روی رضوانت


روی رضوانت

به می مارا منور کن ز خمرِ مستْ گردانت در آغوشم بکش تا من ببینم روی رضوانت جلایِ عشق تو هردم دل مارا دوا کرده طبیبی کن برای ما ز سحر گرم دستانت تو نور عالم افروزی چو نجمی در میان شب رهایم کن زشاعر:پارسا کیادلیری(پاکی)

به می مارا منور کن ز خمرِ مستْ گردانت
در آغوشم بکش تا من ببینم روی رضوانت

جلایِ عشق تو هردم دل مارا دوا کرده
طبیبی کن برای ما ز سحر گرم دستانت

تو نور عالم افروزی چو نجمی در میان شب
رهایم کن ز این محفل به یمن قصر زندانت

تو یوسف باش و مارا خوش بگردان از رخ ماهت
منم یعقوب خواهم شد ز دیدار دو چشمانت

تو اکسیر جهان بخشی که در بازار مسگرها
قدوم سبز تو دل را طلا سازد ز سندانت

اگر شعرم شکر ریزد ز لطف جان و روی توست
که هر لفظی ز این شعرم امانت شد ز قندانت

منم فرهاد و از دوری ، نکردم خواب شیرینی
نیابد دل قراری تا نبیند روی خندانت

سمند عشق ما را تو مهاری زن که بنشیند
وگرنه توسنی گردد چو بیند عرض میدانت

به پاکی از مراد دل صبوحی ده که بر خیزد
ز خواب عشق تو شاید به صبح جمع مستانت

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس های جنجالی و برهنه سارا و نیکا در استخر مختلط