خلیل مست


خلیل مست

خلیل چشم ما آتش نمی داند بت سنگی که دستی بر کمر داری و گیسویی به رنگ مست خرمایی میان هق هقی ماسیده بر اندام گندمزار میخندی که حوای دلم چشم طمع دوزد به گندمزار چشمانت ولی حوا دگر گندمشاعر:یاشار خواجه دولت آبادی

خلیل چشم ما آتش نمی داند بت سنگی

که دستی بر کمر داری و گیسویی
به رنگ مست خرمایی

میان هق هقی ماسیده بر اندام گندمزار میخندی
که حوای دلم چشم طمع دوزد
به گندمزار چشمانت

ولی حوا دگر گندم نمیخواهد
سقوطی پست تر را؟

که حوا از بهشت افتاد و من از فصل
سیب انگار چشمانت

و چشمانت
و چشمانت
و چشمانت...

خودت هم خوب میدانی نوای کفر میخواند

نه میخواهم خداگون قیصری در شهر رم باشم
نه این باشم
نه آن باشم

نه مصلوبی ترین عیسای عاشق پیشه ی
عصر اتم باشم

شکست این بت خلیلی مست می خواهد
و من هرگز
خلیلم را به مستی وانمیدارم

؛گوارا آتشی کز عشق برخیزد؛


یاشار خواجه دولت آبادی


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


لخته خون گوشتی شبیه جگر در پریودی چیست و چه علتی دارد‌؟ +‌روش درمان