قباد یا فرهاد؟ مساله این است
جام جم: «یکی بود یکی نبود. شهرزاد در هزارویکمین شب روایت خود گفت:ای ملک جوانبخت اکنون که احوال تو دگرگونی یافت و به درک رنج آدمی نائل شدی، آسوده باش که سبکبار شدی و پیراسته و نوبه قرار و آرامش توست و موعد خواب ابدی. خوابهای طلایی که شاید همان...
جام جم: «یکی بود یکی نبود. شهرزاد در هزارویکمین شب روایت خود گفت:ای ملک جوانبخت اکنون که احوال تو دگرگونی یافت و به درک رنج آدمی نائل شدی، آسوده باش که سبکبار شدی و پیراسته و نوبه قرار و آرامش توست و موعد خواب ابدی. خوابهای طلایی که شاید همان رویاهای از دست رفته بیداری تو باشد.» این آخرین جملات قصهای است که شهرزاد بر بالین خونین قباد در سریال «شهرزاد» میگوید. مجموعهای که در قالب سه فصل و در مدت زمانی سه سال، بخشی از جامعه را به دنبال خود کشید و سرانجام در همین دوشنبه به نقطه پایانی رسید.
شهرزاد باوجود ایرادات و نقاط ضعفی در متن و ساختار، در مجموع موفق شد به دلایل متعدد، توجه بخشی از جامعه و علاقهمندان فیلم و سریال را به خود جلب کند و باعث شود آنها هر هفته با جدیت و کنجکاوی، پیگیر داستان و سرنوشت شخصیتها باشند. شهرزاد در سالهایی که کیفیت و سطح تولیدات مدیومهای نمایشی در مجموع چندان بالا نبود، موفق شد عناصری جذاب برای تماشا به مخاطبان تشنه قصههای دیدنی و شنیدنی عرضه کند و تا حدی پاسخگوی نیازهای آنها در این زمینه باشد. اگر بخواهیم منصفانه و بدون حب و بغض به این ماجرا نگاه کنیم، باید تولید یک اثر استاندارد وطنی را حالا در هر مدیوم و از طریق هر رسانه قانونی و مجازی به فال نیک بگیریم و به ساخت آثاری از این دست، امیدوار باشیم. چرا که شهرزاد به سهم و نوبه خود در حد بضاعتش، باعث شد بخشی از جامعه که به بهانه کمبودن فیلمهای جذاب داخلی، همواره مترصد تماشای سریالهای سطح پایین و مبتذل شبکههای ماهوارهای فارسی زبان هستند، دست کم موقع عرضه هفتگی آن به آثار وطنی دل ببندند و بر امتیازات آن صحه بگذارند. کاری که برخی سریالها و برنامههای رسانه ملی همچون پایتخت، کلاه قرمزی، دورهمی و خندوانه هم در این چند وقت اخیر به نحو احسن آن را انجام دادهاند و مانع توجه مخاطبان ایرانی به فیلم و سریالهای فریبنده، اما در اصل مخرب ترکی و... شدهاند. مسیری که سازندگان آثار تلویزیون و سینما و شبکه نمایش خانگی باید بیش از اینها به آن اهتمام داشته باشند و در قالب فیلم و سریالها و برنامههایی جذاب، غنی و پرمحتوا باعث جذب حداکثری مخاطبان شوند.
شهرزاد اگرچه بویژه در آن اوایل پخش و فصل اول، کمی بیش از اندازه گول ظواهر فریبنده برای جذب برخی تماشاگران را خورد و تمرکز غیرمتعارفی روی برخی صحنهها و نوع پوشش بازیگران برای جلب نظر مخاطبان گذاشت، اما در ادامه بیشتر به متن و قصهگویی فارغ از جذابیتهای کاذب بسنده کرد و توانست به مسیر متعارفی قدم بگذارد. در ابتدا فعالیت در شبکه نمایش خانگی این تصور را برای سازندگان شهرزاد به وجود آورده بود که میتوانند از فضای باز این مدیوم بهرهبرداری کنند و آن صحنههایی که مغایر با نگاه رسمی است و به دلیل احترام به باورها و اعتقادات مردم و جامعه جایی در رسانه ملی و سریالهای تلویزیونی ندارد، را به مقدار لازم و حتی بیش از آن در سریال استفاده کنند. ولی مخاطبان در درازمدت دیگر روی خوشی به این بهرهبرداریها نشان نمیدادند و دوست داشتند یک قصه خوب و منسجم را دنبال کنند، نه میخوارگی شخصیتها و برخی صحنههای نامتعارف و هنجارشکن را.
موفقیت همین سریالها و برنامههای تلویزیونی بدون اینکه ذرهای به این تابوشکنیهای فرمالیته و بیکاربرد قسمتهای ابتدایی شهرزاد نزدیک شود، حنای این ترفند را بیرنگ و ثابت کرد برای جذابیت موثر نیازی به صحنههای اضافه و فریبنده نیست و این متن و فیلمنامه است که حرف اول را در درام میزند.
دلایل موفقیت
یکی از مهمترین دلایل موفقیت را باید به حضور حسن فتحی به عنوان کارگردان دانست. فیلمسازی که کارنامه درخشانی در تلویزیون دارد و به پشتوانه ساخت سریالهایی موفق و ماندگار در رسانه ملی همچون میوه ممنوعه، پهلوانان نمیمیرند، شب دهم و مدار صفر درجه، اثر خوب دیگری به مجموعه کارهایش اضافه کرد و نشان داد راه ارتباط با مخاطب را خوب بلد است.
یکی از دلایل دیگر موفقیت شهرزاد، ایده و خلاصه قصه جذاب آن است و مخاطبان شاهد یک خانواده ذینفوذ و مافیایی ایرانی بودند که بویژه برای تماشاگران اهل سینما شباهتهایی با «پدرخوانده» داشت. ضمن اینکه مثلث عشقی در سریال هم عنصری تضمین شده برای ارتباط مخاطبان با اثر بود.
مورد مهم دیگر کستینگ و انتخاب درست بازیگران نقشهای اصلی و تعیینکننده سریال بود. در راس آنها باید به انتخاب بسیار مناسب علی نصیریان بهعنوان بازیگر نقش بزرگ آقا دیوانسالار اشاره کرد که با کولهباری از تجربه توانست نقشی به یادماندنی و تماشایی خلق کند و تصویری ملموس و جذاب از یک پدرخوانده ایرانی ارائه دهد. ترانه علیدوستی هم انتخاب مناسبی برای بازی در نقش شهرزاد بود و توانست بازی همدلی برانگیزی در طول قصه ارائه دهد. چون علیدوستی تاکنون سابقه بازی در هیچ سریالی را نداشت، بازی در یک اثر دنبالهدار و طولانی چالشی اساسی برای او به حساب میآمد که بخوبی از پس آن برآمد. شهاب حسینی که تاکنون در فیلمهایی، چون درباره الی و فروشنده، تجربه همکاری خوبی با علیدوستی داشت، هم گزینه خوبی برای بازی در نقش قباد بود. حسینی موفق شد با درک درست نقش، فراز و فرودهای کاراکتر قباد را به بهترین شکل بازی کند. مصطفی زمانی هم گزینه مناسبی برای بازی در نقش فرهاد بود و موفق شد بخوبی میان عشق و وظیفه گامبردارد. زمانی پیشتر در فیلم «کیفر» حسن فتحی یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش را ارائه داده بود، برای همین فتحی با شناخت کامل از تواناییهای زمانی، نقش فرهاد را به او سپرده بود.
پریناز ایزدیار، مهدی سلطانی سروستانی، پرویز فلاحیپور، پانته آ. پناهیها، امیر جعفری و ابوالفضل پورعرب هم از بازیگران موفق این مجموعه بودند.
فراز و فرود
شهرزاد با اینکه در مجموع سریال موفقی بود و رضایتمندیهایی به همراه داشت، اما شخصیتهای نچسب و غیرجذاب، صحنهها و دیالوگهای آبکی و غیرضروری و بیهوده و البته گافهای بامزه و خندهدار کم نداشت. سه فصل شهرزاد سطح و کیفیت یکسانی نداشت و مرتب شاهد نوساناتی در قصه بودیم. شهرزاد شروع خوبی به لحاظ فضاسازی و قصه و شخصیت پردازی داشت و گرههای خوبی ایجاد کرد، اما این وضعیت پیوستگی نداشت و وقتی مخاطب به داستان دل میبست و منتظر اتفاقات مهم دیگری در قصه بود، اتفاقا سریال کند و کشدار میشد و هیچ اتفاق مهمی نمیافتاد و قصه در عرض پیش میرفت.
فصل دوم شهرزاد، بزرگترین ضربه را از غیبت نقش بزرگ آقا خورد و به نوعی ستون سریال فرو ریخت و قصه و شخصیتها به نوعی دچار سرگردانی شدند. دلیل اصلی این وضعیت بجز شخصیتپردازی و نقش تعیینکننده بزرگ آقا، به بازی خوب و قدرتمندانه علی نصیریان مربوط میشد. تفویض قدرت و اختیارات این کاراکتر به خواهرش بلقیس دیوانسالار، بزرگترین اشتباه سریال در فصل دوم بود و حتی بازی خوب رویا نونهالی هم نتوانست نقش را نجات دهد و تاثیر مثبتی در قصه ایجاد کند. حذف چنین شخصیتی علیرغم اینکه باید تاثیری در مخاطب ایجاد میکرد، به نحوی بیکاربرد و خنثی پیش میرود. برخی شخصیتهای فرعی همچون هوشنگ بههیچوجه برای تماشاگر مهم نیستند و زندگی خصوصی آنها چفت و بست محکمی با اثر و شخصیتهای دیگر ندارد. نمکهای شخصیتی فرعی مثل اصغری، سنخیتی با دیگر بخشهای جدی درام ندارد و حتی در حد آنتراکت و استراحت قصه هم موثر نیست. سیاهه شهرزاد در این زمینه را تا سطرها میتوان ادامه داد.
قباد یا فرهاد؟
احتمالا میزان فحش و ناسزاهای تماشاگران بویژه خانمهای محترم به فرهاد در پایان شهرزاد قابل شمارش نیست، بس که دوست داشتند قباد با همه شیادی و شارلاتانی و نقاط سیاه شخصیتیاش به شهرزاد برسد. خیلیها در آرزوهای شهرزادیشان، خود را همدم و مونس همیشگی قباد میدیدند و سرنوشت فرهاد کمترین اهمیتی برای آنها نداشت، اما واقعا دلایل این گرایش به نقش قباد چیست؟
احتمالا بیش از هر چیز باید به محبوبیت خود شهاب حسینی بهعنوان بازیگر نقش قباد اشاره کرد. بسیاری از تماشاگران همین محبوبیت را درباره قباد لحاظ کردهاند و باوجود اینکه قباد به نوعی قطب منفی ماجراست، با او همذاتپنداری کردند. نکته مهم دیگر شخصیتپردازی درست و پرفراز و نشیب نقش بود و قباد مسیری پرچالش را در قصه طی کرد و از یک شخصیت خبیث و سرتق به یک قربانی تنها و عاشق و دلخسته تغییر وضعیت داد. همه اینها به اضافه بازی خوب حسینی باعث شد قباد کاراکتر پرطرفدارتری نسبت به فرهاد باشد. ضمن اینکه خاطرات خوبی که تماشاگران از همکاریهای مشترک شهاب حسینی و ترانه علیدوستی داشتند، هم به این گرایش تماشاگران به حسینی دامن میزد و آنها دوست داشتند قباد و شهرزاد را در نهایت کنار هم ببینند و در این زمینه ترجیح میدادند، نقاط منفی شخصیت قباد را نبینند.
در نقطه مقابل فرهاد با اینکه قطب مثبت ماجرا بود، به اندازه قباد مسیر پرفراز و فرود و پرچالشی را طی نکرد. سختیهای زیادی که او در طول قصه متحمل شد، درست، اما شخصیت او بالا و پایین زیادی نداشت و مدام روی مرز عشق به یار و عشق به میهن در قالب طرفداری و نجات دکتر مصدق حرکت میکرد.
راستش حسن فتحی و نغمه ثمینی به عنوان نویسندگان این سریال هم در این زمینه مقصرند، چون وجه سیاسی فرهاد را بیش از حد پررنگ و شعاریترین و گل درشتترین حرفها را از زبان او جاری کردند، چیزی که بشدت دافعه ایجاد میکرد و باب طبع تماشاگران عاشقپیشه نبود.
ضمن اینکه مصطفی زمانی با همه تلاش خود برای بازی درست و متناسب با کاراکتر، پیش از این سابقه بازی مشترک با ترانه علیدوستی را هم نداشت و از آن خاطره بازی میان حسینی و علیدوستی هم محروم بود.
قباد زنده میشود؟
وقتی کمیسر مولدوان با بازی سرژیو نیکولایسکو در فیلم «کمیسر متهم میکند» بالای آن تپه گیر میافتد و از همه طرف مورد اصابت گلولههای فراوان قرار میگیرد، یقین داشتیم کارش تمام است، اما او به طور معجزهآسایی در قسمت دوم این فیلم یعنی «انتقام» از مرگ حتمی نجات پیدا میکند و برمیگردد. علیالظاهر که کار قباد در شهرزاد هم تمام شد، اما وقتی حسن فتحی خبر از احتمال ساخت فصل چهارم شهرزاد و بازگشت قباد داد، گفتیمای دل غافل، قباد همچون جان اسنوی «بازی تاج و تخت» هفت جان دارد و حالاحالاها بمیر نیست! بله فتحی در صفحه شخصی اینستاگرامش متنی نوشت که بخش آغازین آن این است: «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است... خانمها، آقایان، تماشاگران محترم سه فصل سریال شهرزاد به پایان رسید و امید است در آینده نزدیک امکان ساخت فصل چهارم آن که در آن شاهد بازگشت مجدد قباد، شهرزاد و فرهاد به متن قصه خواهیم بود، فراهم گردد!»
جورج کلونی در شهرزاد چه میکرد؟!
حالا که «شهرزاد» بالاخره با تعیین تکلیف قطعی قباد و سرنوشت فعلا بلاتکلیف شهرزاد و فرهاد به پایان رسید، بد ندیدم زهر و تلخی قسمت شانزدهم و پایانی را با گاف بامزه قسمت پانزدهم و ما قبل پایانی تعدیل کنم.
اگر از خون چند رنگی بهبودی (رضا کیانیان) در سکانس مرگش بگذریم که انصافا هم نمیشود گذشت، چون حتی دو باریکه خونی که از دهانش سرازیر بود هم رنگهای متفاوتی داشت! نمیتوانیم از سوتی مجموعه در صحنه ماقبل ملاقات شهرزاد و فرهاد در سالن تئاتر چشمپوشی کنیم.
وقتی شهرزاد ماشین خود را جلوی عکاسخانه آلبرت پارک میکند، روی دیوار عکاسی دو تابلو از بازیگران سینمای کلاسیک دیده میشود؛ عکس بالایی قطعا تصویری از همفری بوگارت است و عکس پایینی هم ظاهرا و در نگاه گذرا کلارک گیبل.
اما اگر عکس را با دقت ببینید، متوجه میشوید که این عکسی از جورج کلونی است که تنها ژست گیبل را گرفته و در هیبت او ظاهر شده! طبیعی است که سن و سال کلونی به دوران گیبل و بوگارت و شهرزاد قد نمیدهد و سازندگان سریال در اشتباهی فاحش، کلونی را با گیبل اشتباه گرفتهاند.
هرکسی که در سریال مسئولیت این کار را به عهده داشته، قاعدتا گروه صحنه یا شاید بزرگواران دیگری، یحتمل اسم کلارک گیبل را به فارسی در گوگل سرچ کردهاند و اولین عکسی را که در سمت راست دیدهاند، انتخاب و آن را پرینت و قاب کردهاند و به دیوار عکاسخانه زدهاند. این نشان میدهد که دوستان شهرزاد حتی زحمت یک جستوجوی ساده عکس گیبل به زبان انگلیسی را به خود ندادند.
تعجبم از حسن فتحی است که چطور گیبل را از کلونی تشخیص نداده، چون اگر یادتان باشد آقای کارگردان در یکی از صحنههای سریال برای پسرش امیرحسین فتحی نوشابه باز میکند و صابر عبدلی جلوی شیرین، خودش را به لحاظ خوش تیپی، کلارک گیبل میپندارد.
الان که شهرزادیها جورج کلونی را به جای گیبل رنگ و به ما قالب کردند، فکر میکنم فتحی پدر باید در آن سکانس، برای فتحی پسر مینوشت که من جورج کلونیام شیرین، گیبل کیلویی چند؟!