سوکره، عروس بولیوی
اتوبوس 2 ساعت زودتر از زمانی که بهم گفته بودن به سوکره رسید. خوشحال بودم که این سفر کابوسوار تمام شده. ساعت 5 صبح هوا تاریک بود و خیلی سرد، ترجیح دادم تا روشن شدم هوا داخل ترمینال بمونم. بیرون ترمینال یک تروفی بود که میرفت مرکز شهر. بولیوی تنها جایی غیر از ایرانه که من تاکسی اشتراکی (تاکسی خطی) دیدم. به این تاکسیهای اشتراکی تروفی میگن و توی...
اتوبوس ۲ ساعت زودتر از زمانی که بهم گفته بودن به سوکره رسید. خوشحال بودم که این سفر کابوسوار تمام شده. ساعت ۵ صبح هوا تاریک بود و خیلی سرد، ترجیح دادم تا روشن شدم هوا داخل ترمینال بمونم. بیرون ترمینال یک تروفی بود که میرفت مرکز شهر. بولیوی تنها جایی غیر از ایرانه که من تاکسی اشتراکی (تاکسی خطی) دیدم. به این تاکسیهای اشتراکی تروفی میگن و توی شهرهای بزرگ بولیوی بخشی از سیستم حمل و نقل عمومی هستند. مقصدم هاستل کولتور برلین وسط شهر بود. هاستلی که دیگه مشابهش رو توی بولیوی ندیدم. یک خانه مستعمراتی حداقل ۲۰۰ ساله رو تبدیل کرده بودند به هاستل. یک حیاط دوست داشتنی و اتاقهایی که دورتادور حیاط بود. صبحانه هاستل با حداقل ۱۵ مدل میوه در حد و اندازه یک هتل بود، پرسنل بسیار خوش اخلاق بودن و انگلیسی می دونستن. هرشب هم یک برنامه موسیقی زنده یا آموزش رقص توی بار- رستوران هاستل اجرا میشد. تنها مشکل هاستل سرعت کند اینترنت بود که این هم یک مشکل عمومیه در سرتاسر بولیوی. هرموقع دوستام از سرعت پایین اینترنت توی ایران شکایت میکنند بهشون توصیه میکنم یک سفر به بولیوی برن. تخت من توی یک اتاق ۸ تخته در طبقه دوم بود. خود اتاق دو قسمت میشد و من باید از پلههایی که بیشتر شبیه نردبان بود بالا میرفتم تا برسم به تختخواب دنجم زیر شیروانی.
بعد از اون اتوبوس سواری نیاز به استراحت داشتم اما هیجان دیدن سوکره بهم اجازه نمیداد. هرکسی که بولیوی رو دیده بود از سوکره تعریف و توصیه میکرد. اگر فقط یک شهر توی بولیوی رو بخوای ببینی اون باید سوکره باشه. قدم زدن توی خیابانهای باریک و خانههای سفید مرکز شهر این حس رو بهم میداد که زمان به عقب برگشته. کل مرکز شهر سوکره که به عروس بولیوی و شهر سفید هم معروفه جزو میراث جهانی ثبت شده و شاید به همین دلیل باشه که اینقدر خوب و سالم حفظ شده. همینجا بود که استقلال بولیوی اعلام شد و الهام بخش سایر کشورهای آمریکای جنوبی شد. سوکره طبق قانون اساسی پایتخت بولیوی هست و قوه قضاییه هم اینجاست اما دولت توی لاپاز مستقره و به قول دوستی که زیاد دل خوشی از مورالس نداشت “همه کثافتکاریها توی لاپاز اتفاق میافته”.
بازار صنایع دستی شهر کوچیکتر از اونی بود که انتظار داشتم، ولی در عوض لباسهاش خیلی رنگارنگ و خوشگل بود و کلی حسرت خوردم چرا الان نزدیک پایان سفرم نیستم و مجبورم از بین اونهمه لباس فقط یکی رو انتخاب کنم. بهترین سوغات بولیوی لباسهایی هستند که با پشم آلپاکا و لاما بافته شدند. لاما یک حیوان مابین شتر و گوسفنده که فقط توی کوهستانهای آند پیدا میشه. سرخپوستها مهارت خاصی توی پروش این حیوانات، استفاده از پشمشون و بافتن لباسهای گرم و رنگارنگ دارند.
به لطف کوچسرفینگ خیلی زود دور و برم با دوستهای اهل بولیوی و دانشجوهای برزیلی پر شد. میدان ۲۵ می جای خوبیه واسه دور هم جمع شدن، گپ زدن، تماشای مردم در حال گذر و فروشندههای ماریجوانا هست که علیرغم غیرقانونی بودنش خیلی راحت مشغول شغل شریفشون بودند! با یکی از دانشجوها رفتیم دانشگاه اصلی شهر که توی یک ساختمان بزرگ قدیمی بود. توی سفر سعی میکنم در صورتی که وقتم اجازه بده دانشگاه یک شهر رو ببینم. ساختمان قدیمی ولی دوست داشتنی به دلم نشست. کلاسهای درس بیشتر شبیه مدرسه بود تا دانشگاه. جو دانشگاه خیلی سرزنده نبود و از لباس پوشیدن و تیپ دانشجوها به راحتی میشد فهمید اهل بولیوی هستند یا برزیل ☺ غروب همه جمع شدیم آمستردام پاب واسه تماشای یک فیلم مستند. The Devil’s Miner عنوان مستند ۸۰ دقیقهای در مورد کودکان معدنچی بود. بعد از تموم شدن مستند و روشن کردن لامپها دیدم من تنها کسی نبودم که تحت تاثیر قرار گرفته و تقریبا همه حسشون عوض شده بود. اونقدر از این مستند خوشم اومد که تصمیم گرفتم حتما پوتوسی را توی برنامم بزارم. بدلیل مسائل اخلاقی نمیتونم لینک دانلود کامل این فیلم مستند را اینجا قرار بدم. برای دیدن تریلر فیلم اینجا برید و اگر خوشتون اومد با یک سرچ ساده میشه فیلم کامل را از اینترنت دانلود کرد.
بازار مرکزی سوکره جاییه که میشه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو اونجا پیدا کرد. بازاری که حتی تو قسمت گوشت فروشیش هم خبری از وسیله لوکسی به نام یخچال نبود! ارزونترین جا واسه غذا خوردن هم همونجاست. به شرط اینکه با غذای کثیف مشکل نداشته باشی میشه با یکی دو دلار یک غذای خوشمزه خورد. روز دوم وقتی داشتم دنبال یک میز خالی واسه نشستن وسط بازار میگشتم، لبخند یک زوج حدودا ۲۰ ساله نشانهای بود که اون میز بهترین جای ناهار خوردنه. ملیسا و ناچو اهل آرژانتین بودند و ۱ سالی میشد داشتند سفر میکردند. سفری که بدون پول و هیچگونه کمکی شروع کرده بودند و کلی هم لذت میبردند. هرشهری که میرسیدند چند روزی توقف داشتند، دستبند، بازوبند و گردنبند درست میکردند و عصرها وسط شهر میفروختند. اونقدر که پول مکان خواب و اتوبوس واسه شهر بعدی گیرشون میومد. آرژانتینیها متخصص ارزان سفر کردن هستن و همه جای آمریکای جنوبی میشه پیداشون کرد. البته برای زبان هم مشکلی ندارند چون بالای ۹۰ درصد کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی اسپانیایی زبان هستند. یک بعد از ظهر دوست داشتنی با این دوستای جدیدم داشتم، چند لیتر ماته (چای آمریکای جنوبی) خوردیم و کلی چیز در مورد ارزان سفر کردن ازشون یاد گرفتم. اون روز عصر وسط شهر یک جشن واسه بچهها وسط شهر برپا شده بود. نمیدونم مناسبت جشن چی بود. البته پدر مادر بچهها خیلی بیشتر خوشحال بودند ? چیزی که خیلی توی این جشن واسم جالب بود استفاده از سازی بود که فکر میکردم فقط توی ایران میشه پیداش کرد، سِنج!
میرادور به زبان اسپانیایی یعنی جایی که در ارتفاع قرار باشه و از اونجا منظره اطراف رو به خوبی بشه دید. انگلسیش میشه viewpoint و فارسیش شاید منظرگاه. سوکره چندتا میرادور داره اما بهترینش برج ناقوس صومعه ی سان فیلیپ نری هست. از این مکان دیگه بعنوان صومعه استفاده نمیشه، بجز یک قسمت کوچک که موزه شده بقیه قسمتهاش بعنوان یک مدرسه دخترانه استفاده میشه. یک خانم پیر که سنش به اندازه قدمت ۲۰۰ ساله صومعه بود هنگام ورود از من و همراه بولیویاییم خواست اسم، سن و ملیتمون رو توی یک دفتر رنگ و رو رفته یادداشت کنیم. یک نگاهی به نوشته نه چندان خوشخط من انداخت و رفت عینکش را آورد. وقتی مطمئن شد ایران رو درست دیده شروع کرد بدون وقفه صحبت کردن. از چهرش میتونستم حدس بزنم چی داره میگه. دوستم هم با حوصله واسم ترجمه میکرد. خانم پیر از اینکه یک ایرانی واسه دیدن اینجا اومده بسیار هیجان زده و خوشحال شده بود. میگفت من اولین ایرانی هستم که تا حالا دیده. مدام میگفت تو خیلی خیلی از خونه ت دور هستی. شاید توی ذهنش ایران دورترین کشور دنیا به بولیوی بوده ☺ این هم از مزایای ایرانی بودنه که میشه همچین هیجانی رو توی چشم افراد دید. دیدن غروب شهر از روی پشت بام صومعه به همراه طوطیهایی که جیغزنان اون اطراف پرواز میکردند برخورد خانم دربان رو تکمیل کرد تا یک خاطره خوب از صومعه سان فیلیپ نری توی ذهن من بجا بگذاره.
امیدوارم سفرنوشت بعدی که مربوط به شهر پوتوسی هست رو تا ۱۰ روز آینده آماده کنم. اگر مطالب و عکس های سوکره براتون جالب بود نظر دادن یادتنون نره ? ضمنا اگر عضو کانال تلگرام بشید هرموقع نوشته و عکس جدید توی وبسایت قرار بدم اونجا اطلاع رسانی می کنم: https://telegram.me/safarnevesht
در اینستاگرام هم هر روز یک عکس از گوشه و کنار دنیا آپلود میکنم: www.instagram.com/safarnevesht
تاریخ سفر: مهر ۱۳۹۳
پینوشت: شاید بدلیل همراهی با دوستام توی سوکره بود که بعضی از اسامی و جزئیات را فراموش کرده بودم. واسه نوشتن این پست با یکی از همون دوستان تماس گرفتم و به همون گرمی و صمیمیت ۱۴ ماه قبل جوابم را داد. شاید مردم بولیوی در نگاه اول کمی غیر دوستانه و عجیب بنظر برسند اما ته دلشون مثل بقیه مردم آمریکای جنوبی میشه صمیمیت و محبت رو دید.