چه حیف! صادق خان هدایت با سینه ای مملوِّ از معلومات و تجربیات اجتماعی و فردی در میانمان نیست. معلوماتی فراتر از حیطۀ ملّی معاصر خود و تجربیاتی شخصی که نتیجه ژرفای نگاه نجیب، تیز و نیمۀ خالی بین او بود. تجربیاتی عمدتاً نانوشته که با خودش به گور برد. اگر چه در ادبیات مورد استفاده اش، چه در محاوره و چه در نوشتار، بر خلاف رفتارش با اهل خانواده، بستگان، دوستان و بانوان که از چارچوب روابط رسمی خارج نمی شد، به نظر می رسید که هرگز سعی نمی کرد اسائۀ ادب ننماید، ولی در داستان علویه خانم هر چه از فنّ بدزبانی در دوران عمر پر محتوایِ بذله گو و دردبین خود آموخته بود را با شگردی تکرار نشدنی، بسیار شیرین و جذّاب بیان می کند و انگار که تو را سوار بر گاری یوزباشی نموده باشد، استادانه میهمان ناخوانده سفرت می کند.
ولی حیف که صادق خان هدایت در میانمان نیست. شاید آرزوی طول عمر ۱۱۲ ساله برایش کمتر دستیافتنی می نمود( چه خود او که به نظر می رسد در ۲۷ سالگی پر شده بود و چون کوزه ای پر شده از آب، بر سطح جریان زندگی، آرام و دلخسته و تنها به این سو و آن سو کشیده می شد.) ولی نخبه کشی در دوران خفقان معاصرش نه تنها که موجبات قدرشناسی از مقام شامخش را مهیّا ننمود که شکاف افتاده میان او و اطرافیانش را (چه خود او که در رمان بهت برانگیز خود عنوان می کند که چه ورطۀ هولناکی میان او و اطرافیانش بوده است) پر نشدنی و عمیق تر کرد و آنرا تا مرز مرگش ادامه داد. حالا هم که هنوز از او انگ توهین به مقدسات برداشته نشده است. چرا که او واقعیّت ها را در طلب حقایق به چالش می کشید و موجبات رشک به قول خودش رجاله ها را مهیّا می نمود. رشکی که زاییده مغلوب شدن به اصطلاح رقبای هم عصر وطنی در رزمگاه نوشتار نشات گرفته بود و چاره ای برای حریف جز خودزنی در غالبِ نقد نه مهارت و استادی او که در شخصیّت کمتر شناخته شده اش باقی نمی گذاشت.
صد البتّه که مولایمان امام حسین علیه السلام و صلات عشقی است زنده، سوزنده و پاینده و این بر صادق خان پوشیده نبود و نه تنها که در این خصوص نمی خواست و نمی توانست چالش برانگیز باشد، بلکه می دانست که چالش بین مردم و امام حسین (حقیقت ازلی و ابدی) هرگز اتّفاق نمی افتد، ولی کج فهمی و نافهمی عوام در تعدیل حقیقت حسین و کربلا، اسباب گوشه و کنایه و زخم زبان های او را فراهم می کرد، بطوریکه حتّی نزدیکانش را نیز از این زخم زبان ها بی نصیب نمی گذاشت. چطور ممکن است به ظرافت هایش در توپ مرواری و افسانه آفرینش و …، با کج سلیقگی فقط اهانت به اعتقادات را نتیجه گرفت و از غورِ او در بحر ادیان و فلاسفۀ جور به جور و چالش با واقعیّات در پی کشف حقایق صرفنظر نمود.
چه قلم ها که در راه هدایت ستیزی و هدایت شناسی فرسوده نشد ولی ای کاش خودکشی او (که نه توجیه پذیر باشد) همچنانکه مسبوق است، دستاویز قرار نمی گرفت و نگیرد و یکبار هم که شده کنهِ نوشته هایش در بوتۀ آزمایش واقعی برای قیاس او با نه به اصطلاح رقبای وطنی اش، بلکه با آثار نویسنده های فرا ملّی هم عصرش(مثلا رمانهای پس از باران و فاحشه خانه ها تعطیل است از ارنست همینگوی، مسخ کافکا، بیگانه آلبر کامو و …) قرار گیرد و آثارش نه در باب دین ستیزی و دین گریزی و بیهوده فرسایی در مثلاً روانکاوی کمبودهای روانی و عقده های اجتماعی اش (که با توجه به موقعیّت او در خانواده ای از عالی منصبان قضایی، مالی و نظامی و رفت و آمدهایش با خانواده های سرشناس فرانسوی، داشتن کمبود اجتماعی، روانی و جنسی را برایش دور از ذهن نموده و بیشتر دستاویز مغرضان هدایت ستیز بوده است.) بلکه در تحریف واقعیّات در پی شاید فهم حقایق (که به نظر ناممکن برسد) که مانیفست خود صادق خان نیز بوده است نقد شود.
صادق خان هدایت در میانمان نیست ولی آیا آنطور که شایان استادیش در فنّ نوشتار، محاوره، آسیب شناسی اجتماعی و تلاش های بی انتهایش در جستجوی حقیقت تحریف شده و سرگردان در واقعیّات روزمره بوده است، قدردانی که پیشکش، بلکه هدایت ستیزی متوقّف شده است. هدایتی که آنطور رو در روی آبجی خانم، داود گوژ پشت، داش آکل، حلیمه خاتون همسر حاجی آقا، علویه خانم و دختر ۱۲ ساله اش، گلشاد، بهرام، خداداد و لاله، منوچهر شه اندوه و خجسته، سیّد احمد و ربابه، سوسن، زرین کلاه، فرنگیس، حسن، شریف، مرد مسافر ایستگاه خوانسار، نصیب مرده فاطمه، سامپینگه و … می-نشست و سنگ صبور آنها می شد، عاشق مردم خود بود و چون آنها را در سختی و مصیبتی که از سر جهل و نادانیشان بر سرشان آمده بود، می دید، سعی میکرد با چالش واقعیّت، دست کم هاله ای از حقیقت را برایشان تصویر نماید ولی حیف که فهمید ولی فهمیده نشد و همین فهمیده نشدن بود که گزلیک بد و بیراه و هتّاکی را در اواخر عمرش، بیشتر از پیش به دستش داد. عجیب بود، صادق خان که رفتاری نجیب داشت و مبادی آداب بود، صرفنظر از معدود دفعاتی که در جمع مریدانش مثل م.ف فرزانه هنجار شکنی کرده بود که در زندگی خصوصی و نه اجتماعی هر شخصی وقوعش طبیعیست، چه رمزی داشت که این چنین، مردم که نه، بلکه به قول خودش رجاله ها را زیر تیغ فحاشی و هتّاکی سر میزد. صادق خان هدایت مظلوم و منزوی و فهمیده نشده در گوشه ای رها شده است، از او که گذشت، ای کاش …