قطره باران


    قطره باران

شمعِ جان روشن نمودم تا تو را پیدا کنم عقل را بر باد دادم تا که خود شیدا کنم عشق را سر لوحه ی اهدافِ خود پنداشتم کامِ دل آنگاه گیرم تا که خود رسوا کنم در حریمِ عاشقان ای دل نکو نامیشاعر:حسن مهربانی



شمعِ جان روشن نمودم تا تو را پیدا کنم
عقل را بر باد دادم تا که خود شیدا کنم

عشق را سر لوحه ی اهدافِ خود پنداشتم
کامِ دل آنگاه گیرم تا که خود رسوا کنم

در حریمِ عاشقان ای دل نکو نامی خطاست
باده از خون پُر کنم لب بر لبِ دریا کنم

خارِ چشمم شد گُلی کُو خود به دامان کاشتم
اشکِ حسرت شبنمِ گُل خانه ی فردا کنم

تا که باز آمد مرا آن یار و دلدارِ عزیز
خاکِ پایش تُربتی بر گنبدِ مینا کنم

گر که زهدانِ نجابت از من آبستن بُوَد
قطره بارانی نصیب آن گُلِ زیبا کنم

من صبوری پیشه کردم تا که دستِ روزگار
از بصیرت داده جامی و دلی پویا کنم

خون چِکَد از دیده ی عیّار از اعراضِ یار
بایدش هر دَم طوافِ آن قامت رعنا کنم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


تغییر فوق العاده زیبای خانم بازیگر سریال در پناه تو بعد 29 سال ! / انگار قالی کرمانه !