داستان کوتاه و جالب از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط


داستان کوتاه و جالب از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می ‌گفت: بطری وقتی پر است و می‌ خواهی خالی‌ اش کنی خمش می‌ کنی، هرچه خم شود، خالی‌ تر می ‌شود اگر کاملاً رو به زمین گرفته شود، سریع‌ تر خالی می‌ شود! دل آدم هم همین‌طور است… گاهی وقت ‌ها پر می ‌شود از غم، از غصه از حرف‌ها و طعنه ‌های‌ دیگران! قرآن میگوید: هرگاه که دلت پُر شد از...

داستان کوتاه و جالب از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط

داستان کوتاه و جالب از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می ‌گفت:

بطری وقتی پر است و می‌ خواهی خالی‌ اش کنی خمش می‌ کنی، هرچه خم شود، خالی‌ تر می ‌شود اگر کاملاً رو به زمین گرفته شود، سریع‌ تر خالی می‌ شود! دل آدم هم همین‌طور است…

گاهی وقت ‌ها پر می ‌شود از غم، از غصه از حرف‌ها و طعنه ‌های‌ دیگران! قرآن میگوید:

هرگاه که دلت پُر شد از غم و غصه‌ ها، خم شو و به خاک بیفت. این نسخه ‌ایست که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:

ما قطعــاً می‌ دانیم و اطلاع داریم… دلت می‌ گیرد به خاطر حرفهایی که می‌ زنند «سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن» حجر_آیه‌ «۹۸»

داستان کوتاه و جالب از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط

شیخ رجبعلی خیاط چگونه به این درجه و مقام رسید ؟

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیة الله سید محمدهادی میلانی داشت؛ تحول معنوی خودرا چنین بازگو نموده است که:

«در ایام جوانی «حدود 23 سالگی» دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یکبار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم:

خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»

آنگاه دلیرانه، هم چون حضرت یوسف «علیه السلام» در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر می‌گریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می گردد.

دیده برزخی او باز میشود و ان چه راکه دیگران نمیدیدند و نمی‌شنیدند، می بیند و می شنود. به طوری‌که چون از خانه خود بیرون می آید، بعضی از افراد رابه ‌صورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.

از جناب شیخ نقل شده‌است که فرمود:

«روزی از چهار راه “مولوی” و از مسیر خیابان “سیروس” به چهار راه “گلوبندک” رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم! »

مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشاره‌ای میکرد و می‌فرمود:

«من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک میکنم و از ان چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن.»

کاغذهای برات از آتش برای اموات!

آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در ان جا بود.

در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به ان‌ها نمی کند!!

جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟

جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می آید؛ این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است.

پرسیدم: چرا شما استفاده نمی کنید؟

گفت: من پسری دارم که‌ شب‌های‌ جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، میگذارم.

پرسیدم: اسم پسرت چیست؟
گفت: حسین ودر نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن میکند.

صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و ان جوان را دیدم.
گفتم: شما پدر دارید؟

جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است.

پرسیدم: برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌های‌ جمعه یک کاسه آب به نیت او میدهم.

پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی اینبار، ان مرد که از ان کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت.

پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی میگذارم که کسی برایشان خیرات نمی کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟

گفت: دوهفته است که آب برایم نیامده…

صبح که از خواب بیدار شده و از احوال ان جوان جویا شدم، گفتند: دوهفته قبل از دنیا رفته است.

جهت شادی ارواح همه ی مومنین و محبین اهل بیت «علیهم السلام» و رفتگان شما عزیزان و روح مرحوم پدر حقیر بخوانیم فاتحه مع الصلوات

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه سرگرمی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا