در این مقاله به ۱۲ پیام رمزآلود میپردازیم که «جی. کی. رولینگ» (JK Rowling) در جای جای کتاب هری پاتر پنهان کرده بود تا طرفداران داستان با پیدا کردن آنها به وجد آیند.
یکی از سوالهایی که طرفداران مجموعههای ادامهدار میپرسند این است که: «آیا نویسنده این اثر میداند که چگونه داستان را به پایان برساند؟» این سوال توسط طرفداران Lost و The Sopranos هم پرسیده شده بود. اگرچه شاید پاسخی که دریافت کردند، اندکی ناامید کننده بود.
جی کی رولینگ یکی دیگر از نویسندگانی بود که با این سوال از سمت خوانندگان مواجه شد. کسی فکر نمیکرد که اشارات جزئیای که به مسائل ظاهرا کم اهمیت شده بود و در سراسر کتابها پراکنده بود هدف خاصی داشته باشند که رولینگ با انتشار Harry Potter and the Deathly Hallows و مشخص شدن اهداف این موارد ریز و پنهانی به سوالات طرفداران پاسخ داد.
در این مطلب ۱۲ مورد از این راز های پنهان شده در محبوبترین اثر رولینگ یعنی مجموعه Harry Potter را بررسی میکنیم.
۱. شمشیر و سم باسیلیسک نماد هری و ولدمورت هستند:
ولدمورت در تلاش بود تا از چهار شیء که متعلق به چهار بنیانگذار هاگوارتز بود استفاده کند و تکههای روحش را در آنها پنهان کند. از آن جایی که متعلقات «گودریک گریفیندور» (Godric Gryffindor) در دسترس او نبودند، ولدمورت موفق شد تنها سه عدد از این اشیاء را بیابد.
شمشیر گریفیندور به اراده خودش در زمان مبارزه هری با باسیلیسک در Chamber of Secrets ظاهر شد تا او بتواند با استفاده از آن باسیلیسک را شکست دهد. بعدا متوجه میشویم که شمشیر گریفیندور سم باسیلیسک را به خود جذب کرده و حالا توانایی نابود کردن «هورکراکس»ها (Horcrux) را دارد و قدرت تخریب نوک این شمشیر با سم باسیلیسک یکی است.
ایده قویتر شدن شمشیر گریفیندور به دلیل سمی که به خود جذب کرده بود نماد تلاشهای متعدد ولدمورت برای کشتن هری است. او از زمانی که هری نوزادی بیش نبود، بارها تلاش کرد تا او را از بین ببرد و هر بار شکست خورد که این امر باعث قویتر شدن هری و ضعیفتر شدن ولدمورت شد و پاتر تنها زمانی توانست بر ولدمورت غلبه کند که او نیز همانند شمشیر در پلیدی فرو رفته و توسط آن احاطه شده بود.
۲. هفت قسمت شدن هری:
تنها دلیل که هری پاتر سالیان زیادی با فامیلهای آزاردهنده خود زندگی کرد، طلسمی بود که از او محافظت میکرد. روند این طلسم اینطور بود که هری فقط در صورتی در خطر نبود که با خانواده همخون خود زندگی کند.
این شیوه محافظت از او با تولد ۱۷ سالگیش از بین رفت و به همین دلیل محفل تصمیم گرفت تا شش نفر از اعضا با خوردن «معجون پالیجوس» (Polyjuice Potion) همه به هری پاتر تغییر قیافه دهند تا آنها بتوانند او را بدون رسیدن آسیب احتمالی از Privet Drive خارج کنند.
ایده بهوجود آوردن هفت هری پاتر نمادیست از ولدمورت که روح خود را به هفت قسمت تقسیم کرد. تفاوت این دو آن است که دوستان هری به خاطر عشقی که به او داشتند تن به این کار دادند اما ولدمورت روح خود را از روی خودخواهی و ترس از مردن نابود کرد.
۳. بازگشت سه برادر:
گفته میشود که سه «یادگار مرگ» (Deathly Hallows) توسط خود فرشته مرگ به وجود آمدند و او آنها را به سه برادر داد. اولین برادر درخواست چوبدستیای کرد که از همه قویتر باشد و مرگ به او «ابرچوبدستی» (the Elder Wand) را داد. برادر دوم میخواست سنگی داشته باشد که به کمک آن مردگان را به زندگی باز گرداند و مرگ به او «سنگ رستاخیز» (Ressurection Stone) را داد. سومین برادر از مرگ خواست که به او شنلی دهد تا بتواند از چشم همه پنهان شود و «شنل نامرئی» (Cloak of Invisibility) را دریافت کرد.
سرنوشت این سه برادر هنگام جنگ هاگوارتز بازسازی شد. ولدمورت تشنه قدرت بود و در پی یافتن ابرچوبدستی به جست و جو پرداخت. چوبدستیای که بعدها به او خیانت کرده و باعث مرگش شد. اسنیپ انگیزهاش عشق زنی بود که سالیان پیش مرده بود و همین عشق او را به کشتن داد. هری اما کسی بود که با آغوش باز مرگ را پذیرفت و به همین دلیل بود که در جنگ پیروز شد.
هری، ولدمورت و اسنیپ در شرایطی مشابه به هم بزرگ شدند و بسیار شبیه به هم بودند و از این رو همانند سه برادر میماندند.
۴. برد مسابقه کوییدیچ توسط جینی:
طرفداران بسیاری انتظار داشتند که هری پاتر در نهایت عاشق هرمیون شود یا با چو بماند و با انتشار Harry Potter and the Deathly Hallows و تشکیل رابطه بین هری و جینی خشم بسیاری برانگیجته شد. اما رولینگ میگوید که بارها به رابطه این دو در آینده اشاره کرده بود.
سال پنجمی که هری در هاگوارتز بود، بعد از اینکه به مالفوی حمله کرد از شرکت در بازی کوییدیچ محروم شد. جینی ویزلی به جای او در مسابقه شرکت کرد و با در دام انداختن «اسنیچ طلایی» (the Golden Snitch) قبل از چو توانست که تیم «ریونکلا» (Ravenclaw) را شکست دهد و جام طلایی کوییدیچ را از آن گریفیندور کند.
این مسئله اشاره به این امر داشت که سالهای بعد جینی و هری به هم رسیده و چو در مقابل او دوباره شکست میخورد.
۵. معنی نام ریموس لوپین چیزی شبیه گرگ گرگی است:
بسیاری از شخصیتهای داستان هری پاتر اسمهایی دارند که شاید در ظاهر طبیعی به نظر برسند، اما در اصل معنای عمیقتری دارند. یکی از این افراد «ریموس لوپین» (Remus Lupin) است.
اسم ریموس از افسانه «رومولوس» (Romulus) و ریموس میآید. داستان دو برادری که توسط یک گرگ بزرگ میشوند و پس از پیدا شدن توسط انسانها، دو برادر این افسانه شهر روم را پایهگذاری میکنند ولی ذات گرگی آنها تا ابد قسمت مهمی از رومولوس و ریموس باقی میماند.
واژه لوپین ریشه در کلمه Lupine لاتین دارد و به چیزهایی که به گرگها مربوط است، نسبت داده میشود. بنابراین نام ریموس لوپین در اصل چیزی مثل گرگ گرگی بود!
۶. استعاره گرگینه:
ریموس لوپین تا قبل از ملاقات با هری در قطار به سمت هاگوارتز زندگی بسیار سختی داشت. جامعه جادوگری گرگینهها را طرد میکرد. دامبلدور به خاطر قلب رئوف خود و درک کردن شرایط ریموس به او اجازه داد که در هاگوارتز شروع به تدریس کند. با این وجود لوپین تنها تا زمانی توانست در مقام استادی بماند که هنوز کسی نمیدانست که او گرگینه است.
طبق گفتههای رولینگ، با گرگینهها و بیماری آنها در جامعه جادوگری جوری برخورد میشود که با ایدز در جوامع ما. این تئوری که در میان طرفداران بارها مطرح شده بود، تنها موضوعی بود که رولینگ مستقیما صحت آن را تایید کرد.
۷. پیچیدگی کلاه ردهبندی:
یکی از تفکرات اشتباه میان طرفداران مجموعه هری پاتر این است که همه افرادی که به گروه «اسلیترین» (Slytherin) میپیوندند بدذات و پلید هستند، در حالی که اگر شعرهایی که توسط کلاه در هنگام انتخاب گروه هر فرد درمورد شخصیت مورد پسند آن گروه خوانده میشد را در فیلم قرار میدادند، طرفداران متوجه میشدند که اسلیترین در اصل جایی برای افراد زیرک و جاهطلب است.
کلاه به محض این که بر روی سر هری گذاشته میشود و شخصیت هری را میبیند، تلاش دارد که او را قانع کند تا اسلیترین را به عنوان گروه خود برگزیند در حالی که ما میدانیم هری نه جاهطلب است و نه زیرک.
دلیل این گمراهی کلاه ردهبندی این بود که تکهای از روح ولدمورت درون هری وجود داشت و کلاه نمیتوانست شخصیت هری را به درستی بخواند چون ولدمورت بخشی از هری بود.
۸. معنای اسم ولدمورت:
رولینگ از خانوادهای فرانسوی میآید و این زبان را به طور کامل بلد است، پس این امر که اسامی زیادی از مجموعه هری پاتر ریشه فرانسوی دارند آنقدر تعجب برانگیز نیست.
یکی از این اسمها، ولدمورت است. این کلمه به معنای پرواز از ترس بوده و برای شخصیت ولدمورت کاملا مناسب است چرا که او دائما در حال فرار از مرگ است و ترس او از این قضیه باعث شده که دست به هر کاری بزند. حتی کشتن یک نوزاد و تکه تکه کردن روح خودش.
۹. وفاداری حقیقی اسنیپ در کتاب چهارم مشخص شد:
«الستر مودی» (Alastor Moody) با استفاده از وسیلهای به نام Foe-Glass میتوانست دشمنان خود را در صورت نزدیک بودن آنها ببیند. «بارتی کراچ» (Barty Crouch) پس از این که مودی را به دام انداخت و با استفاده از معجون پالیجوس خودش را به عنوان الستر جا زد، از این آیینه استفاده کرد.
در کتاب چهارم، وقتی بارتی هری را به اتاق خودش برد تا او را درمورد بازگشت ولدمورت بازجویی کند، دامبلدور از این قضیه مطلع شد و به کمک هری رفت. بارتی در Foe-Glass که حالا در اختیار او بود، آمدن سه نفر را دید: دامبلدور، مکگوناگال و اسنیپ.
این مسئله که بارتی اسنیپ را نیز در Foe-Glass دید، اشاره به وفاداری اسنیپ به دامبلدور داشت. بارتی کراچ از خدمتگزاران واقعی ولدمورت بود و این امر که اسنیپ دشمن بارتی بود به این معناست که اسنیپ در حقیقت دشمن ولدمورت نیز محسوب میشد.
۱۰. حوری اما با معنایی متفاوت:
در داستان هری پاتر اسامیای وجود دارند که شخصیتهای داستان را قبل از آن که معرفی شوند میتوان با شنیدن اسمشان شناخت. «نیمفدورا تانکس» (Nymphadora Tonks) جزو این اسامی نیست.
با شنیدن اسم او، اولین چیزی که به ذهن میآید، «حوری»های (Nymph) افسانههای یونان هستند که الهههای زیبایی بوده و زندگی خود را با آواز خواندن و رقصیدن در جنگلها میگذراندند. اما تانکس نه تنها چنین موجودی نیست، بلکه در کتاب تا حدی دست و پا چلفتی نیز توصیف شده است.
نام نیمفدورا زمانی معنا پیدا میکند که بدانیم کلمه نیمف به مرحلهای از زندگی بعضی حشرات گفته میشود که حشره پس از طی آن وارد مرحله «دگردیسی» (Metamorphosis) شده و با توجه به این امر که نیمفدورا یک تغییر شکل دهنده یا «متامورفماگوس» (Metamorphmagus) است، میتواند شکل ظاهری خود را همانند حشرات تغییر دهد.
۱۱. واقعیت پشت نفرین ولدمورت:
هاگوارتز هر سال استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه خود را عوض میکند. در کتاب Half-Blood Prince متوجه میشویم که این تعویض اساتید سالیان زیادی است که اتفاق میافتد.
تام ریدل پس از این که از دامبلدور درخواست کرد تا استاد این درس شود و با مخالفت او مواجه شد، این مقام را نفرین کرد تا هیچکس نتواند بیش از یک سال تدریس کند. هدف او تضعیف این درس و دانشآموزان بود تا کسی بلد نباشد به درستی از خودش و دیگران در برابر جادوی سیاه محافظت کند و ولدمورت به راحتی آنها را از پا درآورد.
۱۲. تریلانی مرگ دامبلدور را در کتاب سوم پیشبینی کرده بود:
پروفسور تریلانی که همیشه پیشبینیهای درستی میکرد ولی نادیده گرفته میشد، در کتاب سوم مرگ دامبلدور را به صورت تصادفی پیشبینی کرد. در مهمانی شامی که به مناسبت روز کریسمس برگزار شد، تریلانی قبول نکرد سر میز شام بنشیند، چرا که او سیزدهمین نفر بود و ۱۳ عددی بدیمن است. او گفت که در صورتی که او نیز بر سر میز نشیند، سیزده نفر خواهند بود و اولین نفری که از روی میز بلند شود، میمیرد.
چیزی که تریلانی نمیدانست این بود که پیتر پتیگرو که در آن زمان به شکل موش روی میز حضور داشت نفر سیزدهم بود و در نتیجه دامبلدور که اولین فردی بود که بلند شد، در نهایت کشته شد.