متن روز پدر برای پدر فوت شده
روز پدر با خود شادی به دنبال دارد اما برای کسانی که پدرشان از دنیا رفته جور دیگریست. روز پدر برای آنها با بغض و غم همراه است. متن تبریک روز پدر برای پدر از دست رفته، شعر برای پدر فوت شده و داستانی در این زمینه را در ستاره بخوانید.
روز ولادت حضرت علی(ع) در ایران به نام روز پدر نامگذاری شده است. بسیاری در این روز متن تبریک روز پدر برای پدران خود میفرستند؛ در این میان کسانی هم هستند که پدرشان در این دنیا نیست تا بتوانند برایش پیام ارسال کنند و شاید تنها خواندن دلنوشته های غمگین برای پدر فوت شده و انتخاب عکس پروفایل روز پدر فوت شده بتواند آنها را در روز پدر تسکین دهد؛ برای این عزیزان مجموعهای از متنهای روز پدر مختص پدران فوت شده آماده کردهایم.
متن روز پدر برای پدر فوت شده
پدر! امروز روز پدر است و من به جای خالی تو خیره شدم. کاش بودی و میدیدی حس پدر مردگی چقدر دردآور است. شعری مرا به اوج خاطرات برد شعری که جانم را سوزاند:
من که با هر بند انگشت تو در دستان خود
ذکر میگویم پدر، تسبیح میخواهم چکار؟
در روزی که به نام توست، دستانت را کم دارم. روزت مبارک.
من که با هر بند انگشت تو در دستان خود
ذکر میگویم پدر، تسبیح میخواهم چکار؟
در روزی که به نام توست، دستانت را کم دارم. روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
به پاس اولین بوسهای که پدرم به رسم مهر در اولین ساعات تولد به گونهام زد و من نفهمیدم و به یاد سوزندهترین بوسه آخر که من به رسم وداع به صورتش زدم و او نفهمید. یادش را گرامی میدارم. روز پدر مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
در پس پیشانی چین خورده و نگاه پر عمقت، دنیایی از ایثار و گذشت نهفته بود و من معنای آن را نفهمیدم. در روز پدر امسال، دلتنگ آن نگاهم. ای بهترین معنای محبت و ایستادگی، پدر عزیزم روزت مبارک!
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
دلم یک خیال راحت میخواهد! یک آرامش محض یک خواب عمیق و امنیت دستان پدر که مثل کودکانههایم دائمی باشد و همیشگی. دلم آرامشی همین قدر محال میخواهد، همین قدر محال... روز پدر مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
روز پدر است و من از همیشه بهانهگیرتر شدهام. مدام بهانه تو را میگیرم، که باشی، که بیایی... بهانه میگیرم همچون کودکی که چشم انتظار پدر مانده و چشمش به در است... بهانه گیر شدهام همچون خودم که مدام پدرم را میخواهم اما نمیتوانم داشته باشم.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
چقدر دیر فهمیدم هر از چند گاهی دیر به خانه میآمدی که من خوابیده باشم تا دستهای خالیات را نبینم. چقدر دیر فهمیدم پشت سکوتت یک دنیا محبت بود. حالا که روز تو است و خودت نیستی چگونه بگویم روزت مبارک پدر؟
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
کاش بودی بابا… تو رفتی و بی تو تمام خاطرههایمان از مرگ مینالند و اشکهای زلالم هنوز میبارند. تو رفتی و بی تو سحر شد و تکرار اذان شد و نماز... نمیدانی با رفتنت چه حفره ژرفی در وجودم ایجاد شده است؛ با این حال پدر جان، روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدرم لبخندی است در چارچوب قاب. پدرم خوابی شیرین است که هر لحظه انتظار دیدنش را میکشم. پدرم نوازش اشک است در پهنه صورتم. پدرم خاطره است. پدرم خاطره شد. پدرم داستانی است حماسی که در ذهن ناآرامم بارها و بارها مرور میشود. پدرم ترانهایست امید بخش که در گوش جانم بارها زمزمه میشود. پدرم قطعهایست غمگین که در فراق سروده شده. پدرم تکیهگاه آرزوهای من است. پدرم یاد است… پدرم یاد خاطرههای شیرین است پدرم یاد دستان پینه بسته و چشمان امیدوار است. پدرم خاطره صمیمی لحظههای سلام و احوالپرسی است. آری پدرم یاد است. پدرم خاطره است. پدرم در تک تک ثانیههای وجودم جاریست. پدرم هست همراه لحظههای دلتنگی و شادیام. آری «پدرم دیگر نیست» خطاست! پدرم اینجاست. پدرم روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
روز پدر است. دلم برای مردی تنگ است که تمام زندگیاش را در رنج زیست و از دست روزگار چیزی جز بینصیبی نصیب نداشت. او مردی بود با دلی بزرگ که حتی دلواپس پرهای شکسته قاصدک بود. دلم برای مردی تنگ است که تمام زندگی را در رنج زیست و همچون کوه استوار ماند و تا واپسین لحظههای زندگی سختش همواره امید زندگی داشت. اندیشههای بزرگی که هیچگاه رنگ نوشتن نگرفت. او رفت و تمام آرزوهایش را با خود برد و من هنوز هم خوابش را میبینم با همان مهربانی با همان لبخندهای امیدوار و چشمانی که همیشه به من میگفت دوستت دارم. پدرم رفت پدری که همیشه برای من نمادی از صبر بود در تمام زندگی و من هنوز هم به یادش هستم تا وقتی بود ندانستم کیست و وقتی رفت زندگیاش را یافتم. پدرم رفت با تمام امیدها و تنها واژه غریب ذهن من همواره نام او ماند. کاش دوباره میآمد شاید فرصتی دوباره داشتم تا به او بگویم:«پدر دوستت دارم» و بگویم:«پدر روزت مبارک» اما هرگز نخواهد آمد.
متن کوتاه روز پدر برای پدر فوت شده
بابا جان خوبم، میدانم تا وقتی زنده بودی خیلی عذابت دادم ولی جوانی است و هزار جور شیطنت. شما به بزرگی خودت ببخش و بدان که از صمیم قلب و با تمام وجودم دوستت دارم .روزت مبارک.✦✦✦✦✦✦✦✦✦
روز پدر را آهسته تبریک بگویید، شاید یکی پدرش از دنیا رفته باشد و بغض تبریک روز پدر در گلویش بشکند.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
از کودکیام وقتی دست در دستان تو نهادم، دنیا را در دستانم حس کردم. پدر مهربانم! کاش بودی تا در روز پدر به دستان پر مهرت بوسه میزدم. روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدر که باشی، هیچ جایی زیر پایت نیست. پدر که باشی، پیر نمیشوی ولی یک روز بیخبر تمام میشوی. روز پدر بر پدرانی که بیخبر تمام شدند، مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدرم ﺳﻼﻡ. ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ؟ روز پدر شده و ما حضور تو را کم داریم. پدر ﺭﻭﺯﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدر جان، تو نیستی اما یاد نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرهم دل من در این غربت تنهایی و سوگ نبودن تو است. هنوز و تا همیشه برای من بهترین هستی. روز پدر مبارک باد.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
بابای عزیزم هنوز هم روی رفاقت تو حساب میکنم. به خوابم بیا که خیلی دلتنگت هستم. روح همه پدرهای آسمانی شاد و روزشان مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدرم در جشن روز پدر جای تو خالی است. روزت مبارک. بدان همیشه یادت در قلبم زنده خواهد ماند.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدر که نباشد، در این دنیای سرد، بی تکیهگاه و تنهایی. پدرم روحت شاد و روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدرم! اگر بودی هیچوقت دستت را رها نمیکردم. روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
جای خالی پدر برای دخترانشان هیچوقت و با هیچکس پر نمیشود و این جای خالی در روزی مثل امروز از همیشه پررنگتر است. پدر عزیزم روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
پدرم، در نبودنت هم برای من تکیهگاه هستی. ای فرشته نگهبان، روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
بابایی کاش بودی، امروز که روز پدر است، دلم هوای تو را کرده... روزت مبارک.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
بیزارم از تقویمی که روز پدر دارد. انگار حواسش نیست که شاید کسی پدر نداشته باشد.
✦✦✦✦✦✦✦✦✦
شعر برای پدر فوت شده در روز پدر
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻗﻠﻤﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺴﺖ
ﻭﺍﮊﻩﻫﺎ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﻠﻢ
ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻈﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ
مؤدب ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻌﺮ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ
ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﭘﺮﻡ، ﮐﻮ ﻗﻠﻢ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ؟
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ
ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭﻡ؟
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
بس که ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰن
ﺍﻣﺮ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﭘﺪﺭﻡ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺴﺖ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﭘﺪﺭ ﺍﯼ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ
ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽِ ﻣﻦ میگذری؟
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﭘﺪﺭﻡ !
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ: ﻓﺮﺯﻧﺪ! ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﯼ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﯿﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﭘﺪﺭﻡ... ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻢ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ بنشینی کافیست
ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺑﺎ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺯﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪﺍﻡ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭﻟﯽ، ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ میبوسم
ﻧﻪ ﺷﻌﺎﺭ است، ﻧﻪ ﺣرف...
ﻗﻠﻤﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺴﺖ
ﻭﺍﮊﻩﻫﺎ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﻠﻢ
ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻈﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ
مؤدب ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻌﺮ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ
ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﭘﺮﻡ، ﮐﻮ ﻗﻠﻢ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ؟
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ
ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭﻡ؟
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
بس که ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰن
ﺍﻣﺮ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﭘﺪﺭﻡ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺴﺖ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﭘﺪﺭ ﺍﯼ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ
ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽِ ﻣﻦ میگذری؟
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﭘﺪﺭﻡ !
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ: ﻓﺮﺯﻧﺪ! ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﯼ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﯿﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﭘﺪﺭﻡ... ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻢ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ بنشینی کافیست
ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺑﺎ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺯﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪﺍﻡ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭﻟﯽ، ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ میبوسم
ﻧﻪ ﺷﻌﺎﺭ است، ﻧﻪ ﺣرف...
داستان برای پدر فوت شده در روز پدر
صدای شوهرم از توی راه پله میاومد که به اصرار تعارف میکرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خندهدار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر میرسید! شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمانها چای بریزد و اخمهای درهم رفته من رو دید.
پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلتها رو برای فردا هم درست میکردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟
گفتم: چیزی نیست؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببُرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم!
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه گیاهخواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست میکردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف میزدم پدرم صحبتهای ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهرههای پشتم تیر میکشد و دردی مثل دشنه در دلم مینشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگکها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر میدارم. یک قطره روغن میچکد توی ظرف و جلز محزونی میکند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم میخورد: من آدم زمختی هستم!
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظهها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهمترینها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت میداد، آه بکشم؟ آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو میآمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه؟ همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.
پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه.
من این روزها هر قدر بخوام میتونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی میداد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو میفهمی.
زمخت نباشیم قدر همدیگرو بیشتر بدانیم.
تهمینه میلانی
پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلتها رو برای فردا هم درست میکردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟
گفتم: چیزی نیست؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببُرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم!
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه گیاهخواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست میکردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف میزدم پدرم صحبتهای ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهرههای پشتم تیر میکشد و دردی مثل دشنه در دلم مینشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگکها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر میدارم. یک قطره روغن میچکد توی ظرف و جلز محزونی میکند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم میخورد: من آدم زمختی هستم!
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظهها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهمترینها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت میداد، آه بکشم؟ آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو میآمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه؟ همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.
پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه.
من این روزها هر قدر بخوام میتونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی میداد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو میفهمی.
زمخت نباشیم قدر همدیگرو بیشتر بدانیم.
تهمینه میلانی
در پایان تولد حضرت علی (ع) را به همه شیعیان تبریک میگوییم و امیدواریم خداوند همه پدران درگذشته را در رحمت واسعه خود قرار دهد.
گروه سرگرمی ستاره
گروه سرگرمی ستاره