از کوچه درختی تا مشت به بینی معلم!
متولد 1318 است. در مشهد، خیابان تهران، کوچه درختی به دنیا آمده است. میگوید: «بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی که در آن موقع از کلاس اول تا ششم بود، به دبیرستان رفتم. در آنجا کاظم میلانی، مربی ورزش دبیرستان که مربی فوتبال هم بود، وقتی بدن ورزیده من را دید، دستکشهایش را از گنجه بیرون آورد و گفت هر کسی بتواند به بینی من مشت بزند، نمرهاش را 20 میدهم. من تنهاکسی بودم که یک مشت به بینیاش زدم. مرحوم به قولش عمل کرد و نمره ورزشم را 20 داد. از آنجا بود که به این ورزش علاقهمند شدم و سراغ بوکس رفتم.» این شد که غلامرضای بوکس مشهد مسیرش را پیدا کرد.
ضربه تاریخی یک خانم به بوکس!
از خانوادهاش میگوید: «3 برادر و 3 خواهر بودیم. پدرم رئیس امور حقوقی شرکت برق بود. در خانواده فقط من اهل ورزش بودم. پدرم با بوکس مخالف بود. او بیشتر به ما شطرنج یاد میداد. در دوران ورزشم در رشتههای شطرنج، دوومیدانی، دوچرخهسواری، بوکس و چند رشته دیگر توانستم مدالآور باشم.» اولین حضور چپزن در میدان جدی بوکس به سال1337 برمیگردد؛ جایی که برای اولینبار عضو تیم بوکس مشهد شد. «آنموقعها در آموزشگاهها ورزش خیلی جدی گرفته میشد و اگر میخواستید ورزشکار حرفهای شوید، باید در آموزشگاهها میدرخشیدید. بوکس یکی از ورزشهای محبوب در آموزشگاهها بود و بچهها خیلی بهسمت این ورزش میرفتند؛ اما اوایل دهه50 بود که بوکس را از آموزشگاهها برداشتند و بزرگترین ضربه را به فدراسیون بوکس زدند. آنموقع نوشتند: «ضربه تاریخی یک خانم به بوکس»! وزیر وقت آموزشوپرورش دستور داد ورزش بوکس را از آموزشگاهها بردارند و همان شد که بوکس در کشورمان روبهافول رفت.»
قُلدر بیدردسر محله!
اِرمگان هنوز هم در سن هفتادونهسالگی، درشتاندام و تنومند است. گَرد پیری روی موهایش نشسته، اما ضربات دستش همانقدر سنگین و ورزشش هنوز ترک نشده است. آقای بوکس از کودکیاش میگوید؛ از اینکه آنروزها کسی جرئت سرشاخشدن با او را نداشته است: «درشتاندام نبودم، اما کسی با من دعوا نمیکرد. چون میترسیدند. چون من را میشناختند در خیابان جرئت نداشتند با من دعوا کنند. آنموقعها شهر کوچک بود و همه میشناختند این رضا ارمگان قهرمان تیم ملی است.»
حقکُشی ملی در حق «رضا» مشهدی
وقتی از تیم ملی صحبت میکند، حسرت یک عمر حقکشی در حرفهایش موج میزند. میگوید: «نوزدهسالگی قهرمان مسابقات برگ زیتون طلایی شدم؛ مسابقاتی که مؤسسه کیهان برگزار میکرد. آنجا نوشتند برای ارمگان آینده روشنی پیشبینی میشود. از اینجا بود که به تیم ملی دعوت شدم. در تیم ملی خیلی حق من را خوردند. همهاش پارتیبازی بود. تمام انتخابیها از تهران بودند و کم بود که از شهرستان کسی به تیم ملی برود. در تمرینات ما بودیم، اما همین که میخواستند به مسابقات خارجی تیم را اعزام کنند، تهرانیها را میبردند و ما را خط میزدند.»
داستان یک حقکشی آشکار
«بازی با ضربات ارمگان شروع شد. چپهای رضا مرتب به هدف میخورد. او پیدرپی ضربه میزد و لحظهای حریف را راحت نمیگذاشت... . چپ ارمگان باز هم به کار افتاد. اغلب ضربات غنیزاده با ضربه چپ رضا بیاثر میشد و با نرمش کامل بدن، همگان را به تحسین وامیداشت. ضربه راستش هم دستکمی از چپش نداشت. همیشه سعی داشت آغازکننده حمله باشد و خنثیکننده ضربه. شب توفانی که خشم و نفرت بههمراه داشت. داوران غنیزاده را برنده اعلام کردند! مردم فریاد میکشیدند و میگفتند: «حقکشی... حقکشی...»! فریادی که لحظهای قطع نمیشد و حتی برخی از اعضای فدراسیون هم از این تصمیم متعجب بودند، اما بههرحال هر مسابقهای یک قربانی لازم داشت و اینبار نوبت ارمگان این جوان شهرستانی بود که به تهران رفته بود و ازآنجاییکه اغلب اوقات کلاه سر شهرستانیها میرفت اینبار قرعه به نام رضا افتاد.» این بخشی از گزارشی است که روزنامه کیهان در سال1339 منتشر کرد. بعد از این مبارزه بود که حسن پاکاندام، رقیب همیشگی و بوکسور نامی، گفت: «به ارمگان ظلم شد. او فدای زدوبند شد.» امیر یاوری اظهار کرد: «حق مسلم ارمگان پایمال شد، چون عدهای اینطور میخواستند.» صدای اعتراضها به حقکشی علیه ارمگان از روی سکوها تا رسانهها و اظهارنظرها بلند شد.
پایان بوکس و آغاز یک نامهربانی
«تا سال1346بوکس کردم و بعد از پارهشدن فکم دیگر بوکس را کنار گذاشتم و به سراغ مربیگری رفتم.» ارمگان میگوید بعد از بوکس بود که در سال48 ازدواج کرد. «همسرم اهل ورزش بود و بسکتبال بازی میکرد.» پیشکسوت موسپید بوکس مشهد درباره شرایط بوکس مشهد میگوید: «تا چند ماه پیش در هیئت بوکس بودم، اما رئیس هیئت جدید که آمد، عطای کار را به لقایش بخشیدم. ما الان دیگر بوکسی در این شهر نداریم. تیم شهرمان در مسابقات کشوری شرکت میکند و فقط یک نقره میآورد! این درحالی است که یک زمانی بوکس مشهد قطبی در کشور بود.» او با گلایه از برداشتن نامش از سردر سالن بوکس شهید بهشتی اضافه میکند: «سالن بوکس شهید بهشتی سال82 به نام من نامگذاری شد و سالها به نام من بود؛ اما آقایان که آمدند، نمیدانم چه مشکلی داشتند که نام من را برداشتند و الان فقط نام هیئت بوکس بر سردر این سالن است.» غلامرضا اِرمگان را قدیمیترها با مشتهای آهنین و هوگهای چپش میشناسند؛ با مبارزه جانانهاش با فرانز دانگل. با ناکاوت حریف آلمانی. آنروز که تیم باویر آلمان برای مسابقه به ایران آمده بود. او حالا در اوج افتخار روزگار بازنشستگی را در کنار خانواده سپری میکند؛ مردی با هوگهای چپ باورنکردنی بر صورت تاریخ ورزش بوکس.