حسرت خیابان هایی که در بغض قدم هایم خواهد شکست
و نیمکت خالی که تا به ابد
به اندازه تنهایی ام جا دارد
تلاطم امواج مشکی موهایت که در آشفتگی خواب هایم جاریست
و دست های خالی ام که تا به ابد
عمق دریا را درک نکرد
پیرمردی که در درونم خم شده است
و چوبخطی که از تو
تا به ابد
در حسرت پُر شدن است
پل هایی که در راه رسیدنت شکسته است
و تقدیری که تا به ابد
من از عاقبتش می ترسم
وحیدم اما گودرزی
و نیمکت خالی که تا به ابد
به اندازه تنهایی ام جا دارد
تلاطم امواج مشکی موهایت که در آشفتگی خواب هایم جاریست
و دست های خالی ام که تا به ابد
عمق دریا را درک نکرد
پیرمردی که در درونم خم شده است
و چوبخطی که از تو
تا به ابد
در حسرت پُر شدن است
پل هایی که در راه رسیدنت شکسته است
و تقدیری که تا به ابد
من از عاقبتش می ترسم
وحیدم اما گودرزی