ای دلبر خرامان
دیشب رهیده بودم از خود در این بیابان
تنها تو بودی ای عشق روشن ترین خیابان
با چشم تو نهانم آرامشی دگر یافت
ای صبح نارسیده ما را مران ز دامان
شیرین و دلبری کن تا جان رسد به معشوق
فرهاد بیستون را مستانه کن فراوان
گیسوی نازنینت رقصانه شد بر دل
جان را رها کن از غم ای دلبر خرامان
دیشب رهیده بودم از خود در این بیابان
تنها تو بودی ای عشق روشن ترین خیابان
با چشم تو نهانم آرامشی دگر یافت
ای صبح نارسیده ما را مران ز دامان
شیرین و دلبری کن تا جان رسد به معشوق
فرهاد بیستون را مستانه کن فراوان
گیسوی نازنینت رقصانه شد بر دل
جان را رها کن از غم ای دلبر خرامان