منتظر پیامک بارانم!


منتظر پیامک بارانم!

یک گفت‌وگوی شاعرانه با مرتضی اسفندقه شاعری که متولد پاییز است ]]>

منتظر پیامک بارانم!
یک گفت‌وگوی شاعرانه با مرتضی اسفندقه شاعری که متولد پاییز است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

منتظر پیامک بارانم!

تلفن همراه ندارد و این یکی از عجایب روزگار است. چند بار به موبایل پسرش زنگ زدم، اما موفق نشدم با او صحبت کنم. چند بار هم شماره منزلش را گرفتم اما خانه نبود. از خوب حادثه دیروز که زنگ زدم خودش تلفن را جواب داد و گفت:

آمده‌ام روی پشت بام تا مطلبی را بنویسم و تلفن خانه را با خودم آورده‌ام که گم نشوم و اعضای خانواده بتوانند پیدایم کنند...

مرتضی اسفندقه آدم خاصی است؛ باید با او هم‌صحبت شوی تا بفهمی چقدر سرگرم خودش است، چقدر درون خودش را می‌کوبد و می‌سازد تا به شکلی درآید که دلخواهش است. گفت‌وگویم با این شاعر و مجری برنامه‌های ادبی تلویزیون را بخوانید شاید شما هم به اندازه من از آن لذت ببرید. . .

بعضی وقت‌ها بد نیست آدم گم شود. . .

نه! گم شدن خوب نیست چون دیگران را دلواپس و نگران می‌کند، نگران کردن دیگران هنر نیست .

اما گاهی لازم است به خانواده و اطرافیان بگویی، برای چند روزی گم شوی و دور شوی از آدم‌ها و شهر . . .

آدمی باید از خودش سفر کند. اگر از خودت سفر نکنی، از شهر و خانه به هر جا که بروی، فایده‌ای ندارد. باید از خودت هجرت کنی، باید خودت را جا بگذاری نه شهر، دیار، دوستان، فرزندان، همسر و بقیه را. بهتر است از خودت گم شوی و از بدی‌ها به سمت خوبی سفر کنی.

به نظر می‌رسد سفر کردن از خود در هر شرایط وسن وسالی مفهوم خاص خودش را دارد و شبیه مقطع قبلی نیست . . .

این سفر از ابتدای زندگی تا بعد از مرگ ادامه دارد. البته ما هنوز شکل اصلی مرگ را ندیده‌ایم، ما شکل اصلی هیچ چیز را ندیده‌ایم، حتی زندگی را . همه تلاشمان این است که اصل و اصیل را ببینیم. سفر همچنان ادامه دارد و«تا ابد باید غلتید در آغوش خویش. . . » اصل هجرت از ناتوانی و نقاب به سمت توانایی و شفافیت است. هر چه از ناتوانی و یاس‌های وجود دور شویم، انسان‌تریم. این توانایی را خداوند در وجود انسان گذاشته است. اگر یک نفر مثلا از تهران به شهری دیگر برود که نامش سفر نیست؛ «سفر تیر در آغوش کمان است اینجا. . .» آدمیزاد باید به درون خودش سفر کند برای کشف اسرار وجود و این خیلی لذتبخش است.

همان سفری که شاعرانی چون مولانا همیشه به ما توصیه‌اش می‌کنند. . .

بجز مولانا؛ کلام و دستور خداوند است که در انفاس و آفاق سفر کنید. اگر کسی به درون خودش سفر نکند همه جا برایش تکراری است. هیچ جا تازه نیست و هر جا رود آسمان همین رنگ است. اما وقتی سفر درونی آغاز شده باشد، اگر از چهار دیواری اتاق به روی پشت بام بیایی انگار به قاره‌ای دیگر سفر کرده و کلی چیزی برای دیدن پیدا می‌کنی. . .

از چه زمانی احساس کردید باید به انفاس درونی سفر کنید؟

احساس نکردم، تمرین می‌کنم تا یاد بگیرم. درباره این سفر بسیار شنیده و دیده‌ام، تمرین می‌کنم همیشه در سفر باشم. سفر به درون هزینه‌ای ندارد جز جا گذاشتن خودت و دست شستن از خود دروغین‌ات . . .

به نظرم هزینه زیادی دارد؛ باید پیرامونت را رها کنی، از همه دلبستگی‌ها چشم بپوشی و از فریبندگی آنها بگذری. . .

پیرامون را نباید رها کنی چون همه خوبند جز خودمان. اگر قرار باشد پیرامون را رها کنیم که من الان نباید تلفن شما را جواب می‌دادم. فریبندگی وجود ندارد؛ کوه، دریا، باد، ابر،مه، خورشید، یاکریم و کلاغ و . . . که انسان را فریب نمی‌دهند.

اینها را که گفتید جزو طبیعتند اما زندگی پر از چیزهایی است که فریبمان می‌دهد و ما را دلبسته و زمینگیر خودش می‌کند.

آدم فقط فریب خودش را می‌خورد، دیگران آزاری ندارند و اگر داشته باشند به من نمی‌رسد، آنها آن‌قدر توانا نیستند که بتوانند مرا اذیت کنند مگر این‌که من در درون ضعیف باشم و خودم را فریب بدهم. . . .

برخی آدم‌ها حوصله دیگران را ندارند و آنها را مزاحم می‌دانند. انگار زخم‌هایی دارند که نمی‌گذارد دیگران را دوست داشته باشند.

دیگران را قضاوت نمی‌کنم و فرصت ارزیابی دیگران را ندارم. تلاش می‌کنم و توکل که خوب باشم. می‌جوشم و می‌کوشم تا جایی که می‌توانم وقتم را هدر نمی‌دهم و آن را به بطالت تلف نمی‌کنم. سعی می‌کنم همه ثانیه‌های زندگی را بچشم و با توکل به خدای مهربان هر لحظه را درک کنم. لحظاتی که از دستم در می‌رود را هم می‌سپارم به خدا. او کیمیاگر است و بلد است آنها را به من بازگرداند. اوست که مس را به طلا تبدیل می‌کند. بدی‌ها را به خوبی. . .

البته این زمانی است که انسان آگاهانه به سمت خدا برود. . .

همه ما آگاهیم، بلدیم حرف بزنیم، راه برویم و کارهای زیادی انجام بدهیم. شما الان داری آگاهانه از من سوال می‌پرسی و من آگاهانه جواب می‌دهم. نه عقلمان ضایع شده و نه کلام از دستمان در رفته است، مگر این‌که خودمان را به ناآگاهی بزنیم. . .

شاید به دلیل همین ناآگاهی است که تنش و عصبیت جامعه ما روز به روز بیشتر می‌شود...

من درباره جامعه نمی‌توانم صحبت کنم،هر فردی موظف است خودش را ارزیابی کند. معتقدم اگر اول خودم را ارزیابی کنم دیگر فرصتی برای قضاوت دیگران باقی نمی‌ماند. باید مدام حواسمان به ترازوی خودمان باشد تا با میزانی که به ما داده‌اند به توازن برسیم. وقتی به موزونی برسیم لحظه قشنگی است؛ گاهی به هم می‌ریزد و ما دوباره باید تلاش کنیم موزون شویم. اگر همه سرگرم موزون کردن خودشان باشند، جامعه معتدل می‌شود.

پیرو این گفته هستید که از خودمان شروع کنیم و اگر ما خوب باشیم همه چیز خوب خواهد شد؟

«اگر» نداریم. . . همه چیز خوب است، خدا که بد نمی‌آفریند. بدی و خوبی به ما الهام شده و این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم. اگر بد هستیم به دلیل ناشکری است. آن کسی که ما را آفریده منبع خوبی است و از خوبی جز خوبی ساطع نمی‌شود. اگر ما بد هستیم به نسخه اصلی خودمان دست برده و آن را خط خطی کرده‌ایم. باید پاکش کنیم و از سر خط و درستش را بنویسیم. مدام باید پاک کنیم و دوباره از سر خط درست بنویسیم. من مدام مشغول این کار هستم، دلمشغولی بسیار خوبی است.

این پاک کردن و دوباره نوشتن همان شعرهای شماست؟

ما در سرزمین شاعران بزرگی مانند حافظ، مولانا، سعدی، نظامی، اخوان، فروغ و بقیه زندگی می‌کنیم. من شاعر نیستم! معلمی عاشق و شیفته هستم که گاهی منظوماتی می‌گویم، اما تا شعر فاصله زیادی دارم. هر چه می‌روم به گرد شعر نمی‌رسم، هر چند شعر گرد ندارد. شعر، صافی است و شفافیت. قیل و قال و هیاهو نیست،‌ حماسه است. تلاش می‌کنم بجوشم مثل چشمه غلغله‌زن باشم و این جوشیدن را دوست دارم چون سکون نیست و روان است.

به‌عنوان یک معلم پیشنهاد می‌دهید چه شعرهایی را بخوانیم؟

به هیچ کس پیشنهاد نمی‌دهم. معلمی هستم عاشق کلاس و تخته سیاه و گچ و تخته پاک کن. کارم تدریس است؛ «به‌نام خداوند جان و خرد . . .» به‌خودم پیشنهاد می‌دهم در کارم تساهل و تسامح نداشته و سهل‌انگار نباشم. به‌خودم پیشنهاد می‌دهم ایران پاک، ایران عاشق، ایران اسلامی، ایران اهورایی را دوست داشته باشم و برای این آب و خاک و زمین و زمان مفید باشم و برای مفید بودن نباید خود را به کنجی انداخت، باید حرکت کرد و تلاش.

چه زمانی به خودتان پیشنها دادید که از دنیای ارتباطات امروزی فاصله بگیرید، گوشی تلفن همراه نداشته و عضو شبکه‌های اجتماعی نباشید. . .

من فاصله نگرفته‌ام. باران به من پیام می‌دهد، هر قطره باران یک پیامک است. با اینستاگرام ابر و تلگرام کوه مرتبطم. با فضای حقیقی طبیعت مرتبطم، کلاغ‌ها، کبوترها، گنجشک‌ها، پشه‌ها، مگس‌ها، مورچه‌ها به من پیامک می‌دهند. با همه دوستان، نانوایی، بقالی و بقیه آدم‌ها در ارتباطم،فقط تلفن همراه ندارم. . . .

آقای اسفندقه عجیب عاشق اسفند است، ریشه این عشق کجاست؟

عاشق همه ماه‌های سال هستم. هر ماه یک راز دارد، اما نکته اینجاست که اسفند رازش را بیشتر با من در میان گذاشته حالا منتظرم تا بقیه ماه‌های سال هم رازشان را به من بگویند تا آن را فاش کنم. من از آنهایی نیستم که راز نگهدار باشم. اسفند رازش را به من گفت من آن را جار زدم. اگر آبان هم رازش را به من بگوید آن را فاش می‌کنم،

آبان، ماهی است که در آن متولد شده‌اید؟

بله! اما هنوز رازش را نمی‌دانم، هر چند امسال در 52 آبان بیشتر با من صحبت می‌کند، همان‌طور که شهریور امسال حرف‌های نهان زیادی را با من در میان گذاشت. باورمندم همه ماه‌های سال رازشان برملاست اما ما چون در میانه هستیم متوجه آن نمی‌شویم اگر از میان برخیزیم حتما آنها را درک خواهیم کرد.
منبع: جام جم /طاهره آشیانی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه ادبیات

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


کلمات پانتومیم | 350 سوژه سخت ،راحت ،خنده دار +150ضرب المثل