.
درگوشه ی اطاقی تا انتهای شب
زاری و آه یک زن غمناک می رسید
معتاد بی خیال از رنج عیال خویش
در یک اطاق دیگر تر یاک می کشید
.
یارو کنار منقل تر یاک می کشید
یاد خدا ز عر صه ی فکرش رمیده بود
اهل و عیال خسته گرفتار بوده اند
معتاد کنج منزل لول و لمیده بود
.
تریاک بین آتش و وا فور می گداخت
سقف اتاق کو ره ی مملو دود بود
گر می گرفت از غم فر زند درد مند
معتاد بی خیال از بود و نبود بود
.
گوید به آن جناب جگر گوشه اش ز درد
یک مشت چاپلوس به گردت تنیده اند
دیدی ترا به خاک مذ لت فکنده اند
مالت ربوده اند و به مقصد رسیده اند
.
یک عمر زجر برد ه ام از امر و نهی تو
آوای گامهات همه بیمناک بود
افسوس از صداقت خوردم فریب تو
سر چشمه های باورم همواره پاک بود
.
نفرین به سیر عمرم در رنجزار تو
ایام تلخ کامی شام سیاه بود
تف بر بکار بستن اندیشه های شوم
از بدو زندگانی من اشتباه بود
.
بیچاره همسرت که چه رنجی کشیده بود
گویی تمام عمر در اینجا اسیر بود
چون صبح دلفروز محبت به سینه داشت
با اینکه هر چه یافت شام فریب بود................