۱
هوا از ترس ابری می شه وقتی
پرنده سر تو بالش کرده باشه
تو خورشیدی نمی دونی چه سخته
پسِ هر پنجره یک پرده باشه
من اون دشت غریبم سرد گریان
تو چشم اندازی در مه تو بیابون
همش می ترسم از اینکه نباشی
تو این شب های روشن تو خیابون
۲
هوا تاریک میشه با نگاهت
افق آغوش سرد خاطراته
همش می ترسم از اینکه بفهمی
چه دردی تو نگاه بی هواته
یه لک لک روچراغ برق مونده
یه پارو غرق آبِ شوره زاره
یه دیواره شکسته روبه رومه
که تنها پنجره اش شیشه نداره
علی رفیعی وردنجانی
هوا از ترس ابری می شه وقتی
پرنده سر تو بالش کرده باشه
تو خورشیدی نمی دونی چه سخته
پسِ هر پنجره یک پرده باشه
من اون دشت غریبم سرد گریان
تو چشم اندازی در مه تو بیابون
همش می ترسم از اینکه نباشی
تو این شب های روشن تو خیابون
۲
هوا تاریک میشه با نگاهت
افق آغوش سرد خاطراته
همش می ترسم از اینکه بفهمی
چه دردی تو نگاه بی هواته
یه لک لک روچراغ برق مونده
یه پارو غرق آبِ شوره زاره
یه دیواره شکسته روبه رومه
که تنها پنجره اش شیشه نداره
علی رفیعی وردنجانی