......قسمت تلخ تر ماجرا این جاست که این روزها در لابلای هیاهوها، می بینیم، می شنویم، می خوانیم اما با بی تفاوتی می گذریم. در این روزها، ما نسبت به دیگران، خیلی سهل انگار و بی تفاوت شده ایم.

سیر تحولات ارزشی و سبک های زندگی آنقدر سریع رخ داده که خیلی از اوقات غیرقابل باور می نماید. دیگر دیدن ناتوانان در خیابان، از سرعت ماشینها نمی کاهد. رد شدن بی اعتنای آدمها، تنه و طعنه زدن ها، حرص برای عقب نماندن ها، چالش سکه و ارز و اخیرا حتی پوشک نمایانگر عجله برای سبقت گرفتن است اما سبقت کی از کی یا کی از چی؟

جامعه ای این چنین، هر روز ضعیف تر می شود. هر روز می دویم اما معلوم نیست مقصدمان کجاست و چرا هر چه بیشتر می دویم رضایت کمتری حاصل می شود. چقدر خوب بود که در یک خیر جمعی، نه فقط با پول، حداقل از نثار لبخند و گرمای همدلی برای آنها که در سرمای تنهایی، غریبانه به کنجی پناه برده اند دریغ نمی کردیم.

ما معمولا عادت داریم فکر کنیم، یک دیگری، وجود دارد که او اقدام خواهد کرد اما من معتقدم ما هرکدام به نوبه خود باید هرچه در توان داریم تا آخرین رمق برای بهتر شدن وضع جامعه خود و به خصوص آنان که در این میانه، دیده نمی شوند به کار بندیم. امروز سخت نیازمند خیر جمعی هستیم تا امید در دلهامان نمیرد.

نیازمند یک جنبش عظیم اجتماعی برای اخلاقی کردن جامعه هستیم که جان تازه ای به همیاری، همدلی و در کنار هم بودن ببخشیم. در تلاطم های جامعه این روزها، با همدلی و غمخواری ملی می توانیم جوانه امید را در دلمان سبز نگاه داریم.

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز
مولانا