آن زمان که دلبرم چادر گلی سر می کند
حال خوبم را دو چندان باز بهتر می کند
روسری قرمز لبانش هم به سرخی می زند
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
گیسوانش رنگ خرما چشم هایش قهوه ای
باز هم دارد دلم را بیشتر خر می کند
مو پریشان می کند در خلوتش با آینه
هر مسلمان را به یک لبخند کافر می کند
می نشینم گوشه ای در چشم او زل می زنم
با دو تا چشم خمارش باز هم شر می کند
می رسم از راه هنگامی که حرفی می زند
با صدایش خستگی را از تنم در می کند
خسته است انگار برخیز اخم ها را باز کن
قلب سنگم غصه ها را زود باور می کند
و زمان از دست من در می رود بی اختیار
آن زمان که دلبرم چادر گلی سر می کند
حال خوبم را دو چندان باز بهتر می کند
روسری قرمز لبانش هم به سرخی می زند
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
گیسوانش رنگ خرما چشم هایش قهوه ای
باز هم دارد دلم را بیشتر خر می کند
مو پریشان می کند در خلوتش با آینه
هر مسلمان را به یک لبخند کافر می کند
می نشینم گوشه ای در چشم او زل می زنم
با دو تا چشم خمارش باز هم شر می کند
می رسم از راه هنگامی که حرفی می زند
با صدایش خستگی را از تنم در می کند
خسته است انگار برخیز اخم ها را باز کن
قلب سنگم غصه ها را زود باور می کند
و زمان از دست من در می رود بی اختیار
آن زمان که دلبرم چادر گلی سر می کند