مبدا:پایین ترمینال آرژانتین مقصد:کویر مرنجاب
پنجشنبه صبح ساعت۸ راه افتادیم و کمی که از تهران داشتیم خارج میشدیم معرفی نامه رو شروع کردیم و تاحدی باهم اشنا شدیم و از انواع مهندسین گرفته تا دکتر اطفال و دندون پزشک ودامپزشک و عکاس های حرفه ای و آشپز بین المللی و خبرنگار و معلم و ناظم و مربی یوگا هم تو گروهمون بودند که خیلی هم پایه و خوش سفر بودند و تقریبا همه باهم دوست شده بودیم و تو راه معاشرت کردیم و کلی هم رقص و پایکوبی کردیم که باعث شد هم خواب از سرمون بپره هم شاد شیم:) ساعت ۳به کاروانسرایی در کویر رسیدیم برای صرف ناهار و قیمه زدیم با ماست?
و ساعت ۵ به کویر مرنجاب رسیدیم و قرار بود ۲ساعت تا محل کمپ رو پیاده بریم (چون اتوبوس دیگه نمیتونست از اونجا به بعدشو بره)که با مخالفت بچه ها به علت سنگینی بارها مواجه شدیم و مملیکا برامون ماشین گرفت که از اونجا به بعد سفر آفرویدی و هیجان انگیز شروع شد و همگی کلی کیف کردیم
و وقتی به محل کمپ رسیدیم شروع به برپاکردن چادرها کردیم
وبعد رفتیم بالای رمل ها،ماه رو تماشا کردیم و دوستان عکاس کلی عکسهای حرفه ای در نور مهتاب گرفتند.
بعد از کمی استراحت،هرکسی به کاری مشعول شده بود که مملیکا پیشنهاد داد کسایی که دوست دارن بیان بریم رو ماسه ها قدم بزنیم و از ماسه ها و نورمهتاب و سکوت شب کویر انرژی بگیریم و بهتره که باپای برهنه روی خاک راه بریم تا تاثیر انرژی طبیعت رو بیشتر حس کنیم.(از این قسمت عکس نگرفتیم, کلا گوشی یا دوربین نبردیم چون قسمت معنوی سفرمون بود یجورایی?)
بعد از نشستن رو رمل ها و نظاره کردن ماه در حال سکوت و کمی مدیتیشن انرژی هامون زیاد شد و برای تخلیه انرژیمون شروع کردیم به دوییدن و قل خوردن رو رمل ها و یه چند نفری روهم تو ماسه ها دفن کردیم!??
و بعد به محل کمپ شبیه خون! زدیم و طی یک عملیات مملیکایی رو سر دوستانی که نیومده بودن خراب شدیم! و رفتیم سراغ اتیش درست کردن و البته بحث شیرین جوجه زدن تو کویر که خودش خیلی پروژه باحالی بود?
اول همه دور اتیش جمع شدیم تا گرم شیم و بعد بساط جوجه زنی به پاشد و سیخ زن خونه شروع به فعالیت کرد(چندتا از بچه های باحال مسوولیت جوجه زدن رو به عهده گرفتن و یکی از بچه ها که تاحالا جوجه سیخ نکرده بود رفت یاد گرفت و خانم چف هم نظارت کردند?)
و بعد از ساعت ها صبر یه شام خوشمزه تو دل کویر کنار آتیش خوردیم???(البته ۱ساعتم نشد ما گشنه بودیم دیر میگذشت!) بعد شام یه دمنوش جالب که هانیه اورده بود و ترکیب اویشن و پونه و بابونه اینا بود و میگفت سموم بدن رو دفع میکنه زدیم بر بدن?
فاطمه هم برامون ساز دهنی زد و بااینکه تازه یاد گرفته بود خیلی خوب ساز میزد فقط چندبار تو سوراخ اشتباهی فوت کرد که اگه خودش نمیگفت ما نمیفهمیدیم قطعا!? کم کم دوستانی که خستشون بود رفتن خوابیدن و عده ای هم تا نیمه شب دوره اتیش نشستیم و شعرخوندیم و حرف زدیم و از خاطرات دوران جوانی گفتیم و از تجربیات مملیکای دنیا دیده استفاده کردیم:) صبح روز بعد ساعت ۶ با صدای مملیکا بیدار شدیم که طلوع خورشید رو ببینیم ولی هوا خیلی زود روشن شد ونشد که طلوع رو ببینیم:(
عوضش صبحانه نیمرو اتیشی و پنیر و نوتلا و حلوا ارده خوردیم با چای و بعضیام قهوه که خواب از سرشون بپره
و بعد از صبحانه لوکسوری!? و کاملمون اماده رفتن به دریاچه نمک شدیم.
دوباره ماشین های افرویدی اومدن دنبالمون و یه هیجان دیگه شروع شد تا رسیدیم به اتوبوس?
رفتیم دریاچه نمک و اونجا کلی عکسای باحال و هنری گرفتیم و خلاصه دوستان عکاس واقعا سنگ تموم گذاشتن و دل همه رو شاد کردن با عکسای یهویی و قشنگشون??
روی نمک ها دویدیم
و بعدم با اتوبوس کمی تو کویر گشتیم و تو راه کلی شتر و مناظر دیدنی دیدیم و به یه جای دیگه برای عکاسی رسیدیم که دره بود و بعضی از قسمت هاش شبیه تندیس های دره راگه شده بود?(البته به جذابی دره راگه نبود) اونجا هم کلی گشتیم و کمی تو افتاب کویر چیل کردیم! و عکس های قشنگ قشنگ گرفتن دوستان?
بسه دیگه سفر, من نیمه گمشدمو پیدا کردم برگردیم تهران!!??
دیگه از اونجا اومدیم سمت کاشان و ناهار رو که منو باز بود اونجا خوردیم و بعدهم راهی تهران شدیم که همه پرانرژی اماده کار و زندگی شهری بشن و بکوشیم که فردایی بهتر بسازیم:)
به امید دیدار شما همسفرای دوستداشتنی در سفرای بعدی مملیکا?✋