با ماه به گفتگو نشستم
پیمانه ی می زدم شکستم
یاد تو ز خویشتن دَرَم کرد
مرگ دل خویش باورم کرد
دل دادم و دل گرفتم آنگاه
افسوس که تو نبودی آگاه
گفتم که چه ها ز دل کشیدم
زینروست که دل ز دل بریدم
بنشسته به سر غبار پیری
درمانده شدم چنان اسیری
دیدم که به پشت ابر ماهست
چون دید که حال من خرابست
از درد من آسمان خبر شد
او نیز ز خویشتن به دَر شد
باران غمش ز ابر بارید
گویا غم من به دیده اش دید
دیدی تو "رسا" غمت گران است؟
بیرون ز تحمل جهان است
#گیتی _رسائی
پیمانه ی می زدم شکستم
یاد تو ز خویشتن دَرَم کرد
مرگ دل خویش باورم کرد
دل دادم و دل گرفتم آنگاه
افسوس که تو نبودی آگاه
گفتم که چه ها ز دل کشیدم
زینروست که دل ز دل بریدم
بنشسته به سر غبار پیری
درمانده شدم چنان اسیری
دیدم که به پشت ابر ماهست
چون دید که حال من خرابست
از درد من آسمان خبر شد
او نیز ز خویشتن به دَر شد
باران غمش ز ابر بارید
گویا غم من به دیده اش دید
دیدی تو "رسا" غمت گران است؟
بیرون ز تحمل جهان است
#گیتی _رسائی