذشت لذت های کودکی را ترک کردم
لذت هایی که بعد ها فهمیدم هیچ جایگزینی ندارند
سن و سالم که بیشتر شد، دنیا را که کامل تر دیدم فهمیدم فقط من نیستم که ترک میکنم …
یکی از دوست های دوران دبیرستانم درس خواندن را ترک کرد
پدر بزرگم زندگی را ترک کرد
رفیق قدیمی ام کشور را ترک کرد
یکی از پیرمردهای محل آلزایمر گرفت خاطراتش را ترک کرد
و….
دختر همسایه ی دیوار به دیوارمان همسرش را ترککرد … میگفتند شوهرش ترک نمیکرده … و من فکر میکردم اگر ترک نکنی ترکت میکنند!
سال ها گذشت …
اولین بار که دلم لرزید و معشوقه دار شدم فکر میکردم دیگر قرار نیست ترککنم.
اما ترک کردن همیشه دست خودت نیست.
باید تقصیر را گردن سرنوشت انداخت یا شرایط نمیدانم
فقط می دانم گاهی ترککردن تنها راه نجات است
زمان باد است یا طوفان نمی دانم … فقط میدانم از آن روزها زمان زیادی گذشته
این روزها وقت ترک کردن آدم ها، نه درد میکشم نه تب میکنم نه بدنم میلرزد.
یک بی حسی کامل
سال هاست هر کسی را می توانم ترک کنم
بدون بدن درد … بدون خاطرات …
زندگی معلم خوبی بود
ترک کردن را خوب یاد گرفته ام