حقیقتِ باورنکردنی! «رستوران نقاشی»

نویسنده: مارسل امه

ترجمه‌: مریم خراسانی (حامد)

ناشر: ققنوس، چاپ اول: نوروز 97

84 صفحه

***

ادبیات یا همه چیز است، یا هیچ چیز... این را آندره برتون، از پیشگامان مکتب سوررئالیسم می‌گوید... تعداد کسانی که ثابت کردند «ادبیات همه چیز است» آن قدرها زیاد نیست... شاید این‌ها همان نویسنده‌ها و شاعرانی باشند که آثارش در جرگه آثار کلاسیک راه یافته است و نسل‌های بعدی آن آثار را «شاهکار» توصیف کردند. اما پیش از آنکه بیشتر در این گزاره کندوکاو کنیم، بهتر است بگوییم امروز از چه کتابی حرف می‌زنیم.

«رستوران نقاشی» کاری است از مارسل امه در سری آثار پانورامای انتشارات ققنوس، با ترجمه‌ی مریم خراسانی منتشر شده است. این انتخاب را به واسطه‌ی دو نکته می‌توان انتخابی شایسته خواند: اول آن که ما مخاطبان فارسی چندان از مارسل امه، نویسنده‌ی فرانسوی شناخت نداریم، و دوم آنکه «رستوران نقاشی» اثری است به غایت خواندنی و تامل برانگیز.

مارسل امه در سال 1902 به دنیا آمد و 65 سال عمر کرد. رمان «برولبرا»، «میزی برای مردگان» و «مادیان سبز» از آثار مشهور او هستند. در کارنامه‌ی کاری او مجموعه داستان، نمایش‌نامه، فیلمنامه و دیالوگ نویسی هم دیده می‌شود. پانورامای شماره‌ی 2 انتشارات ققنوس به کاری از مارسل امه با عنوان «رستوران نقاشی» اختصاص دارد. بنا به آنچه در مقدمه‌ی این وجیزه نوشتیم، «رستوران نقاشی» را باید در زمره آثاری قرار داد که ثابت می‌کنند «ادبیات همه چیز است.» ادبیات عرصه‌ی رویدادهای شگفت و واقعی است. معمولا آثاری حیرت مخاطبان را برمی‌انگیزند که در عین حال که «امر شگفت» را موضوع کار خود قرار دادند، قابل لمس، اصیل و شفاف باشند. شاید سخت‌ترین کار برای نویسندگان همین اجرای تخیل رئالیستی باشد تا مخاطب به واسطه‌ی آن با شخصیت‌های اثر همذات‌پنداری کند. داستان «رستوران نقاشی» بی‌تردید، داستانی خاص، شگفت، و ناب است.

استعاره‌ای در عالم ادبیات هست که حسابی در نزد اهالی آن، خصوصا منتقدان شهرت دارد. معمولا در توصیف آثار مهم ادبیات چنین می‌گویند که روحش تشنه مخاطب را سیراب می‌کنند یا فلان اثر غذای روح است. «رستوران نقاشی» روایتگر زندگی نقاشی به نام لافلور در خیابان سن و نسان است، که نقاشی‌هایش نه غذای روح که غذای تن است. هر کسی که مخاطب نقاشی‌های لافلور قرار بگیرد سیر می‌شود. تاکید بسیار روی این موضوع غلوآلود، و اشاره‌های عینی مارسل امه در سراسر داستانش این استعاره بدل به روایتی مستند کرده است. خودِ نقاش به واسطه‌ی کار بسیار و تماشای نقاشی‌هایش مدت‌هاست که میلی به غذا خوردن ندارد. او اشتهایش کور شده و فکر می‌کند لابد بیمار شده است که نمی‌تواند لب به غذا بزند. این راز عجیب زمانی فاش می‌شود که کارتن خوابی گرسنه که از فرط سردرد چشم‌هایش همه چیز را تار می‌بیند در برابر یکی از نقاشی‌های لافلور قرار می‌گیرد و معجزه‌ی کار این نقاش را پوست و استخوانش درک می‌کند. او در برابر ویترین مغازه‌ی گالری داری به نام ارمس قرار می‌گیرد و متوجه می‌شود سردردش خوب شده است و میل سرسام‌آور گشنگی‌اش فروکش کرده است. به همین سادگی و البته شگفتی ما در همان صفحات نخستین «رستوران نقاشی» شاهد وارونه شدن استعاره‌ای هستیم که از آن سخن گفتیم.

ارمس، در صحنه‌ی نخست داستان چنین ظاهر می‌شود که خریدار آثار لافلور است اما بنا به اقتضای کارش پول چندانی نمی‌خواهد بابت آثار لافلور که بارقه‌هایی در آن می‌بیند، بدهد. او چند اثری که از لافلور خریده است را به رقیب و دشمن او یعنی پوآریه، نقاش دیگری در آن شهر، نشان می‌دهد و پوآریه هم با همه‌ی عداوتی که با لافلور دارد شروع می‌کند به نکوهش او و نقاشی‌های لافلور. داستان به سرعت فضای حاکم بر جامعه‌ی نقاشان فرانسه را با توصیف شخصیت‌های نقاش و گالری دار به نمایش می‌گذارد و بعد به سراغ ویژگی ممتاز نقاشی‌های لافلور می‌رود.

موردو، ولگردِ گرسنه زمانی که راز نقاشی‌های لافلور را به ارمسِ گالری دار می‌گوید داستان وارد بخش‌های پرکشش و پرتعلیق می‌شود. حالا ارمس می‌تواند صاحب گنجینه‌ای بزرگ از شاهکارهای ارمس باشد، آن هم گنجینه‌ای که لازم نیست پول چندانی به خاطرش بپردازد.

هر چه از داستان می‌گذرد، مارسل امه بیشتر استعاره‌ای پر طول و تفصیل و تاویل پذیر را به حقیقتی ساده بدل می‌کند. او در طول روایت، کاری می‌کند که ما این معجزه را به مثابه اتفاقی ساده، معمولی و پیش افتاده در نظر بگیریم. در «رستوران نقاشی» هنر به معنای حقیقی کلمه وجهی به شدت پراتیک به خود می‌گیرد که می‌تواند همچون نفس کشیدن و غذا خوردن در اولویت نیازهای انسانی باشد. وقتی مودرو متوجه می‌شود خصیصه‌ی سحرانگیز لافلور چیست به این فکر می‌کند چطور تا به حال همچون بسیاری از مردم به سادگی از کنار آثار هنری عبور می‌کرده است. او با خود می‌گوید گروهی کوچک‌ترین توجهی به این «اتفاق»‌ها نمی‌کنند، و بسیاری با خنده و استهزا از کنار چنین آثاری عبور می‌کنند بی آنکه از حقیقت نجات دهنده و مستورِ آثار هنری با خبر باشند. او هر چه به آثار دیگر نقاشان ِ زمانه‌اش نگاه می‌کند چیزی برنمی‌گیرد. نه احساس شادمانی می‌کند و نه احساس سیری. طولی نمی‌کشد که می‌فهمد تنها آثار لافلور است که به معجره شبیهند و او نیاز دارد که هر روز، چند وعده به تماشای آن آثار بنشیند. طولی نمی‌کشد که لافلورهم متوجه سِرِ درون نقاشی‌هایش می‌شود، و از این لحظه داستان سمت و سویی دیگر می‌گیرد که بهتر است خودتان بخوانیدش.