از تحلیل اقتصادی آموزگار درباره سقوط شاه و برنامه تعدیل اقتصادی درس بگیرید/ احمدی نژاد 85 درصد خطاهای شاه در شوک اول نفتی را تکرار کرد
گزارش های هالیدی ، کدی و آبراهامیان، فوران را درباره نابرابری در رژیم پهلوی را بخوانید. کسانی که انقلاب را واکنشی از فرط رفاه و خوشی مردم ایران تصور و توصیف می کنند، برای آنکه در ذهن خود تصور کنند که آن خوشی چه بوده است می توانند به گزارش نیکی کدی از 1345 تا 1355 مراجعه کنند که با وجود آنکه نرم تعداد خانوار در ایران 6 نفر اعلام می کند؛ می...
خلاصه : به گزارش جماران سخنان دکتر فرشاد مؤمنی (FARSHAD MOMENI) درباره خطاهای رژیم شاه بیش از هر چیز توصیه هایی برای پرهیز از تکرار خطاهای اقتصادی در ایران امروز است.
او از دور باطل توسعه یافتگی، تکرار خطاهای اقتصادی رژیم شاه در برخی از رویکردهای اقتصادی و نوعی «قفل شدگی به تاریخ» هم در تجربه دولت احمدی نژاد و هم در تجربه تعدیل ساختاری سخن می گوید. هم نابرابری و هم سیاست های پیامد شوک نفتی را خطری برای ایران امروز نیز برمی شمارد و تأکید می کند؛ اگر این مناسبات همچنان استمرار داشته باشد؛ خطر سقوط برای ما هم وجود خواهد داشت.
عضو هیأت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه تربیت مدرس، با ارزیابی کتاب دکتر جهانگیر آموزگار، وزیر دارایی رژیم شاه در کابینه امینی آغاز می کند، و تلاش می کند تا از نقدهای آموزگار به عملکرد اقتصادی رژیم، هشدارهایی برای پرهیز از خطاهای اقتصادی امروز برگیرد.
او می گوید: آموزگار به درستی گفت که از منظر اقتصادی بعداز جنگ، کشور در کادر برنامه تعدیل ساختاری به همان مؤلفه هایی برگشت که در دوره پهلوی جریان داشت. همچنانکه آموزگار نشان می دهد که خصلت نابرابر سازی برنامه تعدیل ساختاری به هیچ وجه کمتر از آنچه که در دوره پهلوی بوده است، نیست و می گوید اگر در دوره پهلوی منتقدان به خصلت مونتاژی و وابسته بودن صنایع اعتراض می کردند؛ در دوره تعدیل ساختاری نیز، گستره و عمق وابستگی ها و مونتاژکاری ها به طرز غیر متعارفی افزایش پیدا کرده است.
به گزارش جماران دکتر مؤمنی تأکید می کند: از کل خطاهای سیاستی در اولین شوک نفتی که 1352 تا 56 رخ داده است؛ بیش از 85 درصدش در آخرین شوک نفتی یعنی 1384 تا 1390 در دولت احمدی نژاد عینا تکرار شده است و این را ما می گوییم قفل شدگی به تاریخ یا وابستگی به مسیر طی شده .
او توضیح می دهد که پس از شوک نفتی شاه جریان جنون آمیز واردات را برای افزایش رفاه به شیوه کوته نگرانه به جای تمرکز روی بنیه تولید در پیش گرفت. با افزایش دلارهای نفتی سیاست تورم زای چاپ پول در ایران در پیش گرفته شد. نتیجه این شد؛ در حالی که در اقتصاد ایران برای اولین بار درآمد نفتی در سال 1348 از یک میلیارد دلار گذشت و ما با واردات کمتر از یک میلیارد دلار در کل دهه 1340 تورم یک رقمی داشتیم؛ اما از دهه 1350 با نزدیک به 20 برابر شدن واردات تورم دو رقمی پدید آمد و در حالی که میانگین تورم در دهه 40 تنها حدود 2.4 درصد بود؛ در سال های 55 و 56 تورم از مرز 20 درصد هم عبور کرد.
دکتر مؤمنی سپس به مصاحبه شاه در 4 آبان 55 اشاره می کند و می گوید: شاه بیت نکاتی که شاه در این مصاحبه می گوید؛ این است که وقتی خبرنگار به دنبال کاهش مختصر قیمت نفت در این سال از راهبردهای شاه درباره بعضی از پیش بینی ها از افزایش دوباره قیمت نفت در سال 56 و 57 می پرسد؛ پاسخ شاه این است: اگر یک بار دیگر چنین فرصتی پیش آمد؛ این بار دیگر پول های خود را آتش نخواهیم زد.
او منتقدان ایرانی شاه را وامی گذارد و رها می کند، تا گزارش ها و آمارهای شگفت انگیز و بهت آور از نابرابری های دهشتناک موجود در رژیم شاه را از زبان ایران شناسان غربی چون نیکی کدی (Nikki R. Keddie)، در کتاب «ایران مدرن: ریشهها و پیآمدهای انقلاب ایران» فرد هالیدی(Fred Halliday) در کتاب «ایران: دیکتاتوری و توسعه»، آبراهامیان(Ervand Abrahamian) در کتاب ایران بین دو انقلاب، جان فوران(John Foran) در کتاب مقاومت شکننده بیان کرده باشد. در کتب آن ها به گزارش هایی اشاره می کند، چون؛ رشد 15 برابری اجاره بها از 39 تا 52 (قبل از شوک نفتی)، 200 درصدی در 53 و 100 درصدی در 54، سوء تغذیه 64 درصدی شهرنشین ها تا 52، بیسوادی 68 درصدی، بازماندن بیش از 60 درصد واجب التعلیم ها از پایان دوره ابتدایی، رتبه آخر در نسبت پزشک به بیمار و در نسبت تخت های بیمارستانی به جمعیت در منطقه عقب مانده خاورمیانه و شمال آفریقا، بالاترین نرخ مرگ و میر اطفال را نمونه هایی از نابرابری ها و ریشه های اعتراضات در انقلاب اسلامی می داند.
این متخصص اقتصاد سیاسی با اشاره به دیدگاه کسانی که انقلاب را واکنشی از فرط رفاه و خوشی مردم ایران تصور و توصیف می کنند؛ می گوید برای آنکه در ذهن خودتان تصور و تصویر کنید که آن خوشی چه بوده است می توان به گزارش نیکی کدی از 1345 تا 1355 اشاره کرد که با وجود آنکه نرم تعداد خانوار در ایران 6 نفر اعلام می کند؛ می گوید درصد خانوارهایی که فقط یک اتاق داشتند از 36 درصد در سال 1345 به 43 درصد در سال 1355 افزایش پیدا کرده است؛در حالی که من فکر می کنم برای نسل کنونی ایران چنین چیزی قابل تصور نباشد که یک خانواده 6 نفری در یک اتاق زندگی کند.
وی نادیده گرفتن نابرابری های زمان شاه و ارائه تصوری که خوشی ها و برخورداری های را عامل انقلاب می داند؛ دستکاری خطرناک واقعیت های تجربه شده جامعه ایران می داند و آن را عامل بلاتکلیفی، نااطمینانی و پریشانی ذهنی ای توصیف می کند که به جای درس های سازنده از کوشش ها و تجربه های گذشته، باعث می شود نقاط قوت را نقاط ضعف و نقاط ضعف را نقاط قوت تصور کنیم؛ تا راهی دوباره برای بازگشت به استبداد و بازتولید توسعه نایافتگی و حرکتی پاندولی باز شود یا در حافظه تاریخی ایرانیان این سم خطرناک را وارد کند که گویی ایرانی ها صلاحیت برخورداری از یک جامعه توسعه یافته را ندارند و هر کوششی که در این زمینه می کنند مایه پشیمانی آن ها می شود.
به گزارش جماران مؤمنی اگر چه متذکر می شود که آموزگار بیش از 100 مورد خطای راهبردی در هدفگذاری و طراحی استراتژی های توسعه اقتصادی رژیم شاه را نادیده گرفته است که هم گزارش های ارزیابی برنامه پنجم قبل از انقلاب و هم گزارش های پشتیبان برنامه ششم قبل از انقلاب، به این خطاها اشاره کرده اند؛ اما مؤمنی با اشاره به همان نقدهای موجود از عملکرد رژیم شاه، در کتاب آموزگار، می گوید، می توان از این زاویه به رهبران جمهوری اسلامی هم هشدار بدهیم که اگر این مناسبات همچنان استمرار داشته باشد؛ خطر سقوط برای ما هم وجود خواهد داشت.
او توضیح می دهد بر اساس گزارش انتقادی آموزگار 500 میلیارد دلار نیاز ارزی براورد شده برای دوره برنامه ششم قبل از انقلاب، بیش از سه برابر خوشبینانه ترین چشم انداز 145 میلیارد دلاری درآمد نفتی 145 در همین برنامه و بیش از 3.5 برابر هزینه های برنامه قبلی یعنی برنامه پنجم بود.
وی با اشاره به یکی از پژوهش های زنده یاد هدی صابر، می گوید: او نشان داده بود که چگونه یک خطای راهبری در اداره بخش صنعت ایران در آن دوره اتفاق افتاده بود که متأسفانه الان هم همان خطا در حال تکرار است؛ و آن این بود که به اسم استراتژی جایگزینی واردات، عملا استراتژی توسعه واردات در دستور کار قرار گرفته بود.
مؤمنی سپس به یک مقاله بایزید مردوخی اشاره می کند که در سمیناری و در باب سازوکارهای برون رفت از دام تک محصولی نفت ارائه شده و با تأکید بر اهمیت بالابردن بنیه تولید صنعتی مدرن کشور؛ درباره آنچه که به عنوان میراث از دوره پهلوی باقی مانده بود، نشان می داد که کل درآمدهای حاصل از صادرات غیرنفتی دربهترین حالت فقط می توانسته نیازهای ارزی سه روز بخش صنعت ایران را تأمین کند.
وی در ادامه هشدار می دهد: این که ما بخش های بزرگی از آن سهل انگاری ها را امروز هم ادامه می دهیم و هنوز هم فکر می کنیم که از طریق خام فروشی و از طریق واردات مواد خام و کالاهای اولیه ای و اسطه ای می توان گره تولید صنعتی کشور را باز کرد و متأسفانه کسانی به رشد هایی که از طریق خام فروشی و رانت جویی حاصل می شود دل می بندند و آمارهای شگفت انگیز ارائه می کنند؛ نشان می دهد که این سازه ذهنی هنوز هم در ایران فعال است و ما باید درباره آن فکری کنیم.
مومنی با یادآوری این که گزارش ها بانک مرکزی و مرکز آمار اذعان دارند که در کل دوره سال های 1349 تا 1357 همواره ضریب جینی در ایران از 50 صدم بالاتر بوده است، متذکر می شود: اهمیت این یافته در اینجاست که بسیاری فکر می کنند که اصل ماجرای نابرابری های گسترده در ایران مربوط به دوره پس از شوک اول نفتی است. در حالی که واقعیت این است از سال های خیلی قبل تر از آن این مناسبات نابرابر ساز وجود داشته است.
به گزارش جماران عضو هیأت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی با اشاره به محتوای رساله دکتری استاد فقید دکتر حسین عظیمی در دانشگاه آکسفورد می گوید: دکتر عظیمی بر اساس این که ضریب جینی بالاتر از 50 صدم حکایت از شرایط انفجار اجتماعی دارد؛ پیش بینی کرده بودند که رژیم پهلوی نمی تواند داوم بیاورد. کاتوزیان به صراحت می گوید تمام آنچه که در کتاب اقتصاد سیاسی ایران درباره توزیع درآمد و ثروت روایت می کند؛ حاصل رساله دکتری حسین عظیمی عزیز است.
مؤمنی در توضیح اهمیت نابرابری های موجود در رژیم شاه به گزارش جامعه شناختی دکتر حسین پناهی اشاره می کند که نشان می دهد بیش از 90 درصد کل شعارهایی که مردم در دوران مبارزه می دادند؛ بر محور اعتراض به فقر، نابرابری و بی عدالتی بوده است.
این متخصص اقتصاد توسعه در ادامه به بخشی از نامه فوکو به بازرگان اشاره می کند که می گوید:
عدالت و بی عدالتی نقطه های حساس هر انقلابی هستند؛ جایی که انقلاب ها به خاطر آن پدید می آیند و اغلب جایی است که راهشان را گم می کنند و از بین می روند.
دکتر مؤمنی با اشاره به سخن میلوان جیلاس(Milovan Djilas) خطاب به روشنفکران جهان سومی که محرومیت جامعه در زمینه آن شعارهای اصلی ای که انقلاب به اتفاقشان رخ داد؛ در دوره پس از انقلاب نسبت به قبل از انقلاب بدون استثناء بیشتر شده است، یادآور شد: من همیشه این را می گویم که اگر بشار اسد که تا کنون بیش از ده بار عفو عمومی داده است و حاضر شده است که تا 50 درصد قدرت خودش را هم واگذار کند؛ اگر به جای آن بیش از ده بار، نیم بار در زمان مناسب این کار را می کرد و به جای آن 50 درصد ، هم 5 درصد از قدرتش را تفویض می کرد؛ آن جامعه با چنین هزینه غیرمتعارفی روبرو نمی شد.
مؤمنی به کوشش های ایرانیان در سه پدیده انقلاب مشروطیت، جنبش ملی نفت و انقلاب اسلامی 57 اشاره و ویژگی هر سه را آن می داند که به رغم موفقیت هایی در سال های آغازین و دستاوردهای بسیار بزرگ اما؛اما هیچ یک نتوانسته اند دستاوردهای خود را درونی و پایدار کنند.
به گزارش جماران دکتر مؤمنی با اشاره به نظریه هیرشمن و نظریه های وابستگی، چرخه انقلاب و بازگشت به استبداد و وابستگی را به عنوان واکنشی به بازتولید فقر و فساد گسترده و بحران هایی برآمده از ناامنی و بی ثباتی دوران پس از وقوع انقلاب ها را به عنوان مسأله جامعه توسعه نایافته توضیح می دهد؛ و در ادامه دستکاری واقعیت را پدیده ای مشابه فقر و فساد ناشی از بحران های برآمده از ناامنی و بی ثباتی دوران پساانقلاب توصیف می کند که می تواند نوع دیگری از این چرخه را در بازگشت به استبداد را زمینه سازی کند، او توضیح می دهد که دستکاری واقعیت و پاک شدن حافظه تاریخی دوران پیش از جنبش های اجتماعی، چگونه هر سه کوشش ها ایران در معرض تحریف ها و دروغ های خیلی بزرگی قرار داده است که هر یک می تواند زمینه ای برای تکرار دور باطل توسعه نایافتگی شوند.
وی از یک فلج فکری سخن می گوید که بر محور دستکاری آگاهانه واقعیت های تجربه شده و تحریف گذشته، وجه اندیشه ای جامعه را دچار نقصان می کند و از این منظر که هر کوششی برای اصلاح و برون رفت از دورباطل توسعه نیافتگی در درجه نخست وجه اندیشه دارد؛ ماندن در دور باطل توسعه نایافتگی را گریزناپذیر می سازد.
متن کامل سخنان دکتر فرشاد مؤمنی در این باره در ادامه تقدیم می شود.
در طیف آن ها که طرفدار خیلی شدید خانواده سلطنتی پهلوی در ایران بوده اند و در حیطه اقتصاد هم کار کرده اند؛ شاید یکی از معتبرترین و محترم ترین و پرکارترین آن ها جهانگیر آموزگار باشد.
جهانگیر آموزگار تعصب افراطی خودش به سلطنت پهلوی را نسبت به هر کتاب دیگری بیشتر در کتابی که حدود 20 سال پیش منتشر کرده با عنوان اقتصاد ایران در دوران جمهوری اسلامی؛ نشان داده است و حتی ادعای محوری او در این کتاب این است که اگر در ده ساله اول بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اقتصاد ایران با وجود همه آن فشارها توانسته روی پای خودش بایستد؛ این محصول مواریثی است که از دوره پهلوی باقی مانده بوده است.
آنچه که او درباره 10 ساله اول بعداز انقلاب می گوید؛ واقعا نسبتی با علم ندارد و بیشتر احساسات است. بحث بر سر این است که اگر آن میراث در شرایط صلح نتوانسته رژیم پهلوی را حفظ کند؛ چگونه در دوران جمهوری اسلامی و در شرایط جنگ توانسته ما را حفظ کند و مگر ماجرای توسعه وتوسعه نایافتگی، فقط به ماشین آلات و تجهیزات است؟ من پاسخ این بخش از اظهارات او را درباره دولت مهندس میرحسین موسوی درجای دیگری به تفصیل توضیح خواهم داد.
اما نکته مهم دیگری که او در این کتاب مطرح می کند؛ که البته قدری در آن از حیطه ادب و انصاف توأمان خارج می شود و بعضی وقت ها به رهبران دوران جمهوری اسلامی پس از جنگ هتاکی هم می کند؛ می گوید به محض این که آن میراث مستهلک شده بود؛ از منظر اقتصادی این ها دوباره در کادر برنامه تعدیل ساختاری به همان مؤلفه هایی برگشتند که در دوره پهلوی جریان داشت؛ که البته این بخش از سخن او درست است و ما به هتاکی های او اعتراض داریم.
او می گوید به رژیم پهلوی از نظر سیاست های نابرابری ساز اعتراض هایی وجود داشت که این حرف بسیار درستی است و او نشان می دهد که خصلت نابرابر سازی برنامه تعدیل ساختاری به هیچ وجه کمتر از آنچه که در دوره پهلوی بوده است، نیست. می گوید در دوره پهلوی منتقدان به خصلت مونتاژی و وابسته بودن صنایع اعتراض می کردند؛ در دوره تعدیل ساختاری گستره و عمق وابستگی ها و مونتاژکاری ها به طرز غیر متعارفی افزایش پیدا کرده است و از این قبیل.
اما مسأله بسیار مهمتر که متأسفانه تا حدود زیادی از اعتبار علمی تلاش ایشان کم می کند؛ این است که جهانگیر آموزگار حتی در پذیرفتن نقدهایی که بر جهت گیری های دوره پهلوی وجود داشته است؛ از اسناد ارزیابی برنامه 5 و اسناد تدوین برنامه ششم هم یادی نمی کند. و آن ها را انکار می کند؛ در حالی که هم گزارش های ارزیابی برنامه پنجم قبل از انقلاب و هم برنامه ششم قبل از انقلاب، همه در دوره پهلوی تدوین شده است و شما وقتی به خصوص در اسناد برنامه ششم را ملاحظه می کنید؛ می بینید که در سازمان برنامه آن زمان بیش از 100 مورد خطای راهبردی در هدفگذاری و طراحی استراتژی ها را در دوره پلهوی به رسمیت می شناسد؛ و جهانگیر آموزگار تمام این ها را هم انکار می کند.
اما با وجود همه تعصبی که او به عملکرد رژیم شاه نشان می دهد، نکته بسیار جالبی در گزارش جهانگیر آموزگار وجود دارد که ما می توانیم آن را به عنوان یکی از منشأهای جدی سقوط رژیم پهلوی به رسمیت بشناسیم و از این زاویه به رهبران جمهوری اسلامی هم هشدار بدهیم که اگر این مناسبات همچنان استمرار داشته باشد؛ خطر سقوط برای ما هم وجود خواهد داشت.
گزارش بسیار جالبی را آموزگار می دهد؛ درباره این که بعداز این که بحران های کوچک و بزرگ در اثر خطاهای راهبردی سیاستی پس از شوک اول نفتی آثار خودش را آشکار کرد؛ در کادر عناصر اصلی برنامه ریزی کشور، یک راهبرد دو محوری برای تدوین برنامه ششم در نظر گرفته می شود. محور اول آن این است که به دستگاه های اجرایی بخشنامه می کنند؛ برای تدوین سند برنامه ششم؛ حداقل نیازهای ارزی را مبنا قرار دهند و به صراحت به آن ها می گویند که دوره آن ریخت و پاش های افراطی 52 تا 56 سپری شده است.
محور دوم راهبردی که برای برنامه ششم طراحی می کنند؛ این است که به شرکت نفت مأموریت داده می شود؛ خوشبینانه ترین برآورد از چشم انداز درآمد نفتی در دوره برنامه ششم را ارائه کنند.
پدیده پاردوکسیکالی که آموزگار از آن یاد می کند این است که می گوید؛ فضای نظام تصمیم گیری و تخصیص منابع، آنقدر فاسد و رانتی شده بود که با وجود این که به آن ها دستور داده شده بود؛ حداقل نیازهای ارزی خود را اعلام کنند؛ وقتی که در سازمان برنامه مجموع تقاضاهای ارزی دستگاه ها را محاسبه کردند؛ به رقم 500 میلیارد دلار برای دوره سال های برنامه ششم رسیدند که چیزی حدود 3.5 برابر کل هزینه های ارزی بود که در دوره برنامه پنجم صورت گرفته بود.
نکته جالب تر این است که گزارش شرکت نفت که قرار بود خوشبینانه ترین برآوردها را از چشم انداز درآمد نفتی برای سال های برنامه ششم ارائه کند؛ خوشبینانه ترین سناریو چشم اندازی حدود 145 میلیارد دلار را به نمایش گذاشت.
از این زاویه می توانید ببینید چگونه فضای رانتی، غیر شفاف و غیر مشارکت جویانه در نظام تصمیم گیری و تخصیص منابع باعث می شود که سناریوی حداقل های نیاز ارزی بیش از 3 برابر سناریوی خوشبینانه ترین چشم انداز درآمد نفتی باشد و این می تواند زنگ خطری برای دوران فعلی هم باشد.
درباره منشأ ها از زاویه تاریخی یک سند بسیار مهم دیگر وجود دارد که جهانگیر آموزگار آن را ندیده است که به نظر من می تواند برای ارزیابی منصفانه از آنچه که از دوران پهلوی به عنوان میراث برای جمهوری اسلامی باقی ماند؛ حتما باید دیده شود. دوستانی که در سن و سال من هستند؛ می دانند که روز 4 آبان روز تولد محمدرضا شاه بود و کاری که ایشان هر سال انجام می داد؛ این بود که روز قبل از تولدش مصاحبه ای می کرد و به اصطلاح راهبردهایی را مطرح می کرد.
از این زاویه روزنامه کیهان سوم آبان 1355 یک سند تاریخ بسیار خارق العاده است که به ما کمک می کند؛ واقعیت آنچه که در دوره پهلوی بود و باعث شد آن ها نتوانند دوام بیارند را به شکل خوبی نشان می دهد.
این مصاحبه واقعا از جنبه های گوناگون ارزش واکاوی دارد. فرم حرف زدن شاه و فرم تعیین اولویت ها از هر نظر برای آن ها که می خواهند ببیند شیوه حکمرانی استبدادی چگونه دور باطل توسعه نایافتگی را بازتولید می کند و مناسبات منحط استبدادی در ساخت سیاسی را به ساخت اقتصادی هم تسری می دهد؛ می تواند بسیار آموزنده باشد.
اما شاه بیت نکاتی که در آن مصاحبه وجود دارد؛ این است که خبرنگار از او می پرسد که بعضی از پیش بینی ها از چشم انداز بازار نفت حکایت دارد که بعداز کاهش مختصر قیمت ها در سال 55 ممکن است در سال 56 و 57 قیمت ها افزایش پیدا کند و خبرنگار از او می پرسد که برای چنین حالتی چه راهبردی دارد. پاسخ شاه این است:
می گوید اگر یک بار دیگر چنین فرصتی پیش آمد؛ این بار دیگر پول های خود را آتش نخواهیم زد.
کسانی که دستی در ماجرای شیوه های حمکرانی در ساخت های توسعه نیافته دارند؛ می دانند که حتی وقتی کشور با فاجعه های عملکردی بزرگ روبروست؛ فرد شماره یک به روی خود نمی آورد و فقط روحیه می دهد و می گوید مشکلی نیست و ما می توانیم این را حل و فصل کنیم. ببینید مناسبات فاسد و رانتی در آن زمان چه وضعیتی داشته که فرد شماره یک از آنچه که اتفاق افتاده با عنوان آتش پول ها تعبیر می کند.
بنابراین برای دوره بعداز انقلاب هم اگر کسانی سعی کنند که این ایده را ترویج کنند که اگر ما ارز داشته باشیم؛ یا ریال داشته باشیم؛ دیگر مشکلی نداریم؛ در واقع دارند؛ بستر را برای فساد و ناکارآمدی و یا به تعبیر محمدرضا شاه برای آتش زدن دارایی های کشور محیا می کنند.
پس از شوک نفتی شاه جریان جنون آمیز واردات را برای افزایش رفاه به شیوه کوته نگرانه به جای تمرکز روی بنیه تولید در پیش گرفت. به گونه ای که از طریق تحریک مصرف می خواست رفاه را ایجاد کنند. واردات محوری اصل شد.
به دلیل این که هدف دستیابی به رانت بود؛ بخش هایی از واردات هم که کالاهای سرمایه ای بود؛ به خاطر فسادآلود بودن آن عملا به افزایش ظرفیت های تولیدی منجر نشد؛ اما در جریان حمل و پیاده کردن این بخش از کالاها به ایران، به دلیل آماده نبودن زیرساخت ها ده جور هزینه جنبی دیگر از جمله هزینه های دموراژ بابت معطلی کشتی ها در بندرها به هزینه های ما افزوده شد.
در واقع با افزایش دلارهای نفتی این امکان برای شاه پدیدار می شود که آن را تبدیل به ریال کند. چاپ پول به معنای افزایش تقاضای کالا و خدمات است در حالی که هیچ اتفاقی در سمت عرضه نیافتاده است.
وقتی کل درآمدهای اضافه شده را می خواهید خرج کنید. دلارهای نفتی نقش شوک تقاضا را بازی می کنند. به کشور اجازه می دهد بسیار فراتر از بنیه تولیدی مصرف کند. چون نمی تواند آن را از طریق تولیدات داخلی تأمین کند، فزونی تقاضا نسبت به عرضه باعث جهش قیمت ها می شود که بخشی از آن توسط واردات جبران می شود؛ اما بخشی دیگر (کالاهای غیرقابل مبادله) مثل ساختمان که قابل وارد کردن نیست، امکان جبران نمی یابد. بنابراین تنها بخشی از شوک مازاد تقاضا را با واردات پوشش می دهند و در بخشی که قابلیت واردات وجود ندارد؛ جهش های تورمی ایجاد می شود.
در بیماری هلندی وقتی کشور درآمد ناگهانی به دست می آورد تراز تجاری مثبت می شود. مثبت شدن آن باعث می شود که ارزش خارجی پول ملی به صورت تصنعی بالابرود و قدرت خرید این پول در برابر ارزهای دیگر تقویت می شود و مشوق واردات می شود. چون واردات ارزان تمام می شوم.
از طرفی با چاپ پول در ایران تورم پدید آمد. نتیجه این شد؛ در حالی که در اقتصاد ایران برای اولین بار درآمد نفتی در سال 1348 از یک میلیارد دلار گذشت و ما با واردات کمتر از یک میلیارد دلار در کل دهه 1340 تورم یک رقمی داشتیم؛ اما از دهه 1350 با نزدیک به 20 برابر شدن واردات تورم دو رقمی پیدا کرد. به گونه ای که میانگین تورم در دهه 40 تنها حدود 2.4 درصد بود و در سال های 55 و 56 ار مرز 20 درصد هم عبور کرد.
شیوه کوته نگرانه تکیه بر واردات برای مهار تورم، باعث سیاست درهای باز می شود و در این شرایط تولید کنندگان داخلی که قادر به رقابت نیستند، کارکنانشان بی کار می شوند. ترکیبی از تورم و رکود تحمیل می شود. به این ترتیب کشور به دام رکود تورمی کشیده شد. به گونه ای که بیماری تولید زیر ظرفیت ،بیماری همه بنگاه های تولیدی ما شد.
نکته دیگری که درباره منشأ های انقلاب اسلامی از جنبه اقتصادی و از منظر نابرابری های ناموجه اجتماعی است.
من سعی کرده ام که برای دادن یک تصویر از مسائل معیشتی مردم؛ در آن دوره، مطلقا سراغ منتقدان انقلابی رژیم پهلوی نروم و حتی از اسناد رسمی منتشر شده در دوره بعداز انقلاب اسلامی هم به هیچ وجه استفاده نکردم. تمرکز خودم را روی گزارش های مربوط به سرشماری ها و گزارش هایی که سازمان برنامه و بانک مرکزی منتشر کرده اند گذاشته ام که در آثار کسانی که در آن دوره کار کرده اند منعکس شده اند.
فکر می کنم خیلی قابل اعتنا باشد و خیلی مهم است که ما نقاط قوت رژِم پهلوی را ببینیم و نقاط ضعفش را هم ببینیم. کما این که باید درباره دوره بعداز انقلاب هم چنین باشد. شخصا در معرض این اتهام قرار دارم که کارنامه جمهوری اسلامی را بیش از حد نقد می کنم.
و من همیشه توضیح می دهم که اگر خردی در سطح اراده کشور وجود داشته باشد؛ حتما می فهمند که چاپلوس ها و دروغ گوها و تلمق گوها دوست های واقعی دولت و ملت نیستند و آن های که بر اساس معیارهای علمی، نقاط قوت و ضعف را مطرح می کنند؛ دوست واقعی هستند. امیدواریم که توضیحات ما مؤثر هم واقع شود.
برای این که میزان درستی تصویری را ارزیابی کنید که رسانه های سلطنت ایجاد می کند که گویی ایرانی ها در آن ایام غرق در خوشی بودند و از فرط خوشی چنین کاری کرده اند و بعضی از چهره های خاندان سلطنتی هم کاملا هماهنگ با آن می آیند واقعیت های دستکاری شده ای را نمایش می دهند و با مخاطبان ایرانی خودشان که نسل جوان ما هستند صحبت می کنند؛ باید به متونی که عالمانه به روایت ریشه های اقتصادی انقلاب پرداخته اند مراجعه کرد.
از نظر معیشت، فرد هالیدی در کتاب دیکتاتوری و سرمایه داری در ایران استناد می کند به گزارش های رسمی بانک مرکزی و مرکز آمار ایران و می گوید که فقط در تهران در فاصله سال 1339 تا 1352 یعنی قبل از شوک نفتی، اجاره خانه در تهران 15 برابر شد.این در حالی است که بسیاری فکر می کنند کل ماجرای سقوط رژیم پهلوی مربوط به خطای های پس از شوک نفتی می شود.
فرد هالیدی می گوید اجاره بهای 15 برابر شده در ادامه در سال 1353 نسبت به 1352 دوباره 200 درصد رشد کرد و در سال 54 دوباره 100 درصد رشد داشت. از این رو آمارهای فقر و نابرابری ها در رژیم شاه درس آموز است.
موضوع جالبتری را درباره کیفیت معیشت مردم، با استناد به داده های سرشماری سال 45 و 55 خانم نیکی کدی در کتاب ریشه های انقلاب ایران مطرح می کند که فکر می کنم برای آن ها که می خواهند درباره آن دوره و چرایی سقوطش داوری کنند مفید باشد.
ایشان یادآوری می کنند که در فاصله سرشماری 1345 تا 1355 نرم خانوار در ایران 6 نفر بود. یعنی به طور متوسط خانوارها از یک پدر و یک مادر و 4 فرزند تشکیل می شد و می گوید درصد خانوارهایی که فقط یک اتاق داشتند از 36 درصد در سال 1345 به 43درصد در سال 1355 افزایش پیدا کرده است. قشنگ این را در ذهن خودتان تصور و تصویر کنید تا ببینید آن خوشی که شبکه های سلطنت طلب مطرح می کنند و می گویند مردم از فرط خوشی این واکنش را نشان داده اند؛ بتوانید اینجا بهتر درک کنید. من فکر می کنم برای نسل کنونی ایران چنین چیزی قابل تصور نباشد که یک خانواده 6 نفری در یک اتاق زندگی کند. باید
آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب دوباره با استناد به داده های همان دو سرشماری، می گوید که در سال 1355، ما 4 مشخصه اجتماعی قابل اعتنا را می توانیم از داده های سرشماری استخراج کنیم.
اولین آن ها جهش چشمگیر نرخ مرگ و میر کودکان است.
یعنی تصور شاه این بود که ما داریم به سمت دروازه های تمدن بزرگ حرکت می کنی؛ اما واقعیت هایی که در سرشماری ها در 55 نسبت به 45 احساس می شود؛ نخستینش این است.
ویژگی دوم به روایت آبراهامیان این است که در بین کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا که یکی از توسعه نیافته ترین مناطق آن زمان در دنیا محسوب می شد؛ ایران از نظر نسبت تخت های بیمارستانی به جمعیت؛ رتبه آخر را داشته است.
شما اسامی کشورهایی که در این منطقه هستند؛ یکبار جلوی چشمتان بیاورید و تصور کنید که ایران در 1355 این جایگاه را در حیطه سلامت داشته است.
محور سومی که آبراهامیان ذکر می کند؛ این است که در سال 1355 ، 68 درصد بزرگسالان ایران به کلی بیسواد بوده اند.
نکته چهارم این است که از کل کودکان لازم التعلیم؛ که در سنین تحصیل هستند؛ کمتر از 40 درصد آن ها می توانستند دوره ابتدایی را به پایان برسانند.
بنابراین با توجه به آنچه که درباره کیفیت زندگی گفته می شود؛ از طریق این شواهد می توانید به خوبی متوجه شوید که آنچه که شبکه های تلویزیونی سلطنت طلب مطرح می کنند؛ به یقین برای بخش اندکی از جمعیت ایران وجود داشت؛ اما برای اکثریت قاطع جمعیت، مطلقا جز آه و حسرت چیزی از آن مشاهده ها حاصل نمی شد.
نکته بسیار جالب دیگری را جان فورا در کتاب مقاومت شکننده مطرح کرده است که به نظر من این هم قابل اعتناست.
فوران یکی از مطرح ترین ایران شناسان معاصر دنیا است. او می گوید تا سال 1352 که سال قرار گرفتن در آستانه شوک نفتی است؛ و هنوز شوک نفتی اتفاق نیافتاده است؛ تا این سال بیش از 64 درصد کل جمعیت شهرنشین کشور دچار سوء تغذیه بوده اند. به این نسبت دقت کنید وبعد ببینید که می گوید این وضع در جامعه روستایی به مراتب بدتر بود و 42 درصد جمعیت روستایی در سال 1352 وضعیت تغذیه بسیار بد داشتند. یعنی بسیار فراتر از سوء تغذیه ای که جامعه شهری دچار آن بود.
شما وقتی این مشخصه های رفاهی را برای آن وزن جمعیتی ملاحظه می کنید؛ خیلی بهتر و واقع بینانه تر می توانید راجع به ماجرای اعتراض فراگیر مردم نسبت به رژیم پلهوی داوری کنید.
فوران در ادامه می گوید برای این که بدانید توزیع عایدات نفت به چه طرز غیر متعارفی فاسد و نابرابر بوده است؛ کافی است توجه داشته باشید که حتی در سال 1356 هم ایران، در کل منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بدترین نسبت پزشک به بیمار، بالاترین نرخ مرگ و میر اطفال و پایین ترین نسبت تخت های بیمارستانی به جمعیت را داشته است.
تکرار می کنم که کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا کشورهای بسیار عقب مانده آن دوره محسوب می شدند و این منطقه جزو عقب مانده ترین مناطق آن روز دنیا بود و می دانید که این میراث همچنان هم با ما همراه است.
محور دیگر منشأ های اقتصادی انقلاب که در مستندات ارزیابی برنامه 5 هم وجود دارد و در گزارش های برنامه 6 هم وجود دارد و مربوط می شود به پردازش داده های سرشماری ها که کاملا گویای این ماجراست.
محور دیگر شیوه حکمرانی است. کتاب سقوط شاه، نوشته فریدون هویدا در این زمینه 7 محور را در شیوه حکمرانی دوره پهلوی در سقوط این رژیم موثر می داند. به ترتیب ؛ استبداد مطلق العنان شخصی محمد رضا شاه همراه با اشتباهات فاحشی که آن شخص مرتکب شده بود. دوم فساد گسترده مالی. سوم سقوط اخلاقی . چهارم افراط در نظامی گری و تخصیص بخش بسیار بزرگی از درآمدهای ارزی کشور به خرید اسلحه. پنجم اختناق گسترده که با نظام تک حزبی حزب رستاخیز تکمیل شد. ششم دست کم گرفتن قدرت مذهب و هفتم زوال عملکرد اقتصادی.
از این روست که بعضی وقت ها که کسانی با حسن نیت حسرت عملکرد اقتصادی قبل از انقلاب را می خورند و چیزهایی از این قبیل را به زبان می آورند؛ من دچار شگفتی می شوم برای این که می گوییم باید حداقل در حدی که گزارش های پشتیبان برنامه ششم قبل از انقلاب اوضاع به غایت نابسامان اقتصادی را به رسمیت شناخته ما هم لااقل این میزان را بپذیریم.
نکته دیگری که به نظر من در منشأ های اقتصادی خیلی قابل اعتناست و بسیار ارزش واکاوی دارد؛ چون ما آن آسیب پذیری ها را همچنان حفظ کرده ایم؛ مسأله بنیه تولیدی ضعیف است.
زنده یاد هدی صابر که یکی از پژوهشگر های ممتاز تاریخ معاصر ایران بود؛ و به ویژه مطالعات بسیار ژرف و راهگشایی درباره تاریخ 100 ساله ایران از منظر اقتصادی داشت؛ در آن موقعی که در تلویزیون کار می کرد؛ گزارشی تهیه کرد که مبنای تهیه برنامه هایی باشد که نمی دانم تولید شده یا خیر؛ تحت عنوان صنعت ایران وابسته ارز خوار!
امیدوارم خانواده ایشان این گزارش را منتشر کنند چون واقعا یک کار پژوهشی بسیار ارزنده و قابل اعتنایی بود. هدی در آن پژوهش نشان داده بود که چگونه یک خطای راهبری در اداره بخش صنعت ایران در آن دوره اتفاق افتاده بود که متأسفانه الان هم همان خطا در حال تکرار است؛ و آن این بود که به اسم استراتژی جایگزینی واردات عملا استراتژی توسعه واردات در دستور کار قرار گرفته بود و در آنجا شرح مفصل و مستندی را از گسترده و عمق وابستگی صنعتی ایران آورده بود.
این تلاش را می توان در کنار یک کار بسیار ارزنده ای قرار داد که استاد ارجمند جناب آقای بایزید مردوخی انجام دادند. اواسط دهه 1360 دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، همایش خوبی تحت عنوان بررسی سازوکارهای برون رفت از دام تک محصولی نفت برگزار کرد. آقای مردوخی عزیز در آن همایش مقاله ای را ارائه داده بودند که گفته بودند اگر بخواهیم این اتفاق رخ دهد باید بنیه تولید صنعتی مدرنمان را بالاببریم و درباره آنچه که به عنوان میراث از دوره پهلوی باقی مانده بود، آماری را از اسناد برنامه 5 و 6 ذکر کرده بودند.
برای این که بدانید سطح بنیه صنعتی ایران در آستانه فروپاشی پهلوی چه بوده کافی است به این نکته توجه داشته باشید که کل درآمدهای حاصل از صادرات غیرنفتی دربهترین حالت فقط می توانسته نیازهای ارزی سه روز بخش صنعت ایران را تأمین کند.
بنابراین این که ما بخش های بزرگی از آن سهل انگاری ها را هنوز هم داریم ادامه می دهیم و هنوز هم فکر می کنیم که از طریق خام فروشی و از طریق واردات مواد خام و کالاهای اولیه ای و اسطه ای می توان گره تولید صنعتی کشور را باز کرد و متأسفانه کسانی به رشد هایی که از طریق خام فروشی و رانت جویی حاصل می شود دل می بندند و آمارهای شگفت انگیز ارائه می کنند نشان می دهد که این سازه ذهنی هنوز هم در ایران فعال است و ما باید درباره آن فکری کنیم.
محور دیگری که درباره منشأ های فروپاشی رژیم پهلوی خیلی مورد توجه قرار گرفته است مسأله نابرابری و بی عدالتی است.
این هم مسأله بسیار مهم دیگری است که ما اکنون همچنان شاهد تکرار اشتباهات فاحشی هستیم و سهل انگاری هایی که کل دستاوردهای ده ساله اول بعداز انقلاب در این زمینه را هم تهدید می کند.
من در این زمینه بدون این که وارد جزئیات شود؛ با این که در جای خودش ارزش واکاوی های عمیق دارد؛ شما را به گزارش ها بانک مرکزی و مرکز آمار دعوت می کنم.
این گزارش ها روی این نکته اذعان دارند که در کل دوره سال های 1349 تا 1357 همواره ضریب جینی در ایران از 50 صدم بالاتر بود. اهمیت این یافته این است که خیلی ها فکر می کنند که اصل ماجرای نابرابری های گسترده در ایران مربوط به دوره پس از شوک اول نفتی است. در حالی که واقعیت این است از سال های خیلی قبل تر از آن این مناسبات نابرابر ساز وجود داشته است. استاد فقید دکتر حسین عظیمی رساله دکتری خودشان در دانشگاه آکسفورد در آن سال ها روی همین مساله گذاشتنه بودند و بر اساس این که ضریب جینی بالاتر از 50 صدم حکایت از شرایط انفجار اجتماعی دارد؛ ایشان در رساله شان پیش بینی کرده بودند که رژیم پهلوی نمی تواند داوم بیاورد و اگر به رساله ای ایشان دسترسی نداشتید فقط برای این که عظمت زحمت و ارزش کاری که حسین عظیمی داشته است را بدانید می توانید به کتاب اقتصاد سیاسی ایران محمد علی کاتوزیان مراجعه کنید. کاتوزیان به صراحت می گوید تمام آنچه که در آن کتاب درباره توزیع درآمد و ثروت روایت می کند؛ حاصل رساله دکتری حسین عظیمی عزیز است که خداوند ایشان را رحمت کند.
زاویه بسیار جالب دیگری هم هست که متأسفانه حتی هم نسلی ها ی من هم گاهی در اثر دیدن فیلم های ماهواره ای به اشتباه می افتند و یادمان می رود که مناسبات چه بود. این است که آقای دکتر حسین پناهی که یکی از متخصصان ممتاز جامعه شناسی انقلاب در بین جامعه شناسان ما هستند؛ چند سال پیش کار پژوهشی بسیار ارزنده ای کردند که مناسبات مربوط به سازه های ذهنی ایرانیان در آستانه انقلاب را از کانال شعارهایی که مردم در تظاهرات می دادند؛ جست و جو کردند و نتیجه این پژوهش در ژورنال عملی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی هم منتشر شده است. ایشان نشان داده اند که بیش از 90 درصد کل شعارهایی که مردم در دوران مبارزه می دادند؛ بر محور اعتراض به فقر، نابرابری و بی عدالتی بوده است.
برای این که بفهمیم که چقدر این مسأله حیاتی است، من به یکی از جاودانه های میشل فوکو شما را ارجاع می دهم. البته این که می گویم جاودانه از باب اهمیت درکی است که او داشته است. فوکو نسبت به انقلاب ایران خیلی برخورد همدلانه داشت و کتاب ایرانیان چه سودایی در سر می پرورانند را در آستانه انقلاب و بعداز آمدن به تهران و شرکت در راهنپیمایی ها نوشت که در ایجاد حس همدلی نسبت به انقلاب اسلامی در سطح روشن فکران دنیا بسیار تأثیر داشته است.
بر اساس آن برخورد همدلانه به محض این که انقلاب ایران پیروز می شود؛ فوکو نامه تاریخی ای به زنده یاد مهندس مهندی بازرگان به عنوان اولین نخست وزیر انقلاب می نویسد که شاه بیت آن این عبارت تکان دهند ه است که:
عدالت و بی عدالتی نقطه های حساس هر انقلابی هستند؛ جایی که انقلاب ها به خاطر آن پدید می آیند و اغلب جایی است که راهشان را گم می کنند و از بین می روند.
یعنی فهم معوج از بی عدالتی یا ترویج بی اهمیتی این مسأله یا دادن گزارش های دروغ در این زمینه به مقامات همگی در واقع نشستن بر سر شاخ و بن بریدن است.
شاید سخن گزافی نباشد که قدردانی واقعی از تلاش ها و مجاهدت های فکری و عملیکسانی که در این جنبش اجتماعی فراگیر انقلاب اسلامی بر علیه استبداد و استعمار نقش آفرینی کردند؛ این باشد که با منطق و معیارهای علمی، هم منشأهای این پدیده را توانیم خوب بشناسیم و هم درباره ریشه های یک قفل تاریخی که بررسی های جدی تری داشته باشیم.آن قفل تاریخی توسعه نیافتگی است.
ایران جزو معدود کشورهایی است در دنیا که در قرن بیستم دو جنبش اجتماعی بسیار فراگیر برای برون رفت از توسعه نیافتگی را تجربه کرده است. یکبار در ربع اول قرن بیستم و با عنوان انقلاب مشروطیت که در زمان خودش جزو حرکت های پیشگام و بسیار خارق العاده بود و یکبار در ربع پایانی قرن بیستم و در کادر انقلاب اسلامی این جنبش صورت گرفت و گستره و عمق نفوذ مردمی انقلاب اسلامی به مراتب از انقلاب مشروطیت و همین طور تلاش خارق العاده ای که در سال های میانی قرن بیستم صورت گرفته بود یعنی جنبش ملی شدن صنعت نفت، بیشتر و جدی تر بود.
هر سه این کوشش ها یکی از ویژگی های مشترکی که دارند؛ این است که در سال های آغازین خود دستاوردهای بسیار بزرگ و بسیار مافوق انتظاری داشته اند و در برخی از آن ها رکوردهایی ثبت شده است که از آن زمان تا امروز دیگر تکرار نشده است. اما مسأله اساسی این است که این جنبش های فراگیر و این مجاهدت های ارزشمند، نتوانسته اند هیچ کدام دستاوردهای خود را درونی و پایدار کنند.
بنابراین شاید یکی از مهمترین مسوولیت هایی که بر دوش جامعه فکری و نخبگان کشور سنگینی می کند؛ ارائه یک صورت بندی عالمانه از چرایی و چگونگی این نافرجام ماندن چنین کوشش های ارجمند و پیشگام برای عبور از توسعه نیافتگی است.
این هم یک نکته بسیار بزرگ و حیاتی است. در ادبیات توسعه گفته می شود که هیچ کشوری بستر اندیشه ای برون رفت از توسعه نیافتگی را نمی تواند فراهم کند الا این که ابتدا بتواند کانون های اصلی بازتولید دورهای باطل توسعه نیافتگی را شناسایی کند و ترتیبات نهادی خود را به گونه ای سامان داهد که بتواند با این دورهای باطل برخورد فعال داشته باشد و بتواند آن هارا از بین ببرد و لفظ توسعه در واقع به معنای بیرون آمدن از این دورهای باطل است از جنبه مفهومی.
ویژگی مشترک دیگری که این سه کوشش فراگیر ایرانیان در قرن بیستم داشته است این است که هر سه آن ها به طور همزمان برخورد فعال با استعمار و استبداد را به طور همزمان در دستور کار قرار داده اند.
کتاب بسیار ارزشمندی را از اقتصاد شناس بزرگ توسعه در قرن بیستم یعنی آلبرت هیرشمن خوشبختانه طی سال های اخیر به فارسی ترجمه شده است؛ با عنوان پیش رفتن با جمع از جهات گوناگون تحلیل های خارق العاده ای را به ما می دهد و می تواند از زاویه کمک به شناسایی دوره ای باطل از یک طرف و نشان دادن این که ایرانی ها با هدفگذاری خود بر علیه استبداد و استعمار در واقع به گونه ای کانون اصلی گرفتاری های خود را شناخته بودند می تواند بسیار ارزشمند باشد.
هیرشمن در این کتاب دور باطل اصلی بازتولید توسعه نیافتگی در کشورهای در حال توسعه را استبداد معرفی میکند و سازوکار بازتولید عقب ماندگی را از کانال استبداد این گونه تعریف می کند که استبداد مناسبات را به صورت به غایت نابرابری سامان می دهد؛ بنابراین دستیابی به قدرت ، ثروت و منزلت بر اساس تلاش برای کسب شایستگی های بیشتر نیست بلکه بر اساس پیوند خوردن با مناسبات استبدادی می شود و چون این گونه می شود؛ می گوید استعدادهای ملی هرزمی رود. اتلاف منابع به طرز غیرمتعارفی افزایش می یابد و برآیند استبداد در دو قالب کلی جامعه را در بر می گیرد. این دوقالب یکی فقرگسترده و دیگری فساد گسترده است. توضیح می دهد که فقر و فساد گسترده مشروعیت نظام سیاسی را به پایین ترین درجه ممکن می رساند و بستر را برای فروپاشی نظام سیاسی مهیا می کند و چون در این کشورها تمرین کافی برای دمکراسی وجود ندارد؛ عملا با فروپاشی نظام سیاسی استبدادی در یک دوره نه چندان طولانی با شرایط آشوبناک، ناامن و غیرقابل پیش بینی جامعه مواجه می شود و بحران هایی که این ناامنی و بی ثباتی ایجاد می کند؛ اذهان مردم را مستعد پذیرفتن بازگشت مناسبات استبدادی می کند. دوباره آن مناسبات استبدادی فقر و فساد را گسترش می دهد و همین طور این چرخه باطل استمرار پیدا می کند.
شبیه به این صورت بندی درباره دورهای باطل توسعه نیافتگی از کانال وابستگی هم از سوی طیف وسیعی از نظریه پردازان توسعه صورتبندی شده است و دقیقا نشان می دهد که عنصر گوهری در مسأله وابستگی هم عنصر نابرابری قدرت، ثروت و منزلت است و به این ترتیب استعمار هم دقیقا مانند استبداد مناسبات مبتنی بر فقر و فساد گسترده را بازتولید می کند و دوباره این چرخه تکرار می شود.
بنابراین می توان با قاطعیت به اعتبار مهمترین یافته های نظری در دانش توسعه گفت که هدف گیری هر سه کوشش جمعی ایرانیان برای توسعه در قرن بیستم در شناخت کانون های اصلی بازتولید توسعه نیافتگی شناخت دقیقی بوده است.
یک ویژگی مشترک بسیار مهم دیگری هم هر سه این کوشش ها داشته اند . من در این نشست بیشترین تمرکزم را می خواهم روی این مورد آخر قرار دهم و آن این که هر سه این کوشش ها با وجود این که از بی سابقه ترین پشتیبانی های مردمی در زمان خودشان قرار داشتند؛ اما در معرض تحریف ها و دروغ های خیلی بزرگ هم قرار داشتند.
گویی اتحاد میان استبداد گران و استعمارگران به صورت سازمان یافته بر علیه این کوشش های فکری برای توسعه، از طریق دستکاری واقعیت ها صورت می گیرد. و اگر به لحاظ ذهنی برخورد فعالی با این دستکاری ها نشود؛ جامعه را دچار سرگردانی و بلاتکلیفی می کند و دوباره آن اتحاد و انسجامی که می تواند نیروی محرکه یک تلاش ثمربخش باشد را دستخوش تزلزل می کند.
من درباره مسأله بلاتکلیفی و نقش بسیار تعیین کننده ای که در بازتولید توسعه نیافتگی در ایران داشته صحبت هایی داشتم و برای خودم بسیار جالب بود که آلبرت هیرشمن هم در کتاب پیش رفتن با جمع بحث بلاتکلیفی را با عنوان حرکت پاندولی صورت بندی نظری کرده است و نشان می دهد که چگونه اختلال هایی که در شناخت واقعیت پدید می آید جامعه را دچار نا اطمینانی ذهنی می کند و این پریشانی ذهنی باعث می شود که در بسیار از موارد به جای این که ما درس های سازنده ای از کوشش های قبلی بگیریم؛ نقاط قوت را نقاط ضعف و نقاط ضعف را نقاط قوت تصور کنیم.
به طور طبیعی وقتی ما می پذیریم که هر کوششی برای اصلاح و برون رفت از دور باطل توسعه نیافتگی در درجه اول وجه اندیشه ای دارد؛ در این صورت وقتی وجه اندیشه ای جامعه ای دچار فلج فکری شود؛ طبیعتا دیگر نمی تواند از این دور باطل بیرون بیاید.
اول بار که من از این فلج فکری بر محور دستکاری آگاهانه واقعیت های تجربه شده حساس شدم، تحت تأثیر کار بسیار درخشان یکی از پژوهشگران ممتاز تاریخ معاصر ایران یعنی جناب آقای دکتر اکبر ثبوت قرار داشتم.
در بین پژوهشگران معاصر که روی انقلاب مشروطیت کار کردند شاید از جنبه فکری آقای ثبوت جزو منحصر به فردها هستند و کار درخشان و ممتاز ایشان در معرفی آراء و اندیشه های آخوند ملامحمد کاظم خراسانی که یکی از استوانه های تاریخ مرجعیت در جهان تشیع به شمار می آید جزو کارهای منحصر به فرد است.
آقای ثبوت در ویژه نامه صدمین سال انقلاب مشروطیت که در سال 1385 در روزنامه شرق منتشر شد یکی از رموز شکست انقلاب مشروطیت را همین فلج فکری ذکر می کند و نشان می دهد که بزرگترین نقاط قوت انقلاب مشروطیت از طریق کوشش هایی که واقعیت ها را دستکاری می کردند؛ به گونه ای در ذهن مردم جلوه شد که نقاط قوت نقاط ضعف در نظر گرفته شد.
ایشان چند مورد از دروغ های بزرگ را مطرح می کنند و شواهد خارق العاده ای را مطرح می کنند که برملا کننده آن دروغ ها ست و در انتها این گونه استنتاج می کنند که این دروغ پردازی ها درباره تلاش های ایرانیان در قرن بیستم که از انقلاب مشروطیت شروع شد؛ می خواهد در حافظه تاریخی ایرانیان این سم خطرناک را وارد کند که گویی ایرانی ها صلاحیت برخورداری از یک جامعه توسعه یافته را ندارند و هر کوششی که در این زمینه می کنند مایه پشیمانی آن ها می شود.
تردیدی نیست که جنش های فراگیر اجتماعی چه از ناحیه حامیان و چه از ناحیه رهبرانش در معرض خطاهایی قرار می گیرند. کما این که نقاط قوتی هم دارند؛ اما یکبار ما با ضوابط و معیارهای علمی تلاش می کنیم که دقیقا نقاط قوت را شناسایی می کنیم که بتوانیم روی آن ها تأکید بیشتر داشته باشیم و نقاط ضعف را شناسایی می کنیم که بتوانیم جلوی تداوم آن ها را بگیریم؛ اما یک موقع است که به تعبیری که فوکو مطرح کرده است به جای حقیقت، مارا با رژیم های دستکاری شده حقیقت روبرو می کنند و ما را دچار سرگردانی فکری می کنند.
بعداز مقاله آقای ثبوت من دیدم که عینا این کار در مورد نهضت ملی شدن نفت هم صورت گرفته است. مثلا یکی از سخنان خیلی حیرت انگیزی که درباره ملی شدن نفت مطرح می کنند این بحث است که می گویند اگر مثلا نهضت ملی شدن نفت از یک پشتوانه مردمی جدی برخوردار بود؛ چرا نتوانست بیش از 30 ماه دوام بیاورد.
یک پاسخ استاندارد که همه مطرح می کنند این است که برای این که پشتوانه مردمی و قوت جنبش ملی شدن نفت را خوب درک کنیم؛ کافی است به این واقعیت توجه کنیم که انگلیسی ها و آمریکایی ها که در دوره پس از جنگ کاملا رودروی همدیگر قرار گرفته بودند و شما می دانید که بعد از جنگ جهانی دوم یکی از تحول های بزرگی که اتفاق افتاده بود این بود که نظم انگلیسی حاکم بر جهان جای خودش را به نظم آمریکایی حاکم بر جهان می داد و بنابراین آن ها تعارض منافع داشتند. در عظمت جنبش ملی شدن نفت همین بحث که آن ها بعداز چند بار تلاش انفرادی که برای به شکست کشاندن جنبش ملی شدن نفت ناکام ماند؛ مجبور شدند با همدیگر متحد شوند و اگر شما دقت کرده باشید؛ این اتفاق عینا در ماجرای انقلاب مشروطیت هم تکرار شده است.
در 1906 که روس ها و انگلیسی ها در اروپا به شدت تعارض منافع داشتند به واسطه اهمیت ژئواستراتژیک خارق العاده ای ایران، بلافاصله قرارداد مشهور 1907 را بسته بودند که اختلافات و مسائل ما در جاهای دیگر محفوظ اما در مورد ایران ما باید با هم هماهنگ عمل کنیم.
یکی از پاسخ های استانداردی که به مخالفان و منتقدان جنبش ملی نفت داده می شد، آن بود که اگر این پشتوانه مستحکم مردمی وجود نداشت؛ نیازی به چنین اتحادی بین آن ها وجود نداشت.
استدلال دیگری هم هست که به نظر من بسیار قابل اعتناست و به شکلی غیر مستقیم در کتاب بحران دمکراسی در ایران نوشته فخرالدین عظیمی آمده است.
این کتاب که رساله دکتری ایشان در دانشگاه آکسفورد است؛ یکی از کارهای بسیار ارزنده در این حیطه محسوب می شود. فخرالدین عظیمی بی آنکه مستقیما به این پرسش پرداخته باشد؛ پاسخی که به ما می دهد این است که شما میانگین عمر هر کابینه را در دوره سال های 1320 تا 1332 نگاه کنید؛ تا با فهم آن بستر تاریخی درک واقع بینانه تری از طول عمر دولت دکتر مصدق داشته باشید.
ایشان تصریح می کند که در دوره 1320 تا 1332 در مجموع در ایران 12 بار نخست وزیر عوض شده و 17 بار کابینه تشکیل شده و 23 بار هم کابینه ها ترمیم شده است. بنابراین وی این طور جمع بندی می کند که در این دوره اگر ما ترمیم کابینه ها را در نظر نگیریم؛ میانگین عمر هر دولت؛ 8 ماه بوده و اگر ترمیم های کابینه ها را در نظر بگیریم؛ میانگین عمر هر کابینه 3.5 ماه بوده است. بنابراین این که دولت دکتر مصدق در این دوره چیزی نزدیک به 10 برابر میانگین عمر هر کابینه توانسته دوام بیاورد نشان دهنده آن است که از نظر پایگاه مردمی پدیده ای منحصر به فرد در دوره زمانی خودش بوده است.
اما آن فلج فکری که برای ایرانی ها پدیدار شده که البته همه آن هم مربوط به طرفداران استعمار نیست و طرفداران استبداد هم در ایجاد آن همکاری دارند؛ باعث شده است که هنوز جامعه ما صورت بندی دقیقی از ماجرای مشروطه و مشروعه ندارد و ما در یک بلاتکلیفی فکری قرار داریم؛ کما این که در دوره دکتر مصدق هم ماجرای مصدق ــ کاشانی همچنان ادامه دارد و کسانی سعی می کنند که با هر دو وجه این گزینه ها برخوردهای مطلق انگارانه داشته باشند؛ و طبیعی است که در چنین نوع برخوردهایی ما به یک اجماع بین الاذهانی که ما را از نظر معرفتی ارتقا دهد؛ نمی توانیم به سادگی دست پیدا کنیم.
آنچه که به نظر من در سالگرد انقلاب اسلامی ارزش واکاوی جدی دارد؛ این است که این کوشش برای ایجاد فلج فکری و دستکاری کردن واقعیت، که باعث می شود؛ ما نتوانیم با ضوابط علمی نقاط قوت و ضعف خودمان را شناسایی کنیم به طرزی بسیار گسترده تر از آنچه که در انقلاب مشروطیت و جبنش ملی شدن نفت وجود داشته است؛ قابل مشاهده است.
از این زاویه یکی از نکات به نظر بسیار قابل اعتنا این است که شما وقتی فقط کوشش های فکری که برای ثبت و صورتبندی و تبیین این تجربه شده است را مقایسه می کنید؛ می بینید که کوشش های نابرابر در صورت بندی این مسأله به طرز حیرت انگیزی به چشم می خورد.
دوست دانشمند و بسیار عزیز من جناب آقای دکتر محسن آرمین در سال های اولیه دهه 1370 کتاب شناسی ای درباره انقلاب اسلامی تدوین کرده اند که در آن نشان داده شده است که یک عدم تقارن حیرت انگیز در کارهای تألیفی برای ارائه تصویر انقلاب اسلامی بین ایرانی ها و خارجی ها وجود دارد. به این معنا که کوشش هایی که خارجی ها در این زمینه کرده اند؛ چیزی حدود 130 برابر کوشش هایی است که ایرانی ها داشته اند. در واقع آن پدیده هایی که ادوارد سعید با عنوان شرق شناسی مطرح کرده که چگونه جهان سومی ها تحت تأثیر و تحت اراده آن شناختی از خودشان قرار می گیرند که دیگری برای آن ها روایت کرده است؛ چگونه در مورد انقلاب اسلامی تحقق می یابد؛ به گونه ای که شاید چند ده سال دیگر، پژوهشگری که واقعا صادقانه در جست و جوی حقیقت است؛ با این پدیده مواجه می شود که تعداد روایت های غیرایرانی از این پدیده به طرز غیرمتعارفی از ایرانی ها بیشتر است و اگر غیرایرانی ها حسن نیت هم داشته باشند؛ که بخش بزرگی از آن ها حتما هم دارد؛ اما واقعیت این است که تماس آنها تماس از راه دور بوده و بسیاری از جزئیاتی که دست اندرکاران این ماجرا در جریان آن هستند را نمی دانند و این طبیعتا در تفسیرهای آن موثر است.
مطالعه آقای دکتر آرمین نشان داده بود که یک عدم تقارن بسیار تکان دهنده تر وجود دارد؛ بین طیف مخالفان انقلاب اسلامی که درباره آن مطلب نوشته اند و موافقان آن. یعنی مارکسیست ها و سلطنت طلبها و فراماسون ها چند ده برابر انقلابیونی که خودشان در این ماجرا نقش ایفا می کردند و مؤثر بوده اند؛ درباره انقلاب اسلامی روایت هایی ارائه کرده اند. بنابراین آن خلأ معرفتی که ادوارد سعید می گوید موجب فلج فکری در شناخت واقعیت می شود از این زاویه هم موضوعیت دارد.
بر اساس این دوگروه عدم تقارن ها درباره منشأهای انقلاب اسلامی، آن ها روایت هایی را مطرح می کنند که واقعا فقط با یک برخورد فعال انتقادی عالمانه می توان تشخیص داد که کجاها منصفانه داوری کرده اند و کجاها از دایره انصاف خارج شده اند.
آخرین نکته ای که در این زمینه می خواهم برای شما مطرح کنم، استنادهایی است که بسیاری به کنفرانس گودآلوپ می کنند و بر این اساس استدلال می کنند که در واقع کنار رفتن رژیم پهلوی بیش از آن که تصمیم مردم ایران باشد؛ تصمیم خارجی هاست. کاش زمان می داشتیم می توانستیم بیشتر دراین باره سخن بگوییم. من در رساله کارشناسی ارشدم که موضوعش استقلال اقتصادی بود؛ در این زمینه به تفصیل کار کردم. اما فقط به این بسنده می کنم که ماجرا گوآدالوپ تن دادن به اراده مردم ایران بود، نه تعیین تکلیف برای آن ها. آنها چرتکه انداختند و دیدند که ادامه حمایت افراطی از محمدرضا شاه می تواند برای آن ها بسیار پرهزینه باشد؛ و گرنه تا زمانی که آن ها به این نتیجه نرسیده بودند؛ تمام حمایت هایی که از یک حکومت دست نشانده می شود تصور کرد را برای باقیماندن محمدرضا شاه انجام دادند.
شما می ببینید که در همان دوران های اوج گیری انقلاب رهبران آمریکا، شوروی و حتی نخست وزیر چین در زمان حیات مائوتسه تونگ به حمایت از شاه پرداختند. نخست وزیر چین فردای پس از کشتار 17 شهریور آمد و از محمدرضا شاه حمایت کرد.
این قرائت واژگونه از کنفرانس گوآدالوپ بی انصافی بزرگ درباره یک تجربه تاریخی است. نکته جالب تر که به گمان من خیلی مهم است که راجع به آن فکر کنیم این است که به محض این که انقلاب اسلامی پیروز شده است. شورای روابط خارجی آمریکا مبلغ بسیار بزرگی را به پژوهش هایی اختصاص داده است؛تا توضیح دهند که در الگوی مناسبات میان آمریکا و رژیم پهلوی چه اشتباهاتی وجود داشته است که باعث شده بلوک غرب یک منطقه ژئواستراتژیک ممتاز را از دست بدهد. من خیلی دلم می خواستم درباره برخی از کتاب هایی که در چارچوب این پروژه تهیه شده است؛ بحث کنم. اما می خواهم بگویم چقدر باعث تأسف است که خود آن ها، اصل این که نمی خواستند این اتفاق بیافتد و غافلگیر شده اند را پذیرفته اند و به روش علمی مجموعه ای از برجسته ترین ایران شناسان سراسر دنیا را برای پژوهش درباره چرایی رخداد آن بکارگرفته اند و این پژوهشگران انصافا پاسخ هایی بسیار خارق العاده و عمیق را در این باره ارائه داده اند. اما، وقتی خود آن ها قبول دارند که غافل گیر شدند، عده ای برای این که با جمهوری اسلامی یا با مردم ایران مشکل دارند؛ حاضرند که برچسب وابسته بودن را به پیشانی خود بزنند و لی تلاش های مردم را کم مقدار جلوه دهند.
این که اکنون خطاهای جدی کردیم و بخش قابل اعتنایی از انتظاراتی که از انقلاب می رفته است؛ محقق نکرده ایم؛ یک بحث است، اما این که رژیم پهلوی تا آنجا که می شد توسط قدرت های بزرگ حمایت و پشتیبانی شد و زمانی که دیدند دیگر آن حمایت و پشتیبانی اثرگذار نیست، کنار کشیدند را به عنوان وابسته بودن این حرکت بزرگ مردم جلوه دهیم چیز دیگری است.
باید امیدوار بود که با بسط گفت و گوهای کارشناسی در این زمینه این واقعیت ها بر ملا شود. نکته بسیار مهم دیگر این است که عین این مسأله یعنی تلاش برای دستکاری واقعیت در دوره پس از انقلاب هم وجود داشته است که من ده مورد در این زمینه یادداشت کرده بود که درباره کارنامه دوران پس از انقلاب هم خلاف گویی های غیر عادی صورت گرفته است. به گونه ای که دقیقا واقعیت را واژگونه نشان می دهند .
در مقام جمع بندی می خواهم آن نکته محوری را مورد تأکید قرار بدهم. ما در زمینه فهم این که چرا این جنبش های اجتماعی فراگیر و اصلاحی و توسعه خواه با وجود این که دستاوردهای مقطعی بسیار خارق العاده ای داشتند؛ نتوانستند این دستاوردها را پایدارسازی کنند؛ هنوز با خلأ معرفتی جدی روبرو هستیم و برای این که این خلأ معرفتی پر شود؛ اتفاقا یکی از موانع بزرگ واقعیت های دستکاری شده است.
واقعیتی وجود دارد و آن اینکه شرایط ما خیلی تغییر کرده نسبت به آن زمان و بیشمار تغییراتی که در حوزه بین المللی اتفاق افتاده است. یکی از تغییرات بزرگ این است که تا حدود زیادی جامعه ایران از حالت همه یا هیچ خارج شده است. یعنی جمع بندی جامعه ما خیلی نزدیک به میلوان جیلاس است. جیلاس واقعا یک پدیده مطالعه کردنی است. او در ماجرای نهضت آزادیبخش در یوگسلاوی در واقع تئوریسین انقلاب بود و بعداز انقلاب هم قائم مقام تیتو شد. تقریبا در کل دوره پس از جنگ جهانی دوم در اردوگاه مارکسیستی تئوریسینی با کیفیت جیلاس تقریبا نادر است و او وقتی که قائم مقام مارشال تیتو شد؛ طبیعتا در مناسبات حکومتی قرار گرفت و بعد رفت و آمدهای خیلی زیادی به شوروی داشت که قطب اردوگاه سوسیالیستی در آن زمان داشت؛ به خاطر روح پاک و حساس و احاطه تئوریکی که داشت؛ شروع به برخورد انتقادی نسبت به مشاهداتش کرد. نتیجه این شدکه ابتدا از قائم مقام رهبری عزل شد و بعد کم کم زندان افتاد و بعد نفی بلد شد و تا پایان حکومت یوگوسلاوی سابق بیرون از آنجا بود.
جیلاس را در ایران با کتاب طبقه جدید می شناسند که انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرد و آقای دکتر رضا مترجم آن است. کتاب بسیار خارق العاده ای و گزارش درباره این است که بین آنچه که در اردوگاه سوسیالیستی گفته می شود؛ با آنچه که عمل می شود تفاوت زیادی وجود دارد. وقتی که گورپاچف در شوروی سابق بر سرکار آمد یکی از ژورنال های خیلی معتبر مسائل استراتژیک ابتکاری به خرج داد و آمد با سه نفر از روشنفکران ناراضی اردوگاه سوسیالیستی مصاحبه کرد و این سه مصاحبه در قالب یک کتاب به زبان فارسی هم منتشر شد. این سه نفر یکی میلوان جیلاس بود، لیودبنیان بود از چین و آندره ساخارف (Andrei Sakharov) از شوروی. سوال مشترک از آن ها این بود که ماهیت این اقداماتی که تحت عنوان پروستریکا گورباچف انجام می دهد؛ چیست. این که من می گویم جزو کم نظیر هاست وقتی مصاحبه آن را با ساخارف مقایسه می کنید مثل انشاء یک سوم ابتدایی با یک رساله دکتری است. آن کتاب به عنوان سه دیدگاه توسط انتشارات آگاه همان موقع چاپ شد. به نظر من نکته فوق العاده ای است. اما نکته کلیدی این است که جیلاس بعداز این که تحیلیل های بسیار خارق العاده ای ارائه می دهد. در آخر می گوید من می خواهم نکته ای را با روشنفکران جهان سومی مطرح کنم. نکته ای که مطرح می کند این است که شما به تمام تجربه های انقلاب های پس از قرن بیستم نگاه کنید. محرومیت جامعه در زمینه آن شعارهای اصلی ای که انقلاب به اتفاقشان رخ داد؛ در دوره پس از انقلاب نسبت به قبل از انقلاب بدون استثناء بیشتر شده است. در ادامه می گوید: پیامم به آن ها این است که از این تجربه درس بگیرید؛ چند بار دیگر می خواهید این را تکرار کنید؟
در جامعه شناسی توسعه ما اصطلاحی داریم با عنوان جامعه های همه یا هیچ. و می گویند این جامعه ها وقتی که ناملایمی می بینند تحمل می کنند؛ به نقطه انفجار که رسیدند هیچ مسأله منطقی ای برنمی تابند. جیلاس این را نقد می کند و می گوید این مشاهده را جدی بگیرید. اما بعدا برای این که به آن الگوی تبیین دیالکتیکی خودش هم وفادار بماند؛ با وجود این توصیه می گوید: اما می دانم که حتی اگر شما هم به این جمع بندی برسید که به جای براندازی به سمت اصلاح بروید؛ بعضی از رژیم های خودکامه هستند که این قدر بی منطقی و فشار را ادامه می دهند؛ که جز براندازی راهی برای شما باقی نمی گذارند. بنابراین در عین حال با همان الگوی تبیین دیالکتیکی خودش می گوید که بالاخره همه دوست دارند؛ تا آنجا که امکان دارد؛ ماجرا بیش از حد بیخ دار نشود و من همیشه این را می گویم که اگر بشار اسد که تا الان بیش از ده بار عفو عمومی داده است و حاضر شده است که تا 50 درصد قدرت خودش را هم واگذار کند؛ اگر به جای آن بیش از ده بار نیم بار در زمان مناسب این کار را می کرد و به جای آن 50 درصد ، هم 5 درصد از قدرتش را تفویض می کرد؛ آن جامعه با چنین هزینه غیرمتعارفی روبرو نمی شد و واقعا خیلی مهم است که ما هم از آنچه که در جامعه خودمان می گذرد و هم از آنچه که در اطرافمان می گذرد؛ بتوانیم درس بگیریم.
اما ما مطالعاتی در دانشکده مان کرده بودیم و سوالمان این بود که آن عنصر ضربه زننده به توسعه ایران در اقتصاد نفتی چیست؟ برداشت خودمان این بوده که پاسخ خودمان را پیدا کردیم و آن این است که ضربه اصلی را از طریق حساسیت زدایی نسبت به اشتغال مولد اقتصاد نفتی به توسعه ایران می زند که جا دارد یکبار درباره اش بحث کنیم. اما یکی از مشاهده های ما در آن تحقیق این بود که از کل خطاهای سیاستی در اولین شوک نفتی که 1352 تا 56 بوده است؛ بیش از 85 درصدش در آخرین شوک نفتی یعنی 1384 تا 1390 در دولت احمدی نژاد عینا تکرار شده است و این را ما می گوییم قفل شدگی به تاریخ یا وابستگی به مسیر طی شده و باید تلاش کنیم که بتوانیم از این قفل تاریخی جامعه را در درجه اول از نظر معرفتی و در درجه دوم از نظر عملی بیرون بیاوریم