بگذار بگویند که ما از دیوانگانیم
از این همه اصرار و انکار هیچ ندانیم
بگذار این جماعت هر چه میخواهند بگویند
من و تو هر دویمان در جهت خویش روانیم
بگذار دلمان را بشکنند با طعنه هاشان
که ما جز شمع و پروانگی هیچ ندانیم
بگذار بترسند از این همه بی پرواییِ ما
که ما رسوایی در عاشقی را عیب ندانیم
بگذار مست و لایعقل بدانند ما را
که مستی در عاشقی را جز ثواب ندانیم
بگذار بگویند و بگویند و بگویند
که ما در این ویران سرا ازهم جدایی نتوانیم
از این همه اصرار و انکار هیچ ندانیم
بگذار این جماعت هر چه میخواهند بگویند
من و تو هر دویمان در جهت خویش روانیم
بگذار دلمان را بشکنند با طعنه هاشان
که ما جز شمع و پروانگی هیچ ندانیم
بگذار بترسند از این همه بی پرواییِ ما
که ما رسوایی در عاشقی را عیب ندانیم
بگذار مست و لایعقل بدانند ما را
که مستی در عاشقی را جز ثواب ندانیم
بگذار بگویند و بگویند و بگویند
که ما در این ویران سرا ازهم جدایی نتوانیم