بین ما فوق العاده بود همه چی رک و ساده بود
انگار دنیا به ما این رُلو داده بود!
بریم تا آخر خط
بشیم ما از همه رد
این بار، خدا، از ما ناراحته بد…
این بار که دوستم و من تصمیم به برقراری این سفر دو روزه را کردیم دیدم که گروهی ساخت, با نام “سفر با مملیکا” (با خودم گفتم چرا این اسم؟ خب می تونست ” سفر دو روزه ۲شهریور” باشه و هر اسم دیگه). پرسیدم مملیکا کیه؟! مملیکا یک تور لیدر باحاله سفر زیاد رفته اینم پیجشه.
http://mamaliicaa
رفتم عکساشو دیدم. ولی باز هم برام سوال بود. خوب اینکه این تور اختصاصی قرار بود باشه و نشد نکته ی بعدی بود چراکه منجر به این می شد که با یکسری آدم جدید آشنا بشیم و شب رو در کنار هم صبح کنیم اون هم در ارتفاع ۱۲۵۰ متری از سطح دریا!
راستی چه انگیزه ای می تونه سی نفر رو دوره هم جمع کنه؟ مطمئنا آدمها با انگیزه های متفاوتی پای به سفر می گذارند اما به نظرم یک انگیزه واحد هم بطور ناخودآگاه مابین آنها به وجود آمده که آنجا هستند. حال آن چیست می توان راجع بهش حرف زد.
تصویر بعدی داخل میدل باس شکل گرفت جایی که مملیکا با یک باکس صوتی کامل و تیپ منحصر بفردش ظاهر شد. پسر خوش اخلاق و آرومی که یه ریلکسی خاصی رو تو ذهن تداعی می کرد ( چه کول وباحاله). مطابق همه ی سفرهایی که قبل طلوع آفتاب شروع میشوند، نیم بیشتر همسفران از جمله خود من در چرت و رخوت صبحگاهی بودیم تا با پیشنهاد مملیکا به جهت معرفی بیدار شدیم. (آخه این چه کاریه بذار به موقعش باهم آشنا میشیم دیگه!). خوب برای ما که قرار بود همسفرانمان فقط دوستانمان باشند خیلی مهم بود حالا که ۲۵ نفر باقیمانده را نمیشناسیم چه خواهد شد. اینکه همسفرها آدمهای پایه و در عین حال محترمی باشند خبر خیلی خوبی بود.
صبحانه را در رستورانی نوپا در نزدیکی میدان عارف قزوین بودیم.
قزوین شهری رو به رشد که برای من تداعی گر دوران دانشجویی ام بود. خوردن صبحانه و تابش آفتاب به معنی جان گرفتن گروه بود، صدای هم همه و موزیک و شوخی ها در اتوبوس بیشتر شد که از جاده قزوین – رشت به منجیل و رودبار رسیدیم. پس از رودبار، رستم آباد – توتکابن و در نهایت به سمت سرزمین بکر “بره سر” مسیر رویایی ما بود.
با چیزهایی که در مورد مملیکا شنیده و دیده بودم خیالم راحت شده بود که فکر همه جا را کرده بود، هنگامیکه به “بره سر” و پای دامنه رسیدیم، وانتی وسایل را به مقصد برد تا ما با حداقل کوله بار مسیر خانه محلی را در دامنه کوه بپیماییم.
از این لحظه سطح هیجان در همسفران بیشتر و بیشتر می شد تا اینکه رسیدیم.
مناظر و شواهد خبر از سرور می داد که به خانه محلی رسیدیم و آن بالکن طلایی و آن چشم انداز که هیچ کس دلش نمی آمد جایی جز آنجا باشد. خانواده ی مهربان محمدی، میزبان محلی ما در بره سر بودند که بسیار بااخلاق و مسئول ما را به خوردن ناهار در طبیعت دعوت کردند. چیزی شبیه رویاها و یا تصاویر سفرهای لوکس در دل طبیعت یا نه چیزی فراتر از آن بود. چطور میشه حس خوردن کباب چنجه ی داغ تازه را با برنج شمالی و دوغ در دل طبیعت سبز با همراهی دوستان را توصیف کرد؟
کم کم شوخی ها، حرارت را بیشتر کرد تا راحتی بیشتری در کنار همسفران خود تجربه کنیم. هر گوشه ای که نگاه میکردی چند نفر مشغول لذت بردن از لحظات خود بودند، چند نفر مشغول به برپایی تاب شده ، گروهی موزیک راه انداختند و چند نفر با دمنوش آویشن خستگی از تن بدر می کردند – عکاسان هم که ساعتیست مشغول شده اند !
و نظاره ی این صحنه ها، به خودی خود شور و شعف بهمراه داشت.
اینکه می دانستیم به فاصله اندکی از محل اقامتمان استخری طبیعی با نام “یسان” وجود دارد باعث می شد شوق زیادی برای دیدنش داشته باشیم.
بنابراین خوراکی را برداشته و عصر را در کنار یکی از بهترین و بکر ترین دریاچه های طبیعی گذراندیم.
اینجاست که آنها که یار و همراهی در کنار خود دارند حظ بیشتری می بردند!
زیبایی، سکون و سکوت آن منطقه قدرتی داشت که خستگی و آلودگی کلان شهر را از وجودمان پاک کرد.
کم کم همسفران با یکدیگر گرم گرفته و به هنگام بازگشت می توانستند در کنار هم به پایکوبی بپردازند.
بالکن معروف و هوای سالم و سبک، جایی بود که اکثر سلیقه ها را در کنار هم جمع کرد تا یک پنجشنبه شب خاطره انگیز را رقم بزند. شب به انتها می رسد و ما از خستگی به فکر جای خواب بودیم و یکسری از دوستانِ با تجربه و پرانرژی آتشی برپا کردند و در کنارش گپ زدند.
دم دمای صبح است و حالا مه، ویژگی جدید سفر ماست. کجا می توانستیم با این سطح از امکانات این فضا را تجربه کنیم؟ مملیکای خوش اخلاق با خبر صبحانه آمد: بچه ها صبحانه با نان محلی که خانم ها در تنور می پزند آماده است.
بشتابید! شتافتیم.
نان و پنیر و کره محلی و چای چقدر دلپذیر است!
فریاد می آید که وقت تنگ است، از طبیعت نهایت بهره را ببرید. می بریم. دل به کوه و جنگل زدیم. نکته ای که برای من قابل توجه بود بافت گیاهی متفاوت این منطقه بود و اساسا به نظر می رسد که پوشش گیاهی جنگلهای این بخش از گیلان با پوشش مازندران کاملا متفاوت است. انگار بویی که این طبیعت متصاعد می کند بوی دیگریست. به این جاذبه، رطوبت کمتر و بکر و دست نخورده بودن آن را هم اضافه کنید. سپاس از این طبیعت.
پس از پرسه های جنگلی وقتی که خوب دیدگانمان را از این زیبایی و لذت پر کردیم، به محل اقامت کوچک اما باصفایمان برگشتیم. بعد از کمی شادی و گپ و گفت وسایل را جمع کردیم تا بعد از آخرین وعده غذایی در آن دامنه طبیعت، این سفر بی نظیر را به پایان برسانیم.
براستی که فوق العاده بود و خیلی خوش گذشت. بسی مسرور و بسی شادان شدیم. کاش این سفرها و این لحظات تکرار شدنی بودند و بشود روزی که زیاد دیر نیست در محفلی به این پرسشها دوباره پاسخ بدهیم که چه انگیزه ای ما را به اینگونه سفرها می کشاند؟ آیا عنصری درون وجود ما برای لمس این احساسات مشترک بوده است؟
شاد باشیم و سرفراز
امیر بزرگمهر
این سفرنامه توسط امیر بزرگمهر نوشته شده و یه کانال خوب هم دارن که آدرسش رو براتون میزارم:
http://@sobhnevis