نه زاده و نه زاییده


نه زاده و نه زاییده

خبر داری برایت بی قرارم ؟! ز داغت بر جگر سوراخ دارم؟! درونم پر شده از داد و فریاد ، گلویم بسته شد با بغض و غمباد شبم تاریک و روزم تلخ و تار است به کامم زندگی چون زهر مار است نه هم صحبت نه یکشاعر:نجمیه مرادی


خبر داری برایت بی قرارم ؟!
ز داغت بر جگر سوراخ دارم؟!

درونم پر شده از داد و فریاد ،
گلویم بسته شد با بغض و غمباد

شبم تاریک و روزم تلخ و تار است
به کامم زندگی چون زهر مار است

نه هم صحبت نه یک دمساز دارم
که با وی راز و اسراری گذارم ...

از آن روزی که قلبم را ربودی....
نه یک زاده نه یک زاییده بودی!!!

در این دنیا خداوندا کسی نیست
بغیر از آینه یک همدمی نیست

همه روزم همه شب درد دارم
همین سوغات از آن نامرد دارم

گمانم درد و درمان بی شمار است
کلیدش همزمان در دست یار است

همان یاری که مهمان بر دلم شد
به او جا دادم امّا قاتلم شد

اگر عاشق دلش از عشق خون است
به جرات ، عاقبت کارش جنون است

همین عشقی که پایانش جنون شد
چو بختی نامبارک واژگون شد

الهی نسل نامردان هَرَس باد
که شاید قلب ما گردد دمی شاد!!!


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


انواع فونت و متن بسم الله الرحمن الرحیم برای بیو اینستا