شوق دیدار تورا با دل حیران چه کنم
فصل آغاز تورا با لب خندان چه کنم
شده دیوانه دلم بس که غزل زد به لبش
با غزلها و شبم با تب و نالان چه کنم
شده ام مست چنان خاطره هایت که نپرس
با تو از خاطره ها با شب باران چه کنم
مست یک لحظه ی دیدار تو شد چشم دلم
محو ومدهوش توام بی سروسامان چه کنم
من همان بلبل مستی که غزلخوان تو شد
بی توبا این دل بیمارو پریشان چه کنم
احمد این ناله شبخیز تو را کس نشنید
پس اگر باده ننوشم دل حیران چه کنم
فصل آغاز تورا با لب خندان چه کنم
شده دیوانه دلم بس که غزل زد به لبش
با غزلها و شبم با تب و نالان چه کنم
شده ام مست چنان خاطره هایت که نپرس
با تو از خاطره ها با شب باران چه کنم
مست یک لحظه ی دیدار تو شد چشم دلم
محو ومدهوش توام بی سروسامان چه کنم
من همان بلبل مستی که غزلخوان تو شد
بی توبا این دل بیمارو پریشان چه کنم
احمد این ناله شبخیز تو را کس نشنید
پس اگر باده ننوشم دل حیران چه کنم